eitaa logo
دانلود
🍃🌺🍃🌸🔶🌸🍃🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/2403 🔶 چلو پتو 🔹 قبل از عملیات والفجر هشت( دی ماه ۶۴) توی پلاژ اندیمشک مستقر بودیم و مشغول آموزش غواصی برای عملیات بودیم. 🔹 یه روز در زمان استراحت در بین چادر ها و محوطه پلاژ بودم که نزد من آمد و دست انداخت دور گردنم واحوال پرسی کرد و بطور غیر منتظره من رو باخودش برد بسمت یکی از چادرها که اتفاقا چادر تبلیغات گردان بود . 🔹و به محض رسیدن به چادر با اصرار من رو تعارف کرد که اول باید شما بروید داخل ; و همچنین از داخل چادر دو تا از بچه ها هم خیلی گرم تعارف کردند ؛ ما هم که تشنه این تعارفات بودیم یا علی گفتیم و وارد شدیم . 🔹 اما چشمتون روز بد نبینه که یکدفعه همه جا تاریک شد و تا به خودمون آمدیم دیدیم توی پثو پیچیده شدیم و مشت و لگد است که نوش جان می کنیم و آنجا بود که معنی رو بخوبی درک کردیم .و پس از صرف این پذیرایی مهدی دوباره رفت سراغ طعمه بعدی و من نیز همراه آنها آماده پذیرایی از نفر بعدی شدیم… .. 🌺یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد … راوی : فرهاد مریدی 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
🍃🌺🍃🌸✳️🌸🍃🌺🍃 https://t.me/yadshohada/2057 ✳️زندگینامه 🔹مهدی در اول مرداد سال ۱۳۴۸ در اندیمشک دیده به هستی گشود کودکی زیبا و خندان بود ، شش ساله بود که فعالیت هایش در مسجد صاحب الزمان (عج) اندیمشک آغاز شد و در ۱۴ سالگی به ورزش باستانی روی آورد و منشی پهلوانی و عشق به مولا علی (ع) آموخت. 🔻او اهل ورزش های رزمی بود و در رشته تکواندو هم فعالیت می کرد. علاقه و استعداد عجیبی در مطالعه کتب غیر درسی داشت ، اغلب او را می دیدند که کتب علمی ، سیاسی ، تاریخی و مذهبی می خواند.به شدت از ریاکاری تنفر داشت و صداقت را می شد در او معنی کرد. 🔻بهار عمرش به ۱۴ رسید که پای بر جبهه در پاسگاه زید گذاشت و اولین تجربه حضور در جمع آسمانی مردان حضرت روح الله را تجربه کرد. 🔻 ۵ اسفند ماه سال ۱۳۶۲ در دومین اعزام به تیپ امام حسن مجتبی(ع) خوزستان پیوست و در سومین و آخرین اعزام ۱۸ آبان ۱۳۶۴ عضو گردان حمزه سیدالشهدا شد و در عملیات والفجر ۸شرکت نمود. 🔻غواص بحر عشق در همان عملیات شهادت را صید نمود و به دیدار حضرت محبوب شتافت. 🔰 @yadshohada 🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃
🍃🌺🍃🌸🔶🌸🍃🌺🍃 https://t.me/andimeshkpic/2403 🔶 چلو پتو 🔹 قبل از عملیات والفجر هشت( دی ماه ۶۴) توی پلاژ اندیمشک مستقر بودیم و مشغول آموزش غواصی برای عملیات بودیم. 🔹 یه روز در زمان استراحت در بین چادر ها و محوطه پلاژ بودم که نزد من آمد و دست انداخت دور گردنم واحوال پرسی کرد و بطور غیر منتظره من رو باخودش برد بسمت یکی از چادرها که اتفاقا چادر تبلیغات گردان بود . 🔹و به محض رسیدن به چادر با اصرار من رو تعارف کرد که اول باید شما بروید داخل ; و همچنین از داخل چادر دو تا از بچه ها هم خیلی گرم تعارف کردند ؛ ما هم که تشنه این تعارفات بودیم یا علی گفتیم و وارد شدیم . 🔹 اما چشمتون روز بد نبینه که یکدفعه همه جا تاریک شد و تا به خودمون آمدیم دیدیم توی پثو پیچیده شدیم و مشت و لگد است که نوش جان می کنیم و آنجا بود که معنی رو بخوبی درک کردیم .و پس از صرف این پذیرایی مهدی دوباره رفت سراغ طعمه بعدی و من نیز همراه آنها آماده پذیرایی از نفر بعدی شدیم… .. 🌺یادی که در دلها هرگز نمی میرد یاد … راوی : فرهاد مریدی 🔰 @yadshohada 🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃