eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
417 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
می گوینـد : شهـ❤️ـدا رفتند تا ما بمانیـم . . . ولی من میگویم : شهـ🕊ـدا رفتند تاماهم به دنبالشان برویم آری ! جــامانده ایم . . . دل راباید صاف کرد ! @yadvare_shohada_mishkindasht
🤩 از‌خـد‌آ‌خواستہ‌ام هࢪ‌چـه که داࢪم بدهم🦋💙 جاے‌آن؛ چشم‌بگیࢪم‌ڪہ‌تـماشـات‌ڪنم😍♥️ ‌ 😍 اول صبحی انرژی بگیرید✌️ @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴«قاضی‌زاده هاشمی» نایب رئیس اول مجلس: منابع ارزی را ذخیره کرده‌اند تا با روی کارآمدن بایدن قیمت دلار را تا ۱۱ هزار تومان برای چند ماه پایین بیاورند. @yadvare_shohada_mishkindasht
کربلای پنج، نه راه پیش داشتیم و نه راه پس. شده بود نبرد تن و تانک. نمی دانم از کجا رسید؛ سوار بر موتور و آرپی جی به دست. با دیدنش جان گرفتیم؛ آن قدر جنگیدیم که تانک‌های دشمن عقب نشینی کردند @yadvare_shohada_mishkindasht
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به مناسبت اولین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی برگزار می کند: خیرین محترم شهر مشکین دشت می توانند کتاب های خود با موضوع به نیابت از شهید حاج قاسم سلیمانی به دفتر ستاد یادواره شهدای مشکین دشت اهدا نمایند. این کتاب ها وقف مطالعه همشهریان عزیز در کتابخانه ستاد خواهد شد. برای تحویل کتاب ها لطفا روز های یکشنبه و سه شنبه ساعت ۱۰الی ۱۲ و پنجشنبه ها ساعت ۱۶الی۱۸ به ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت جنب مزار شهدای گمنام مراجعه فرمائید کانال ارتباطی ستاد یادواره شهدای شهر مشکین دشت در فضای مجازی: تلگرام @yadvare_shohada_mishkindasht ایتا @yadvare_shohada_mishkindasht صفحه اینستاگرام ستاد یادواره شهدا https://instagram.com/shohada_meshkindasht?igshid=12176ryehu9gv 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✍️ 💠 نگاهش روی صورتم می‌گشت و باید تکلیف این زن روشن می‌شد که باز از پاسخ سوالم طفره رفت :«تو اینو از کجا می‌شناختی؟» دیگر رنگ شیطنت از صورتش رفته بود، به انتظار پاسخی چشمش به دهانم مانده و تمام خاطرات خانه بسمه و ابوجعده روی سرم خراب شده بود که صدایم شکست :«شبی که سعد می‌خواست بره ، برا اینکه فرار نکنم منو فرستاد خونه اینا!» 💠 بی‌غیرتی سعد دلش را از جا کَند، می‌ترسید در آن خانه بلایی سرم آمده باشد که نگاهش از پا درآمد و من می‌خواستم خیالش را تخت کنم که (علیهاالسلام) را به شهادت گرفتم :«همون لحظه که وارد اون خونه شدم، این زن منو برد ، فکر می‌کرد وهابی‌ام. می‌خواستن با بهم زدن مجلس، تحریک‌شون کنن و همه رو بکشن!» که به یاد نگاه مهربان و نجیب مصطفی دلم لرزید و دوباره اشکم چکید :«ولی همین آقا و یه عده دیگه از مدافعای و حرم نذاشتن و منو نجات دادن!» 💠 می‌دید اسم مصطفی را با چه حسرتی زمزمه می‌کنم و هنوز خیالش پیِ خیانت سعد مانده و نام ترکیه برایش اسم رمز بود که بدون خطا به هدف زد :«می‌خواست به ملحق بشه که عملگی ترکیه و آمریکا رو بکنه؟» به نشانه تأیید پلکی زدم و ابوالفضل از همین حرف‌ها خطری حس کرده بود که دستم را گرفت، با قدرت بلندم کرد و خیره در نگاهم هشدار داد :«همونجور که تو اونو شناختی، اونا هم هر جا تو رو ببینن، میشناسن، باید برگردی !» 💠 از قاطعیت کلامش ترسیدم، تکه‌ای از جانم در اینجا جا مانده و او بی‌توجه به اضطراب چشمانم حکمش را صادر کرد :«خودم می‌رسونمت فرودگاه، با همین پرواز برمی‌گردی و میری خونه دایی تا من مأموریتم تموم شه و برگردم!» حرارت غمی کهنه زیر خاکستر صدایش پیدا بود که داغ مصطفی گوشه قلبم پنهان شد و پرسیدم :«چرا خونه خودمون نرم؟» 💠 بغضش را پشت لبخندی پنهان کرد و ناشیانه بهانه تراشید :«بریم بیرون، اینجا هواش خوب نیست، رنگت پریده!» و رنگ من از خبری که برایش اینهمه مقدمه‌چینی می‌کرد پریده بود که مستقیم نگاهش کردم و محکم پرسیدم :«چی شده داداش؟» سرش را چرخاند، می‌خواست از چشمانم فرار کند، دنبال کمکی می‌گشت و در این غربت کسی نبود که دوباره با نگاهش به چشمان پریشانم پناه آورد و آهسته خبر داد :«هفت ماه پیش کنار اتوبوس زائرای ایرانی تو بمبگذاری کردن، چند نفر شدن.» 💠 مقابل چشمانم نفس‌نفس می‌زد، کلماتش را می‌شمردم بلکه این جان به لب رسیده به تنم برگردد و کلام آخر او جانم را در جا گرفت :«مامان بابا تو اون اتوبوس بودن...» دیگر نشنیدم چه می‌گوید، هر دو دستم را روی سرم گرفتم و اختیار ساقم با خودم نبود که قامتم ازکمر شکست و روی زمین زانو زدم. باورم نمی‌شد پدر و مادرم از دستم رفته باشند که به گلویم التماس می‌کردم بلکه با ضجه‌ای راحتم کند و دیگر نفسی برای ضجه نمانده بود که به‌جای نفس، قلبم از گلو بالا می‌آمد. 💠 ابوالفضل خم شده بود تا از روی زمین بلندم کند و من مقابل پایش با انگشتان دستم به زمین چنگ می‌زدم، صورت مهربان پدر و مادرم در آینه چشمانم می‌درخشید و هنوز دست و پاهای بریده امروز مقابل چشمم بود و نمی‌دانستم بدن آن‌ها چند تکه شده که دیگر از اعماق جانم جیغ کشیدم. در آغوش ابوالفضل بال‌بال می‌زدم که فرصت جبران بی‌وفایی‌هایم از دستم رفته و دیدار پدر و مادرم به رفته بود. 💠 اینبار نه حرم حضرت سکینه (علیهاالسلام)، نه چهارراه ، نه بیمارستان که آتش تکفیری‌ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را می‌سوزاند و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم. ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود تا پس از چند ماه با هم برای پدر و مادر شهیدمان عزاداری کنیم و نمی‌خواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد که بین گریه به رویم می‌خندید و شیطنت می‌کرد :«من جواب رو چی بدم؟ نمیگه تو اومدی اینجا آموزش نیروهای یا پرستاری خواهرت؟» 💠 و من شرمنده پدر و مادرم بودم که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا ببخشند و از این حسرت و دلتنگی فقط گریه می‌کردم. چشمانش را از صورتم می‌گرداند تا اشکش را نبینم و دلش می‌خواست فقط خنده‌هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت :«این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!» 💠 و همان دیشب از نقش نگاهم، احساسم را خوانده و حالا می‌خواست زیر پایم را بکشد که بی‌پرده پرسید :«فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟»... @yadvare_shohada_mishkindasht
🔹 ‏در محضر خدای عزوجل با شهدا عهد می بندیم که بر عهد خود پایبند بمانیم و دگرگون نشویم . 🌷شهید میکائیل محمدی🌷 @yadvare_shohada_mishkindasht
🔴حال دریافت‌کنندگان واکسن کرونا چطور است؟ ♦️عضو کمیته علمی ستاد ملی کرونا: در حد تب خفیف و درد محل تزریق واکنش داشته‌اند اما عارضه جدی و خطرناکی برای این هفت نفر اتفاق نیفتاده است. @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 🎥 کلیپ های ماندگار و به یاد ماندنی روایت عملیات کربلای ۵ با روایتگری سردار سلیمانی یاد باد آن روزگاران یاد باد یاد یاران سفر کرده بخیر @yadvare_shohada_mishkindasht
~🕊 🌿💌 ملتی که شهیدانش را فراموش‌کند؛ هرگز رنگ خوشبختی‌وعزت را نخواهد دید! ♥️🕊 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
نماز اول وقت چكشی🔨 است بر سر نفس از وقتش كه گذشت می شود چكشی بر سر نماز به یاد نمازهای عارفانه و عاشقانه شهدا التماس دعا در لحظات ناب اذان و راز و نیاز با معبود🙏 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_mishkindasht
یــــ❗️ـــکــــ تــ⚠️ـــلـــنـــگــر👇 💠باشه از فردا میکنم...💠 🔶این زبان دل خیلی‌ از که میخوان یه روزی خوب بشن ولی مدام امروز و فردا می‌کنن. 🔸این رو در اصطلاح دین بهش میگن: (یعنی امروز و فردا کردن) 🔥حال ببینیم این افراد چی میشه: در روایت آمده: 🕋إنَّ أکْثَرَ صِیاحِ أهْلِ النّارِ مِنَ التَّسْوِیفِ. بیشترین فریاد از به تأخیر انداختن توبه است. 📚المحجّة البیضاء: ج۷ ص۲۲ / جامع السعادات، ج 3، ص 46 🍂در واقع این افراد از ابتدا بدی نبودن، ولی چون برای توبه امروز و فردا کردن، کم کم گناه در قلبشون زیاد شده، و روزی میرسه که تیره میشه و دیگه اصلا به طرف برنمیگردن، یا کلا اعتقاداتشون رو از دست میدن. 🔔نتیجه اینکه، اینها همون خوبی بودن که با تأخیر انداختن توبه، زمینه‌ سیاهی قلبشون رو خودشون فراهم کردن و سر از جهنم درآوردن... @yadvare_shohada_mishkindasht
وَاجعَل قَلبی بِحُبِّڪَ مُتَیِّماً . . . و دلِ مرا سرگشته و دیوانۀ عشق و محبت خود قرار دہ . . . @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 دو سال پیش به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده‌ام قرار گرفتم و حالا دوباره عشق دیگری دلم را زیر و رو کرده و حتی شرم می‌کردم به ابوالفضل حرفی بزنم که خودش حسم را نگفته شنید، هلال لبخند روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد :«یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده!» از شنیدن خبر سلامتی‌اش پس از ساعت‌ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد و سوالی که بی‌اراده از دهانم پرید :«می‌تونه حرف بزنه؟» و جوابم در آستین شیطنتش بود که فی‌البداهه پاسخ داد :«حرف می‌تونه بزنه، ولی نمی‌تونه بکنه!» 💠 لحنش به‌حدی شیرین بود که میان گریه به خنده افتادم و او همین خنده را می‌خواست که به سمتم آمد، سرم را بوسید و به فدایم رفت :«قربونت بشم من! چقدر دلم برا خنده‌هات تنگ شده بود!» ندیده تصور می‌کرد چه بلایی از سرم رد شده و دیگر نمی‌خواست آسیبی ببینم که لب تختم نشست، با دستش شکوفه‌های اشکم را چید و ساده صحبت کرد :«زینب جان! داره با سر به سمت جنگ پیش میره! دو هفته پیش دو تا ماشین تو منفجر شد، دیروز یه ماشین دیگه، شاید امروز یکی دیگه! سفرای کشورهای خارجی دارن دمشق رو ترک می‌کنن، یعنی خودش داره صحنه جنگ رو برای آماده می‌کنه!» 💠 از آنچه خبر داشت قلبش شکست، عطر خنده از لبش پرید، خطوط صورتش همه در هم رفت و بی‌صدا زمزمه کرد :« داره میفته دست تکفیری‌ها، حمص همه آواره شدن! آماده لشگرکشی شده و کشورهای غربی و عربی با همه توان تجهیزش کردن! این تروریست‌هام همه جا هستن، از کنار هر ماشین و آدمی که تو دمشق رد میشی شاید یه انتحاری باشه، به‌خصوص اینکه تو رو میشناسن!» و او آماده این نبرد شده بود که با مردانگیِ لحنش قد علم کرد :«البته ما آموزش نیروهای سوری رو شروع کردیم، و تصمیم گرفتن هسته‌های مردمی تشکیل بدیم و به امید خدا نفس این رو می‌گیریم!» 💠 و دلش برای من می‌تپید که دلواپس جانم نجوا کرد :«اما نمی‌تونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی !» سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم :«تو منو به‌خاطر اشتباه گذشته‌ام سرزنش می‌کنی؟» 💠 طوری به رویم خندید که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد :«همون لحظه‌ای که تو حرم (علیهاالسلام) دیدمت، فهمیدم خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟» و من منتظر همین پشتیبانی بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم‌خیز شدم و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم به احساسم اعتراف کنم که بی‌صدا پرسیدم :«پس می‌تونم یه بار دیگه...» 💠 نشد حرف دلم را بزنم، سرم از به زیر افتاد و او حرف دلش را زد :«می‌خوای به‌خاطرش اینجا بمونی؟» دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم، برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم :«دیروز بهم گفت به‌خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی‌کنه!» که ابوالفضل خندید و رندانه به میان حرفم آمد :«پس هم کرده!» 💠 تازه حس می‌کرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت :«البته این یکی با اون یکی خیلی فرق داره! اون مزدور بود، این !» سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه صادقانه حرف دلش را زد :«حرف درستی زده. بین شما هر چی بوده، موندن تو اینجا عاقلانه نیست، باید برگردی ایران! اگه خواست می‌تونه بیاد دنبالت.» 💠 از سردی لحنش دلم یخ زد، دنبال بهانه‌ای ذهنم به هر طرف می‌دوید و کودکانه پرسیدم :«به مادرش خبر دادی؟ کی می‌خواد اونو برگردونه خونه‌شون ؟ کسی جز ما خبر نداره!» مات چشمانم مانده و می‌دید اینبار واقعاً شده‌ام و پای جانم درمیان بود که بی‌ملاحظه تکلیفم را مشخص کرد :«من اینجا مراقبش هستم، پول بلیط دیشبم باهاش حساب می‌کنم، برا تو هم به بچه‌ها گفتم بلیط گرفتن با پرواز امروز بعد از ظهر میری ان‌شاءالله!» 💠 دیگر حرفی برای گفتن نمانده و او مصمم بود خواهرش را از سوریه خارج کند که حتی فرصت نداد مصطفی را ببینم و از همان بیمارستان مرا به فرودگاه برد. ساعت سالن فرودگاه روی چشمم رژه می‌رفت، هر ثانیه یک صحنه از صورت مصطفی را می‌دیدم و یک گوشه دلم از دوری‌اش آتش می‌گرفت. تهران با جای خالی پدر و مادرم تحمل کردنی نبود، دلم می‌خواست همینجا پیش برادرم بمانم و هر چه می‌گفتم راضی نمی‌شد که زنگ موبایلش فرشته نجاتم شد... @yadvare_shohada_mishkindasht
شمیم پیرهنی با نسیـم صبــح فرست که چشم در رهم ای گـل به بوی درمانت . . . 🌷شهید فرید نعمت پور🌷 📎سلام ، صبـحتون شهــدایـی 🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے 64 🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ به روح: 🌸🍃 @yadvare_shohada_mishkindasht
🌸✨ ️ سردار شهید قاسم سلیمانے : عزت دست خداست و بدانید اگـر گمنام‌ترین هم باشید ولے نیت شما یارۍ مردم باشد، مے‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش مے‌گیرد 🌷هدیه به روح پاکشان صلوات🌷 @yadvare_shohada_mishkindasht
احمدی+روشن.mp3
6.65M
🌹به یاد شهید مصطفی احمدی روشن 🌹۲۱ دی، سالروز ترور دانشمند شهید، مصطفی احمدی روشن @yadvare_shohada_mishkindasht
Hajmahdirasuli-(2)_807267849499312657.mp3
5.61M
🔴سالروز دستگیری تفنگداران آمریکایی ♦️با نوای برادر مهدی رسولی ♦️بر خیز ای مسلمان..... @yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 •♡•دلنوشته از شهید°• 🌻سر دو راهی گناه وثواب به حب شهادت فکرکن...🤔 به نگاه امام زمانت فکرکن... 🌼🍃ببین میتونی ازگناه بگذری...؟! 👣ازگناه که گذشتی ..از جونت هم میگذری...🕊 ✍🏻شهید محمودرضا بیضایی 🌟 @yadvare_shohada_mishkindasht
سالگرد شهادت کردن ، ربطی به بال ندارد دل می خواهد دلی به وسعت آسمان، دل را باید کرد خوشا آنانی که بالی نداشتند ولی، راه را یافتند @yadvare_shohada_mishkindasht
•|🍃°|شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| |⛓🕊|》 @yadvare_shohada_mishkindasht