🍃🌺🌺💠🌺🌺
https://t.me/yadshohada/1398
🔴 به استقبال یادواره #شهید_مسعود_اکبری ( 3 )
💠#هیبت_و_سیرت_شهید
♦️ چند روز قبل از عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ که در اردوگاه دلاوران گردان حمزه سیدالشهدا در منطقه ی جفیر چادر زده بودیم . بنا به دلایلی باید نیروهای بسیجی گروهان نصر را تحویل گروهان فتح به فرماندهی #شهید_مسعود_اکبری میدادیم .
🔻 #شهید_حاج_احمد_نونچی فرمانده گروهان نصر لیستی از نیروها را بجز کادر گروهان بدستم داد و گفت : این تعداد از نیروها را بخط میکنی و می بری تحویل آقای اکبری میدهی و خودت برمیگردی میای گروهان . چون کادر گروهان را نگهداشته بود ومنم از کادر گروهان و در خدمت #شهید_زاهدین_خیراللهی بودم .
🔻تا آن روز هنوز #شهید_مسعود_اکبری را ندیده بودم ولی اوصاف شجاعت و فرماندهی آن مرد خدا را شنیده بودم . و مشتاق زیارتش بودم ، با یک از جلو نظام همیشگی نیروها را بخط کردم و بسمت گروهان فتح ؛ گردان حمزه سید الشهدا حرکت نمودیم .
🔻 بین راه در ذهن خودم تمصال واوصاف مسعود اکبری را برانداز میکردم تا رسیدیم به چادر فرماندهی گروهان فتح . دوسه نفر جلوی چادر ایستاده بودند . به نیروها فرمان ایست دادم و خودم رفتم جلوی چادر سلام کردم و سراغ آقای اکبری را گرفتم یکی از دوسه نفر جلوی چادر به داخل چادر اشاره کرد منم ناخودآگاه سرم را به داخل چادر خم کردم و ناگهان هیبت وصلابت جوانی خوش چهره با قدی رعنا و رشید را در حال نماز خوندن بود دیدم .
🔻هنوز قبل از ظهر بود و وقت اذان نشده بود . اما بنظرم مشغول نافله های ظهر بود . بعدا فهمیدم که این فرمانده چقدر اهل نماز خصوصا نوافل ونماز شب و بیشتر اهل سینه و نوحه و سوز دل بود است . هیبتش و سیرتش بدلم نشست . در دلم بخودم گفتم . ای کاش اسم تو هم دراین لیست قید میشد و بهمراه نیروها تحت فرمانش قرار میگرفتم .
🔻اما طبق دستور باید بر میگشتم به گروهان نصر ، هرچند حاج احمد نونچی و زاهدین خیراللهی و سایر فرماندهان دسته و گروهان و گردان همه یکی بهتر از دیگری بودند اما جزبه ی مسعود اکبری چیز دیگری بود . ومن را مشتاق خود کرده بود تا اینکه در عملیات والفجر هشت توفیق یافتم در گروهان فتح (گروهان غواص) تحت امرش قرار بگیرم و از وجودش فیض ببرم .
🔹 روحش شاد و یادش گرامی باد ....
📝 ناصراسکندری_آذر۹۶
🔰 @yadshohada