eitaa logo
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
581 دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2هزار ویدیو
45 فایل
کانال ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به‌منظور ترویج فرهنگ ایثار ،شهادت و بزرگداشت اقدامات ارزنده ۱۰۵ شهید گرانقدر و ۸ شهید گمنام شهر مشکین دشت تاسیس شده است. ادمین کانال: @L_a_110 لینک کانال: @yadvare_shohada_meshkindasht
مشاهده در ایتا
دانلود
😂🍃 توی منطقه برای جابه جایی آذوقه و مهمات یک الاغ داده بودند. که هرازچند گاهی با بچه ها سواری هم می کردیم😬 یک روز الاغ گیج شده بود و رفته بود طرف خط دشمن!😐 با دوربین که نگاه کردیم دیدیم👀 عراقی ها هم دارند حسابی از الاغ بیچاره کار می کشند✋🏻 چند روز بعد دیدیم الاغ با وفا با کلی آذوقه از طرف دشمن پیش خودمون برگشت😂 @yadvare_shohada_mishkindasht
☺️ بنی‌صدر! وای به حالت! پدر و مادر می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه. یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد، لباس‌های «صغری» خواهرم را روی لباس‌هایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه‌ی آوردن آب از چشمه زدم بیرون، پدرم که گوسفندها را از صحرا می‌آورد داد زد: «صغرا کجا ؟» برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی می‌روم آب بیاورم. خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم. یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد. از پشت تلفن به من گفت: «بنی صدر! وای به حالت! مگه دستم بهت نرسه.» @yadvare_shohada_mishkindasht
☺️ ترکش ریزی، آمبولانس تیزی... وقتی عملیات نمی‌شد و جابجایی صورت نمی‌گرفت نیروها از بیکاری حوصله‌شان کم می‌شد،‌ نه تیر و ترکشی نه شهید و مجروحی و نه سرو صدایی، منطقه یکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه درمی‌آمد و بعضی‌ها برای روحیه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و می‌گفتند: «اللهم ارزقنا ترکش ریزی، آمبولانس تیزی، بیمارستان تمیزی، و غذاها و کمپوتهای لذیذی...» ... و همینطور قافیه سر هم می کرد و بقیه آمین می‌گفتند. @yadvare_shohada_mishkindasht
😃😀 توی‌سنگر هر کس مسئول کاری بود. یک بار خمپاره ای آمد و خورد کنار ... به خودمان که آمدیم ، دیدیم رسول پای راستش را با بسته است. نمیتوانست درست راه برود . از آن به بعد کارهای رسول را هم بقیه بچه ها انجام دادند .. کم کم بچه ها به رسول شک کردند ، یک شب را از پای راستش باز کردند و بستند به پای چپش . صبح بلند شد ، راه افتاد ، پای چپش لنگید ! سنگر از خنده بچه ها رفت روی هوا !! تا میخورد زدنش و مجبورش کردن تا یه هفته کارای رو انجام بده . 😂😂😂 خیلی شوخ بود ، همیشه به بچه ها روحیه می داد ، اصلا بدون رسول خوش نمی گذشت. @yadvare_shohada_mishkindasht
🌸 خبرنگار: ترکش خمپاره پیشونیش رو چاک داده بود روی زمین افتاد و زمزمه می‌کرد دوربین رو برداشتم و رفتم بالای سرش داشت آخرین نفساشو می‌زد ازش پرسیدم این لحظات آخر چه حرفی برای مردم داری با لبخند گفت: از مردم کشورم می‌خوام وقتی برای خط کمپوت می‌فرستند عکس روی کمپوت‌ها رو جدا نکنند. گفتم: داره ضبط میشه برادر یه حرف بهتری بگو. با همون طنازی گفت: آخه نمیدونی سه بار بهم رب گوجه افتاده☺️ ᷝᷡᷝᷝᷝᷞ @yadvare_shohada_mishkindasht
😂 ‌در رودخانه نزدیک مقر، آب تنی می کردیم. یهو یکی از بچه ها که شنا بلد نبود افتاد توی آب.💦 چند بار رفت زیر آب و اومد بالا.😢 شنا بلد نبود یا خودش رو به نابلدی می زد خدا می دونه😎 برادری پرید توی آب و اون رو گرفت وقتی داشت اون رو با خودش می اورد بالا می گفت : "کاکا سالم هستی😧 ؟ او نفس زنان گفت : "نه کاکا سالم خانه است؛ من جاسم هستم. "🙄😂😂😂 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @yadvare_shohada_meshkindasht
~🕊 😁 سرهنگ عراقے گفت"براے صدام صلوات بفرستید" 😒 برخاستم با صداے بلند داد زدم📣 " سرڪرده اینها بمیرد صلوات 😎 " طوفان صلوات برخاست 🤣😂 "قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه ڪوتاه تر باد صلوات" 😅 سرهنگ با لبخند 😁 گفت بسیار خوب است . همین طور صلواات بفرستید "عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات " طه یاسین زیر ماشین له شودصلوات طوفان صلوات بود ڪه راه افتاد... در حدود یک ساعت نفرین ڪردیم و صلوات فرستادیم😐 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
خرمشهر بودیم ! آشپز و ڪمڪ آشپز 👨‍🍳 تازه وارد بودند و با شوخے بچه ها نا آشنا 😐 آشپز سفره رو انداخت وسط سنگر و بعد بشقاب ها 🍽 رو چید جلوے بچه ها رفت نون بیاره که علیرضا بلند شد 🧔🏻 و گفت ( بچه ها ! یادتون نره ! ) 👍🏻😎 آشپز اومد 👨‍🍳 و تند تند دوتا نون 🍞 گذاشت جلوی هر نفر و رفت🚶‍♂ بچه ها تند ، نون ها رو گذاشتند زیر پیراهنشون🤦‍♂ ڪمـڪ آشپز اومد نگاه سفره ڪرد ، تعجب ڪرد😳 تند تند برای هر نفر دوتا ڪوڪو 🥔🥚 گذاشت و رفت 👣 بچه ها با سرعت کوکوها رو گذاشتند لاے نون هایے که زیر پیراهنشون بود 🤦‍♂ آشپز و ڪمـڪ آشپز اومدن بالا سر بچه ها 😡 زل زدند به سفره 👀 بچه ها هم شروع کردند به گفتن شعار همیشگے ( ما گشنمونه یا لله ! ) 🥄 که حاجے داخل سنگر شد و گفت چخبره ؟ 🤷‍♂ آشپز دوید 🚶‍♂روبروے حاجے و گفت حاجے اینا دیگه ڪیند 😡 ڪجا بودند! دیوونه اند یا موجے ؟!! فرمانده با خنده پرسید چے شده ؟ 😁 آشپز گفت تو چشم بهم زدنے مثل آفریقائی هاے گشنه هرچے بود بلعیدند !!😂😂😂 آشپز داشت بلبل زبونے میڪرد که بچه ها نون ها و ڪوڪو ها رو یواشکے گذاشتند تو سفره حاجے گفت این بیچاره ها ڪه هنوز غذاشونو نخوردند 😳🤷‍♂ آشپز نگاه سفره ڪرد ، ڪمی چشماشو باز و بسته ڪرد 😳🙄 با تعجب سرش رو تڪونے داد 🤭 و گفت جلل الخالق !؟ اینها دیوونه اند یا اجنه؟! 😱 و بعد رفت تو آشپز خونه.... هنوز نرفته بود ڪه صدای خنده بچه ها سنگرو لرزوند🤣😂🤣😂🤣😂 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
صدا به صدا نمی‌رسید... همه مهیاے رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند🚌 راه طولانے، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود!🔥🤒 راننده خوش انصاف هم در ڪمال خونسردے آینه را میزان ڪرده و به سر و وضعش میےرسید!!🤦🏻‍♂ بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند📿 برای :سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد! بالاخره سر و صدای ڪسی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهے! اینکه خجالت نداره😉چیزی که زیاد است صلوات!😁.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتے بنده! گیر نڪردن دنده، ڪمتر شدن خنده یڪ صلوات راننده پسند! بفرستید😅✨.» ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
قبݪ از عمݪیات بود... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توےبے سیم بہ هم رمز بدیم... ڪہ تڪفیریا نفهمن... یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده) از فرمانده هاے تیپ فاطمیون بݪند گفت: آقا اگر من پشت بے سیم گفتم همہ چی آرومہ من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😂 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
التماس دعا بر خلاف همه اشخاص که موقع نماز و دعا، اگر می‌گفتی: «التماس دعا» جواب می‌شنیدی: «محتاجیم به دعا» به بعضی از بچه‌های حاضر جواب که می‌گفتی جواب‌های دیگری می‌گفتند. یکبار به یکی گفتم: «فلانی ما را هم دعا بفرما» فورا گفت: «شرمنده سرم شلوغه. ولی باشه،‌ چشم. سعی خودمو می‌کنم. اگه رسیدم رو چشام.» ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝
گربه! یکی از نیرو ها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: چه خبر؟🤔 گفت: جاتون خالی‌! یه گربه عراقی دیدم.😌🐱🐈😁 گفتم: از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟😐😑💔🤦‍♂️ گفت: آخه همینجور که راه می رفت،🐈 جار میزد: المیو المیو😐🤣🤣 ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗ @yadvare_shohada_mishkindasht ╚═♥️════.🍃🕊.═╝