🍃 #بربال_خاطره_ها 🕊
🌾برادرش از آن روزهای آخر رزم و نحوه شهادتش اینگونه یاد میکند:
🌴«زماني كه عراق فاو را مي گرفت، برادرم حضور داشت. مدتي بود كه با خانواده تماس نگرفته بود. پس از مدتي بيخبري، با منزل يكي از اقوام تماس گرفت و به همسرش گفت، شيميائي شده و در بيمارستان بستري است.
🌴دوستانش به او ميگفتند: مدتي است به خانواده سر نزدي! بهتر است به مرخصي بروی. میگفت: يك سر به شلمچه ميزنم، بعد ميروم. وقتي به شلمچه رسيد، با تك عراقيها مواجه شد.
🌴عده اي از نيروهاي خودي در حال عقب نشيني، در منطقه اي به نام سهراه مرگ، جمع شده بودند. وقتی تانك عراقيها به سمت آنها شليك كرد، همه داخل سنگر رفتند، جز عليجان.
🌴وقتي گرد و خاك خوابيد، دوستانش عليجان را ديدند كه سينهخيز به سمت آنها ميآيد.در حالیکه يك سمت بدنش زخمي شده بود. سنگر هم تخريب شده بود. تانكهاي دشمن هر لحظه نزديكتر ميشدند. همه عقب نشيني كرده بودند، اما نتوانستند او را نجات دهند. پس از آن، كسي از او خبري نداشت. تا اينكه نه سال بعد، جنازه اش را آوردند.»
🍃 #شهیدعلیجان_ابراهیمی 🥀🕊
🍃 #بابل_روستای_بازگیرکلا
📝 #کلام_شهید
✍ مردمی که خود را با زد و بندهای دنیا مشغول کرده ایدو ای کسانی که از خویشتن غافل شده اید و ای کسانی که جز منافع خویش چیزی را طلب نمی کنید و ای کسانی که چشم طمع به انقلاب دوخته اید و انقلاب را فدای خود می کنید و ای کسانی که در راه شهیدان را در پیش گرفته اید و خود از آن آگاه نیستید و یا هستید از مرگ من و دیگران عبرت گیرید و خود را از لجنزار جدا سازید و فضایل اخلاقی کسب کنید و در رضایت خدا کوشا باشید که فردا دیر است و مرگ هیچ گاه به شما خبر نخواهد کرد که کی می آید.
✍برادرانم و خواهران! من هدفم را شناختم و از روی جهل و نادانی کشته نشدم. من که مسلمان بودم و اسلام عزیز را قبول کردم در این زمان احساس کردم که در خدمت اسلام برای رشد کردن احتیاج به خون دارد و من بر حسب وظیفه با خود گفتم که خون خود را زیر درخت اسلام بریزم شاید با رطوبت خونم یکی از خوشه های کوچک جوانه بزند و رشد کند تا فردای قیامت همه خوشه های کوچک اسلام مرا شفاعت کند و این راهم بدانید که خداوند با معتقدین به اسلام فقاهتی است.
🥀 #شهیدعلیجان_ابراهیمی 🌷🕊
🌿 #بابل_روستای_بازگیرکلا
❤️ #همسرانه
🍁از نوجواني براي دوستانش كلاس قرآن تشكيل ميداد و آنها را به انجام فرامین آن تشویق میکرد. زمان استراحتش در خانه به من كمك ميكرد و به بچه هامون اشعار قرآني ياد ميداد.
او با توجه خاصی در تربیت آنها میکوشید.
🍁در آخرین مرخصی، شبانهروزش به دعا و قرائت قرآن میگذشت. یک شب وصیتنامهاش را نوشت و شب بعد برایم خواند.
🍁روز اعزام، بچهها جلویش را گرفتند تا نرود. با این که دل کندن از آنها برایش خیلی سخت بود، به من گفت: جلویشان را بگیر تا مانع رفتنم نشوند.
🥀 #شهیدعلیجان_ابراهیمی 🕊🌷
🌿 #بابل_روستای_بازگیرکلا
✨ #شبتون_شهدایی 🌙✨