eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
420 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۳ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
khakhay_nrm_kvshk.pdf
5.76M
📚معرفی و دانلود کتاب 🔸️️ نرم کوشک 💢زندگینامه و خاطرات عبدالحسین برونسی @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️حاجے خوش به حالت! مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا... یعنے تو راست بگو، شهادت خودش میاد سراغت، اونم وسط تهران . . . سندش همین آرامش چهره حاج محسن! ➕فدای سربند‌ یا زهرات، پسرِ گمنام‌ِ فاطمه 🕊⚘ @yadvare_shohada_mishkindasht
YEKNET_IR_shoor_2_arbaein_1442_98_07_17_javad_moghaddam.mp3
5.1M
احساسی 🍃تو بگو بمیر میمیرم برات 🍃اصلا هر چی که بگی رو چشمم 🎤 @yadvare_shohada_mishkindasht
❣️ دادم و نام دادند 🌷 دادم و خلد دادند ❣️ که بـــسے در بودم و که دادند 🌺شهید داوود رسولی🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
‏بابا برات گل گرفتم، از همون گلی که خیلی دوست داشتی و هر وقت از عراق و سوریه و لبنان میومدی، وقتی پیروزی نصیبتون می‌شد با گل میومدم پیشتون و سریع میذاشتمشون روی میزتون کنار سجاده نماز شبتون. الان کنار عکستون گذاشتم که ببینیدشون. میدونم چقدر عاشق گل و گیاهی...😔🌱 خانم فاطمه سلیمانی دختر حاج قاسم🌸 ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ @yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ 💠 دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندان‌هایم زیر انگشتان درشتش خرد می‌شد و با چشمان وحشتزده‌ام دیدم را به سمت صورتم می‌آورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلی‌ام را صدا می‌زند :«زینب!» احساس می‌کردم فرشته به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمی‌دانست و نمی‌دانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد :«زینب!» 💠 قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این تنها نگاه‌مان می‌کرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید :«این رافضی واسه جاسوسی می‌کنه!» 💠 با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید :«کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟» و هنوز جمله‌اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه می‌شدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس می‌کردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی‌اش چنگ زد و دیگر نمی‌دیدم چطور او را با قدرت می‌کشد تا از من دورش کند که از هجوم بین من و مرگ فاصله‌ای نبود و می‌شنیدم همچنان نعره می‌زند که خون این حلال است. 💠 از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود و صدایش را می‌شنیدم که با کلماتی محکم تحقیرش می‌کرد :«هنوز این شهر انقدر بی‌صاحب نشده که تو بدی!» سایه دستش را دیدم که به شانه‌اش کوبید تا از پرده دورش کند و من هنوز باور نمی‌کردم زنده مانده‌ام که دوباره قامتش میان پرده پیدا شد. چشمان روشنش شبیه لحظات آفتاب به طلایی می‌زد و صورت مهربانش زیر خطوط کم پشتی از ریش و سبیلی خرمایی رنگ می‌درخشید و نمی‌دانستم اسمم را از کجا می‌داند که همچنان در آغوش چشمانش از ترس می‌لرزیدم و او حیرت‌زده نگاهم می‌کرد. تردید داشت دوباره داخل شود، مردمک چشمانش برایم می‌تپید و می‌ترسید کسی قصد جانم را کند که همانجا ایستاد و با صدایی که به نرمی می‌لرزید، سوال کرد :«شما هستید؟» 💠 زبانم طوری بند آمده بود که به جای جواب فقط با نگاهم التماسش می‌کردم نجاتم دهد و حرف دلم را شنید که با لحنی دلم را قرص کرد :«من اینجام، نترسید!» هنوز نمی‌فهمید این دختر غریبه در این معرکه چه می‌کند و من هنوز در حیرت اسمی بودم که او صدا زد و با هیولای وحشتی که به جانم افتاده بود نمی‌توانستم کلامی بگویم که سعد آمد. با دیدن همسرم بغضم شکست و او همچنان آماده دفاع بود که با دستش راه سعد را سد کرد و مضطرب پرسید :«چی می‌خوای؟» در برابر چشمان سعد که از شعله می‌کشید، به گریه افتادم و او از همین گریه فهمید محرمم آمده که دستش را پایین آورد و اینبار سعد بی‌رحمانه پرخاش کرد :«چه غلطی می‌کنی اینجا؟» 💠 پاکت خریدش را روی زمین رها کرد، با هر دو دست به سینه‌اش کوبید و اختیارش از دست رفته بود که در صحن فریاد کشید :«بی‌پدر اینجا چه غلطی می‌کنی؟» نفسی برایم نمانده بود تا حرفی بزنم و او می‌دانست چه بلایی دورم پرسه می‌زند که با هر دو دستش دستان سعد را گرفت، او را داخل پرده کشید و با صدایی که می‌خواست جز ما کسی نشنود، زیر گوشش خواند :« دنبالتون هستن، این مسجد دیگه براتون امن نیست!» 💠 سعد نمی‌فهمید او چه می‌گوید و من میان گریه ضجه زدم :«همونی که عصر رفتیم در خونه‌اش، اینجا بود! می‌خواست سرم رو ببُره...» و او می‌دید برای همین یک جمله به نفس نفس افتادم که به جای جان به لب رسیده‌ام رو به سعد هشدار داد :«باید از اینجا برید، تا رو نریزن آروم نمی‌گیرن!» دستان سعد سُست شده بود، همه بدنش می‌لرزید و دیگر رجزی برای خواندن نداشت که به لکنت افتاد :«من تو این شهر کسی رو نمیشناسم! کجا برم؟» و او در همین چند لحظه فکر همه جا را کرده بود که با آرامشش داد :«من اهل اینجا نیستم، اهل . هفته پیش برا دیدن برادرم اومدم اینجا که این قائله درست شد، الانم دنبال برادرزاده‌ام زینب اومده بودم مسجد که دیدم اون نامرد اینجاست. می‌برمتون خونه برادرم!»... . @yadvare_shohada_mishkindasht
🍃﷽🍃 ❣️هر روز شروعِ تازه ای است از زندگے کہ من بودنم را بہ نگـاهت اقتدا کنــم 🌹سلام نگاه شهدا نصیبتان 🌺شهید علی اکبر سلیمانی🌺 @yadvare_shohada_mishkindasht
شہدا‌گاهے دݪم‌از‌زمیـن‌و‌زمان‌مےگیرد ... و‌آن‌زمان‌اسـت‌کہ در‌خانہ‌شما‌آمدن بسے‌آرامم‌مےکند 😌 @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقایان تروریست خوب و بد نداریم! کشور ما ،ملت ما ، احتیاج‌ دارد عمق دشمنی را بفهمد! @yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار برای نخستین بار صحبت‌های شهید فخری زاده درباره انتقام خون حاج قاسم: "اقل نتیجه این خون به نا حق ریخته شده، این هست که این آشغال‌ها، وجودشون از منطقه پاک خواهد شد؛ بلاشک" @yadvare_shohada_mishkindasht
خُر و پُف شهید! صحبت از شهادت و جدایی بود و اینکه بعضی جنازه‌ها زیر آتش می‌مانند و یا به نحوی شهید می‌شوند که قابل شناسایی نیستند. هر کس از خود نشانه‌ای می‌داد تا شناسایی جنازه ممکن باشد. یکی می‌گفت: «دست راست من این انگشتری است.» دیگری می‌گفت: «من تسبیحم را دور گردنم می‌اندازم.» نشانه‌ای که یکی از بچه‌ها داد برای ما بسیار جالب بود. او می‌گفت: «من در خواب خُر و پُف می‌کنم، پس اگر شهیدی را دیدید که خُر و پُف می‌کند، شک نکنید که خودم هست.» @yadvare_shohada_mishkindasht
 این مسلمانان واقعی هستند که اکنون دارند در مقابل تجاوز صهیونیست ها ایستادگی می کنند و ما نیز به یاری خدا هر شهری را که توسط اسرائیلی ها محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهای دشمن آزاد خواهیم کرد و اسرائیل را به سقوط می کشانیم. روزی را نزدیک خواهیم کرد که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاحمان، به جای گلوله، پاسدار بیرون بیاید. باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازی که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آنجایی به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از صهیونیست ها به جهانیان ثابت کنیم که ما به اتکا به سلاح ایمان مان می جنگیم؛ نه به اتکای ... نه با های سام، نه با ، نه با توپ، نه با آتش جنگ افزارهای مادی مان، ان شاءالله... ۲۵سال‌آینده‌را‌نخواهد‌دید @yadvare_shohada_mishkindasht
یا مَنْ اِسْمُهُ دَوآءٌ وَ ذِکْرُهُ شِفآءٌ با قرائت حمد شفاء ، مادر جوانی که در بستر بیماری هستند را یاد کنیم.حال بیمار مدنظر وخیم است. ان شاالله در سایه لطف الهی و دعای خیر شما عزیزان سلامتی خود را بدست آورند. ستاد یادواره شهدای مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
⭕️ اطلاعیه 📌قابل توجه مردم شریف و شهید پرور شهر مشکین دشت ▪️بزرگداشت یاد و خاطره دانشمند شهید و محکومیت ترور ناجوانمردانه ایشان در به صورت :👇 🚗حرکت کاروان خودرویی 📆زمان : پنجشنبه ۱۳ آذر 🕝ساعت برگزاری : ۱۴:۳۰ 📍مکان: فردیس،خیابان داوری،۴۸ دستگاه ،مقابل سپاه ناحیه امام رضا (ع) به سمت شهر مشکین دشت 🇮🇷با حضور در این مراسم، ارادت خود به این شهید والا مقام و پاسداری از آرمان های مقدس ایشان را نشان خواهیم داد. ✌️ ✅معاونت فرهنگی هنری سپاه ناحیه امام رضا (ع) ✅معاونت فرهنگی هنری حوزه مقاومت بسیج ۳۲۱ شهید باهنر مشکین دشت @yadvare_shohada_mishkindasht
نسیم . . . عطرِ شما را صبـح با خودش آورد و گفت: روزیِ عشّاق ، با خداوند است @yadvare_shohada_mishkindasht
🔻خبر خوب رئیس روابط عمومی وزارت بهداشت و رئیس مرکز اطلاع‌رسانی ستاد اجرایی فرمان امام در مورد آماده شدن مقدمات تست انسانی واکسن ایرانی کرونا 🔸"واکسن ایرانی کرونا کد اخلاق گرفت" @yadvare_shohada_mishkindasht
⚘خاطره‌ای‌از‌شهید‌ابراهیم‌هادی⚘ ◽️عاشق حضرت زهرا بود. همیشه روضه حضرت زهرا می‌خوند. حتی موقعی که مجروح شده بود و تو بیمارستان بود یا تو گرفتاری افتاده بود شروع می‌کرد به روضه خوندن در مورد حضرت زهرا..... ◽️وقتی شنید حضرت زهرا هر روز پیش شهدای گمنام میرن از اون موقع دیگه آرزوی شهید شدن نداشت .... فقط میخواست گمنام بشه. ◽️ابراهیم جان! تو که به خواستت رسیدی رفیق.... مفقودالجسد شدی و گمنام .... میشه جان حضرت زهرا وقتی حضرت اومدن کنارت سفارش ما رو هم بهشون کنی بگی برامون مادری کنن؟ 🗯ابراهیم جان بازم کاری کن که دوباره بگم دمت حیدری🕊🌹 @yadvare_shohada_mishkindasht