مداحی آنلاین - برگی از زندگی زینب کبری - استاد رفیعی.mp3
2.88M
🌸 #میلاد_حضرت_زینب(س)
♨️برگی از زندگی زینب کبری(س)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #رفیعی
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
🔰وقتی به دنیا آمد نام او را گذاشتم هدایت، اما به توصیه یکی از دوستان نامش را به ابوالفضل تغییر دادیم. از کودکی به درس و تحصیل علاقه مند بود. همراه برادرش تا نیمه شب درس می خواندند. از همان کودکی مقید به انجام فرائض دینی بود. حتی هنگامی که می خواست وارد ارتش شود از آیت الله حق شناس در جهرم اجازه گرفت.
🔰 در رشته خلبانی امتحان داد و با بهترنی رتبه پذیرفته شد و جهت آموزش به آمریکا اعزام شد. وقتی برای گذراندن دوره خلبانی به آمریکا می رفت، اولین چیزی که در ساکش گذاشت رساله امام خمینی(ره) بود، آنجا هم به عنوان خلبان نمونه چندین بار تقدیر شد، به نحوی که به او گفته بودند ایران باید به خلبانانی مثل تو افتخار کند. استاد خلبان آمریکایی اش هم گفته بود: اگر روزی من در جنگ با اسدزاده روبرو شوم حتماً از مقابل او فرار می کنم...😳
🔰سرانجام در عملیات والفجر 8 پس از بازگشت از ماموریت ، هواپیمایش مورد اصابت پدافند هوایی دشمن قرار گرفت. به هواپیما صدمه شدیدی وارد شده بود، ل در خاک ایران اسلامی در جزیره مینو به زمین اصابت کرد. افسر رادار می گفت آخرین صحبت های ابوالفضل ، ندای یا صاحب الزمان بود. وقتی پیکر ابوالفضل را پیدا کردند می بینند، مثل مولایش ابوالفضل، سر و دستش از بدن جدا افتاده...
🍃🌹🍃
#خلبان_شهیدابوالفضل_اسدزاده
یادشهداباذکرصلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ باز کردن درب حرم مطهر خانم سیده زینب (سلام الله علیها) توسط شهید سپهبد حاج #قاسم_سلیمانی،
🌺حضرت زینب(س) :
«ما رأیتُ الّا جمیلاً» کسی که تسلیم امر خدا باشد حتی در رنج و مصیبت هم جز زیبایی نمی بیند،🍃
#ولادت_حضرت_زینب_سلاماللهعلیها
#حاج_قاسم
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱روزتاولادتبیبیجان😍
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞خبرى هست در آرامش دريا امشب
💫فاطمه،فاطمه آورد به دنيا امشب
💞ظاهراً جلوه گر حضرت زهراست ولى
💫باطناً آمده آئينه ى مولا امشب
💞 #میلاد_حضرت_زینب(س) وروز پرستار
💫 #تبریڪ_و_تهنیٺ_باد✨
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت
@yadvare_shohada_mishkindasht
06.mp3
27.06M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #ششم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
34.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در شب ولادت حضرت زینب سلاماللهعلیها
به یاد شهید مدافع حرم شهرمون
#شهید_مجتبی_ابراهیمی
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سیزدهم
💠 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح #سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط بهخاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده #دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!»
💠 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!»
حالا می فهمیدم شبی که در #تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
💠 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام #زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!»
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
💠 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
💠 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
💠 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
💠 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
💠 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
47
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
13.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️🍃
💖 ورود به حرم مطهر
عمه جان زینب سلام الله علیها
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ رَسُولِ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ،
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ،
🌹 اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یابِنْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِیِّ اللهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِیِّ اللهِ
و َرَحْمَةُ اللهِ وَبَرَکاتُهُ،
🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@yadvare_shohada_mishkindasht
🍃❤️🍃
ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به مناسبت سالگرد شهادت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی برگزار می کند.
🌷فراخوان سردار دل ها🌷
موضوعات فراخوان:
📌ساخت کلیپ(حداکثر ۱ دقیقه)
📌طراحی پوستر و عکس نوشته
📌ساخت پادکست
علاقه مندان میتوانند آثار خود را به راه های ارتباطی ستاد یادواره شهدای مشکین دشت به آدرس های زیر ارسال نمایند.
📌تلگرام:
@setadeyadvareh
📌ایتا:
@khadem_yadvare_shohada
آثار ارسالی در کانال و پیج ستاد یادواره شهدای مشکین دشت در فضای مجازی اطلاع رسانی خواهد شد.
@yadvare_shohada_mishkindasht
✨به آثار فاخر جوایزی اهدا خواهد شد.
#سردار_دلها_راهت_ادامه_دارد
#سردار_دل_ها
#ستاد_یادواره_شهدای_مشکین_دشت
#شهید_قاسم_سلیمانی
🕊 ۱۳روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نپندارید که شهیدان راه خدا مردهاند،
بلکه زندهاند در نزد خدا متنعّم خواهند بود
ـ #حاجقاسمزندست:)♥️🌱
@yadvare_shohada_mishkindasht
mdhy_anlyn_-_mdfn_slmt_srtwn_slmt_-_myr_bsy.mp3
4.37M
⏯ #نوآهنگ #مدافعان_سلامت
🍃نداره کار پرستار کم از شهادت
🍃مدافعان سلامت سرتون سلامت
🎤 #امیر_عباسی
🎊 #میلاد_حضرت_زینب 🎊
❣️ #روز_پرستار ❣️
🎊 #مبارڪ_باد 🎊
@yadvare_shohada_mishkindasht
32.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت سالروز ولادت حضرت زینب کبری (س) و روز پرستار
@yadvare_shohada_mishkindasht
❌سند ۲۰۳۰ سر از لایحه بودجه درآورد
🔻میخواستند محتویات سند ۲۰۳۰ رو اجرا کنن و از اون حرف میزدن تا اینکه حضرت آقا در این مورد تذکری دادن و اجرای اون رو مجاز ندانستن
👈 و حالا دولت در لایحه بودجه خود به مجلس اعتباری برای اجرای این سند ضد فرهنگی میخواهد...
@yadvare_shohada_mishkindasht
#طنزجبهه😂🤣
مثل این که اولین بارش بود پا به
منطقه عملیاتى مى گذاشت.
از آن آدم هایی بود که فکر مى کرد مأمور شده است که انسان هاى گناهکار به خصوص عراقى هاى فریب خورده را به راه راست هدایت کرده، کلید بهشت را دستشان بدهد. 🤦♂😄
شده بود مسئول تبلیغات گردان.
دیگر از دستش ذلّه شده بودیم.
وقت و بى وقت بلندگوهاى خط اول را به کار مى انداخت و صداى نوحه و مارش عملیات تو آسمان پخش مى شد و عراقى ها مگسى مى شدند و هر چى مهمات داشتند سرِ ماىِ بدبخت خالى مى کردند. از رو هم نمى رفت. 😅
تا اینکه انگار طرف مقابل، یعنى عراقى ها هم دست به مقابله به مثل زدند و آن ها هم بلندگو آوردند و نمایش تکمیل شد.
مسئول تبلیغات براى اینکه روى آن ها را کم کند، نوار "کربلا کربلا ما دار می آیم" را گذاشت.
لحظه اى بعد صداى نخراشیده از بلندگوى عراقى ها پخش شد که"آمدى، آمدى خوش آمدى جانم به قربان شما"😂
@yadvare_shohada_mishkindasht
رهبر انقلاب، امروز: پرستار فرشته رحمت بیمار است. این مبالغه نیست.
امروز پرستاران بیش از همه و همیشه در چشم مردم عزیزتر و شرافتمندتر هستند.
#روز_پرستار_مبارک
@yadvare_shohada_mishkindasht
یݣۍ
از دنیآ دڸ ڪند
ورفت...
زیارټ حرم..💔..
رو سنڱ مزارۺ نوشتن
#شهید_مدافع_حرم...
یکے مثڸ من
اسیرِ دنیاسټ
باید بشه سهمۺ فقط
دیدݩ عکسا #شهداۍ مدافع حرم..😞..
#شهدای_مدافع_حرم_شهر_مشکین_دشت
#مدافعین_حرم_حضرت_زینب
.
🌹شهید مجید سلمانیان
🌹شهید مجتبی ابراهیمی
🌹شهید گل محمد تقوی
@yadvare_shohada_mishkindasht
یلدا فقط شب خوردن و خندیدن نیست!
شب برخاستن و خواستن است،
برخاستن از خواب غفلت و خواستن "خیر"از خدای بزرگ
🌹❤یلداتون شهدایی❤🌹
@yadvare_shohada_mishkindasht
امنیت و آسایش این شب ها را مدیون شهدا و خانواده هایشان هستیم.
.
.
.
@yadvare_shohada_mishkindasht
تلــاوٺ قرآטּ صبحگاهے
48
🍃🌸ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_ محسن اوجانی 🌸🍃
@yadvare_shohada_mishkindasht
به مــن صُبــــح بخیر نگو!!
فقط لبـخنـد بزن..
لبخنـدت ،
تـمام عُـمرم را
بـخیر می کند . . ـ
🌷شهید محسن اوجانی🌷
📎سلام ، صبـحتون شهـدایی 🌺
@yadvare_shohada_mishkindasht
🕊 ۱۲ روز مانده تا سالگرد آسمانی شدن شهید سرباز حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و یارانشان🕊
#میثاق_نامه
@yadvare_shohada_mishkindasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺مهران غفوریان خطاب به خانواده شهید مدافع حرم:
🔻فرزند شما هنرمند واقعی است
@yadvare_shohada_mishkindasht
#حرف_قشنگ🌸🍃
گمنامے!
تنهابراۍ"شهدا"نیست
میتونے
زندهباشےوسربازحضرتزهرا ۜ باشے
امایہشرطداره!
بایدفقطبراۍخداکارکنے
نہخلقخدا
وچہقشنگاستگمنامے...
@yadvare_shohada_mishkindasht
📷مزار شهید سلیمانی در شب یلدا
#شهید_عزیز
@yadvare_shohada_mishkindasht
🔴 انتقاد جدی کیهان به رئیس #قوه_قضاییه بخاطر اهمال در کنترل #فضای_مجازی
روزنامهی کیهان نوشت:
🔗 این روزها خبرهای تلخی از دامنه گسترده دامهای مجازی به گوش میرسد؛ از جولان سایتها و صفحات اینستاگرامی قمار و شرطبندیهای خانمانسوز تا راهاندازی پویشهای مبتذل و افزایش لایوهای حیرتانگیز و پردهدرانهای که مستقیم دختران و پسران نوجوان کشورمان را هدف گرفته است.
از قوه قضائیه انتظار میرود به موضوع رهاشدگی فضای مجازی در کشور جدیتر از قبل ورود پیدا کند.
کاش ریاست محترم قوه قضائیه همانطور که به درستی برای بررسی آبگرفتگی منازل مردم و سیلاب در خوزستان نماینده ویژه به منطقه اعزام کردند، گروهی ویژه را برای پیگیری سریع سیل ویرانگر و مخرب و آلوده فضای مجازی که زندگی مردم را تهدید میکند تشکیل دهند.
@yadvare_shohada_mishkindasht
07.mp3
26.51M
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_شهید
#علی_خوش_لفظ
💐 قسمت #هفتم💐
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐
@yadvare_shohada_mishkindasht
✍️ #رمان_دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهاردهم
💠 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم #زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای #ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از #ارتش_آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به #سوریه حمله کنه!»
💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟»
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!»
💠 جریان #خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم #ایران!» و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟»
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو #داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.»
💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!»
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟»
💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
در انتهای کوچهای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت #قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداریام میداد :«خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه #سوریه آزاد شده و مبارزهمون نتیجه داده!»
💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم.
تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید #فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید.
💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زندهات نمیذارن نازنین!»
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و #خونِ پیشانیام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم #ایران...»
💠 روبنده را روی زخم پیشانیام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بیتوجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی قهوهای رنگی رسیدیم.
او در زد و قلب من در قفسه سینه میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونیام خیره ماند و سعد میخواست پای #فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»...
#ادامه_دارد
@yadvare_shohada_mishkindasht