eitaa logo
دانلود
🍃🌹🌷☘🌷🌹🍃 https://t.me/andimeshkpic/2750 💐 (س) ♦️«آقا فرامرز پسرعمویم و بود. سیزده ساله بودم که باهاش ازدواج کردم. توی اتاقم یه عکس زده بودم خیلی شبیه فرامرز بود. یه روز بهش ‌گفتم: «فرامرز تو خیلی شبیه این شهیدی.» گفت: «ای کاش منم مثل اون شهید بشم.» 🔻خیلی بود و همیشه به کمک می کرد. توی هم کمک جمع می‌کرد برای . 🔻 برادر شوهرم توی شهید شده. عمویم بخاطر اینکه فرامرز جبهه نرود خودش رفت جبهه. 🔻فرامرز یک مدت حال و هوایش طور دیگری شده بود گاهی مدتها به جایی خیره می شد. رفقایش بهش می‌گفتند: «نور بالا می زنی.» یک روز برای دوستاش تعریف کرد: «خواب رو دیدم. امام یه دسته گل برام آورده بود، عکس خودم رو وسطش دیدم.» 🔻 ۴۶۵ پسرم بیست و دو روزش بود. وقتی فرامرز از در رفت بیرون انگار یکی بهم گفت: «دیگه نمیبینمش.» دنبالش دویدم بیرون وقتی رفتم از کوچه پیچید. برگشتم بچه رو بغل گرفتم و براش می‌خواندم و بی‌اختیار می‌کردم. نزدیک‌ ظهر نزدیک دو ساعت را کردند. شب شده بود و هنوز فرامرز برنگشته بود. خیلی نگرانش بودم. ساعت سه کنار گهواره ناصر خوابم برد. خوابش رو دیدم. گفتم: «کجا بودی؟» گفت: «از امروز به بعد باید خودت تنها ناصر رو بزرگ کنی.» 💥توی بمباران، درحالی که داشت به مجروحین کمک می‌کرد ترکش خورد توی گلویش و شهید شد. 🔻بعد از شهادتش خیلی بی‌تاب بودم. یک شب خواب (س) رو دیدم. ایشون بهم گفتند: «چرا اینقدر بی‌تابی؟ مگه نمیدونی همه عروس‌های من هستن؟!» از اون شب به بعد خیلی حالم بهتر شد. 📝 همسر شهید فرامرز رضایی میرقائد 🔰 @shahre_zarfiyatha 🔰 @yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃 https://t.me/yadshohada/472 💠 ⭕️نوجوون بود که تصمیم گرفت بره . اصرار کرد برم پایگاه بسیح براش امضا کنم. هر کاری کردم نتونستم قانعش کنم. بالٵخره بدون اجازه‌ی پدرش رفتم رو امضا کردم. ⭕️ وقتی خواست حرکت کنه گفتم: مادر میری برای رزمنده‌ها دست و پاگیر میشی! تو که نمیتونی کاری انجام بدی! در جوابم گفت: مادر سطل آبی و لیوانی میگیرم دستم و به رزمنده‌ها آب میدم، فقط همین! ⭕️ گفتم: دعا میکنم برگردی! گفت: دعا کن بشم. اگه شهید بشم پیروزم! دیگه ته دلم به رضایت داده بودم. ⭕️بار آخر که خداحافظی کرد بره جبهه، از خونه که حرکت کرد تا در مسجد امام جعفرصادق(ع) اندیمشک قد و قوارشو نگاه می‌کردم. رفت و خبر شهادت برام اومد. ⭐️راوی: مادر در دیدار رهروان زینبی اندیمشک 🔰 @shahre_zarfiyatha 🔰 @yadshohada
💠 🔴 یکی از بسیجیان از لشکر ۷ ولی عصر(عج) تعریف می کرد: دوران دفاع مقدس در واحد فرهنگی بنیاد ، مسئولیت تهیه و ضبط فیلم عملیات ها و مرتب کردن فیلم ها و قاب و عکس را به عهده داشتم. 🔸 یک روز نوجوانی محجوب به بنیاد آمد و اعلام همکاری کرد و از آن روز به بعد هر روز او را می دیدم که می آمد و به من کمک می کرد. با دیدن تصاویر و فیلم های و بچه های ، اشک در چشم هایش حلقه می زد. تا اینکه عاقبت طاقت نیاورد ویک روز او را در دیدم که شده بود. او که خود فرزند شهید بود، عاقبت در به دوستان و پدر شهیدش پیوست. قاب عکس او را که تهیه کردیم، پایین آن نوشتیم: «.» 🔻 https://eitaa.com/yadshohada
🍃🌺🌸💠🌸🌺🍃 https://t.me/yadshohada/472 💠 ⭕️نوجوون بود که تصمیم گرفت بره . اصرار کرد برم پایگاه بسیح براش امضا کنم. هر کاری کردم نتونستم قانعش کنم. بالٵخره بدون اجازه‌ی پدرش رفتم رو امضا کردم. ⭕️ وقتی خواست حرکت کنه گفتم: مادر میری برای رزمنده‌ها دست و پاگیر میشی! تو که نمیتونی کاری انجام بدی! در جوابم گفت: مادر سطل آبی و لیوانی میگیرم دستم و به رزمنده‌ها آب میدم، فقط همین! ⭕️ گفتم: دعا میکنم برگردی! گفت: دعا کن بشم. اگه شهید بشم پیروزم! دیگه ته دلم به رضایت داده بودم. ⭕️بار آخر که خداحافظی کرد بره جبهه، از خونه که حرکت کرد تا در مسجد امام جعفرصادق(ع) اندیمشک قد و قوارشو نگاه می‌کردم. رفت و خبر شهادت برام اومد. ⭐️راوی: مادر در دیدار رهروان زینبی اندیمشک 🔰 @shahre_zarfiyatha 🔰 @yadshohada
💠 🔴 یکی از بسیجیان از لشکر ۷ ولی عصر(عج) تعریف می کرد: دوران دفاع مقدس در واحد فرهنگی بنیاد ، مسئولیت تهیه و ضبط فیلم عملیات ها و مرتب کردن فیلم ها و قاب و عکس را به عهده داشتم. 🔸 یک روز نوجوانی محجوب به بنیاد آمد و اعلام همکاری کرد و از آن روز به بعد هر روز او را می دیدم که می آمد و به من کمک می کرد. با دیدن تصاویر و فیلم های و بچه های ، اشک در چشم هایش حلقه می زد. تا اینکه عاقبت طاقت نیاورد ویک روز او را در دیدم که شده بود. او که خود فرزند شهید بود، عاقبت در به دوستان و پدر شهیدش پیوست. قاب عکس او را که تهیه کردیم، پایین آن نوشتیم: «.» 🔻 @yadshohada
🍃🍃🍃🌹🍃🍃🍃 💠 🔷 یاد شهدا همیشه جاوید باد. با دفتر یادداشت کوچولویی که همیشه در جیب داشت معروف است. 🔻به هرکس که می رسید بعد از سلام میگفت: برایم یک حدیث یا یک نکته اخلاقی بگو. سریع آن حدیث یا نکته را در دفترش یادداشت میکرد. 🔶مأخوذ به حیا بودن او ، لبخند ملیح او، حضور مستمر در و ، از ویژگیهای منحصر به فرد شهید ایستان بود.. 👈 راوی :غلامرضا الهام 💥🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃💥 ------------------------------- @Yadshohada https://t.me/yadshohada/2793