eitaa logo
دانلود
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 https://t.me/yadshohada/1500 🌹 ( ۱ ) ✳️ گزیده ای از وصیتنامه 🔹«وصیتم به هر مسلمانی از مرد و زن چه می تواند باشد جز پاسداری از انقلاب اسلامی . 🔹ای مسلمانان ! قدر این انقلاب افتخار آفرین و وارث خون تمام شهیدان راه حق و آزادی از اول تاکنون را بدانید و کفران نعمت نکنید . 🔹 دعایتان شب و روز این باشدح که خدا این را به انقلاب جهانی مهدی (عج) که خود وعده داده متصل گرداند. 🔹 نیاید آن روزی که دست از دامان این نور الهی بردارید که اگر مسئله رهبری و شما ملت شهید پرور نبود این انقلاب به اینجا نمی رسید و اگر رهبری امام و اتحاد بین خود را محکم نگه ندارید انقلاب شکست خواهد خورد.  🔻نام : توكل 🔻نام خانوادگی : قلاوند 🔻نــام پــدر : اله مراد 🔻تاريخ تولــد : ۱۳۴۰/۰۲/۱۱ 🔻تاريخ شـهادت : ۱۳۶۱/۱۱/۰۹ 🔻عملــــيات : قبل از والفجر مقدماتی 🔻 مسئولیت : اطلاعات قرارگاه نجف ️ 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 https://t.me/andimeshkpic/2729 🌹 (۲) ✨✨ ♦️ در گرماگرم فتح الفتوح عملیات فتح المبین در بهار سال ۱۳۶۱ مادر توکل به آرزویش رسید و دیده از جهان فرو بست. او چون یقین پیدا کرده بود توکل شهید می‌شود، دعا می‌کرد که داغ توکل را نبیند… 🔻سومین روز فوت مادرش بود که به روستا( قلعه رزه- اندیمشک) آمد. بستگان در بهشت زهرا بودند که توکل با دو همرزمش به آنجا آمد. با صدایی بلند سلام کرد و فاتحه‌ای نثار روح مادرش کرد و گفت انا لله و انا الیه راجعون. همه منتظر گریه یا رفتن توکل به سمت مزار مادرش بودند اما بلافاصله گفت: “فعلن اونجا(جبهه) واجبتره” خداحافظی کرد و رفت. همه ی حضور توکل در مراسم مادرش پنج دقیقه هم طول نکشید ! 🔻سرانجام به همراه حسن باقری، مومنی، بقایی و رضوانی آسمانی شد. ✔️ جانشین اطلاعات وعملیات قرارگاه نجف اشرف در دوران دفاع مقدس بودنند🌹🌹🌹 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 https://t.me/andimeshkpic/1122 🌹 (۳) 💥 هر وقت به شهر می آمد سری هم به سپاه می زد 🌙 💫و با بچه ها دیداری تازه می کرد . نمی دانستیم در منطقه چه می کند ؛🌙 و چه سمتی دارد ! 🌙اما سر و صورت خاکی و پوتین های پر از گلش موجب تعجب بچه ها می شد .💫 گاهی به شوخی چند تا حرف هم بهش می زدیم . تازه بعد از شهادتش بود که ؛🌙 💫 فهمیدیم او فرمانده اطلاعات عملیات قرارگاه نجف اشرف بوده . افسوس وقتی به علت خاک آلودگی او را پی بردیم که دیگر چشمانمان به قد رعنای روشن نمی شد ! 😔 🌙💫یادش بخیر 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 https://t.me/andimeshkpic/2731 🌹 (۴) 💠 " " 🔰 دشمن در روز نیروهای خودش را در ارتفاعات شاوريه مستقر می کرد و مانع تحرکات نیروهای خودی می شد . در این خصوص مشورتهایی صورت گرفت و قرار شد علیه نیروهای عراقی که به " سه تانک " مجهز بودند عملیاتی انجام شود . 🔹پس از بررسی های دقیق ، عملیات با انهدام اولین نفربر و تانک آغاز می شد و در ادامه بقیه نیروها و تانکهای دشمن با آرپی جی هدف قرار می گرفت . 🔹نیروهای ضربتی در زمان کوتاهی تانکها و نیروهای دشمن را منهدم کردند و این عملیات تا مدتها موجب وحشت دشمن شد . زیرا تا قبل از انجام این عملیات نیروهای ما تجربه انجام عملیات در روز را نداشتند و بیشتر حملات چریکی در شب انجام می شد . 🔹فرماندهی این عملیات موفقیت آمیز به عهده سردار رءوفی بود و شهید قلاوند در شناسایی و انجام حمله غافلگیرانه علیه نیروهای دشمن نقش ارزنده ای داشت . راوی : حاج عبدالرحیم احسان برگرفته از کتاب : مثل ستاره ؛ حسین بذر افکن 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌸🌸💠🌸🌸🍃 https://t.me/andimeshkpic/2734 🌹 (۵) 🔴 ♦️هوا سرد شده بود و به نظر می آمد شبهای شناسایی سردتر ازشبهای قبل می شود . ازتدارکات یه اورکت نو تحویلش دادند. 🔻درراه یه بسیجی با حسرت گفت : برادراورکت نو میدن؟ اورکتی که تنش بود کهنه شده بود. 🔻گفت : میخوای بدمش به تو ؟ 🔶 ابتدا بارورش نشد و وقتی با تعجب داشت آن را می پوشید ، اورکت کهنه بسیجی را از او گرفت . 🔻 بسیجی بهش گفت : شما پاسدارید می تونید یه اورکت نو دیگه دوباره بگیرید ! 💥 گفت : این سهمیه پاسداریم بود که بهت دادم ! خوشحال میشم موقع شهادت اورکتم نو نباشه. ✔️ راوی : برادر محسن نور احمدی 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌺🌺💠🌺🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/2720 🔴 به استقبال یادواره ( ۱۱ ) 💠 آزموده را آزمودن ♦️بعد از عملیات بدر گردان حمزه سید الشهدا لشکر هفت ولیعصر (عج) به مقر خود در منطقه نزدیک جفیر برگشت . دو روز نگذشته بود که خبر آمد عملیاتی دیگر در راه است . مشتاق شهادتی چون برادر زود خبر را به نیروها رساند . آنها هم بدون توجه ‌به آثار خستگی عملیات قبلی مشغول آماده کردن خود و تجهیزاتشان شدند . 🔹به دستور فرمانده گردان ، همه گروهانها در محوطه جمع شدند تا آنها را توجیه کند . او نگاه خاصی به بچه ها کرد . اندوهی در چهره اش موج می زد . خیلی از بچه ها در عملیات بدر شهید و مجروح شده بودند به همین دلیل فرمانده آن حالت نظامی خودش را نداشت . 🔹او با نام خدا شروع به صحبت کرد و گفت : عملیات سختی در پیش است . من می خواهم با یک گروهان ویژه به این عملیات بروم . با توجه به موقعیت منطقه امکان بازگشت از این عملیات کم است . الان خانواده ها منتظر بازگشت شما هستند . از نظر گردان ماموریت شما تمام شده است . پس بدون تعارف اگر کسی مشکل دارد دست خود را بالا ببرد یا بعد به من بگوید تا برایش پایانی یا مرخصی صادر کنیم . انشاء الله در عملیاتهای بعدی شرکت کند . فرمانده حتی از بچه ها خواست که سرشان را پایین بیندازند که افراد بابت انصرافشان خجالت نکشند . 🔻سکوت سنگینی بین بچه ها حاکم شده بود . هر چه فرمانده اصرار می کرد اما کسی حاضر نشد از جمع جدا شود . به دستور فرمانده همه به صورت دایره وار شروع به چرخش کردند اما باز هم کسی از جمع جدا نشد . فرمانده دستور داد بچه ها بنشینند و بعد گفت : من به همه شما احتیاج ندارم . مجبورم خودم انتخاب کنم چه کسی نیاید .. 💥این اولین باری بود که کسی به حرف فرمانده گوش نمی کرد . اینجا بود که فرمانده رشید گروهان فتح دستش را بلند کرد و گفت : من ... من ... من 🔹از سخن او همه زدند زیر خنده اما فرمانده با همان حالت جدی گفت : باشه ...شما هم برو. شهید اکبری هم بلافاصله جواب داد : باشه میروم ..، ولی شما بفرمایید کجا بروم ؟ چه جایی بهتر از جبهه اسلام ؟ ❤️با این جواب نشاط خاصی فضای گردان را فرا گرفت . شهید صالح نژاد از اینکه در سخت ترین شرایط نیروهایش را محک زده بود خوشحال بود ولی بچه ها خوشحال تر بودند که شهید اکبری بعنوان نماینده آنها پیام مقاومت و عزم و ایمانشان را به فرمانده گردان ابلاغ کرده است . گرچه آن عملیات انجام نشد اما خاطره آن روز در یاد و خاطر همه دلاورمردان گردان حمزه ثبت شد . راوی :بهرام احمدی از گردان حمزه سیدالشهدا اندیمشک 🔰 @yadshohada