#باشهدا
#خاطره
#شهید_امیرناصرسلیمانی
پیکرش رو با دو شهید دیگر ، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه.😔
نگهبان سردخانه میگفت : یکی شان آمد به خوابم و گفت :«جنازه ی من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید!»😳
از خواب بیدار شدم ، هرچه فکر کردم کدامیک از از این دو نفر بوده ، نفهمیدم ؛ گفتم ولش کن ، خواب بود دیگه.😴
فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم.😯
دوباره همون جمله رو بهم گفت.😧
این بار فورا اسمش رو پرسیدم.😊
گفت :«امیر ناصر سلیمانی»
از خواب پریدم ، رفتم سراغ جنازه ها.😰
روی سینه یکی شان نوشته بود :«شهید امیر ناصر سلیمانی»😱😨
بعد ها متوجه شدم توی اون تاریخ ، خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند.😥
شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره!😭
ــــــــــــــــــــ
منبع :(فرمانده،فرمان قهقهه ،ص۳۶)
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
یه بنده خدایی می گفت: همه میگن #شهدا 🦋 رفتن تا ما بمونیم...!
ولی من میگم: شهدا رفتن 🍃 تا ما دنبالشون بریم. ✊🏻
آره!
جا موندیم 😭💔؛ دل رو باید صاف داد..!
#باشهدا
#شهید
#سلام_فرمانده
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
#باشهدا🍃🌷
💢 وجود جوانانی مانند علی عرب، با کوله پشتی آتش گرفته بر شانه هایش و کلمات تکان دهنده ای او در آخرین لحظات حیات طیبه ی خود،...الگو و اسوه ابدی ملت ایران و منشا افتخار و سربلندی همیشگی مردم شهرستان زرند خواهند بود.
#سردارسلیمانی❤️
🥀✨حکایت سوختن نوگ انگشت با شعله ای کوچک نبود، قصه ی روغن داغ و دست و دو سه تاول ریز نبود، ماجرای لیوانی آب جوش ریختن روی دستی و پایی در اثر اتفاق نبود.
🥀✨حقیقت، گازهای داغ و مذابی بود که می توانستند یک وسیله ی زرهی فولادی را متلاشی کنند و حالا سراغ بدن نوجوانی آمده بودند که تن و بدنش آسیب پذیر اما اراده اش محکم تر از فولاد بود.
🥀✨گازهای سوزنده، گوشت را نرم کرده بود، ریه و قلب را در بر گرفته بود و آرام آرام، راه تنفس تنگ می شد و این که چه مقدار درد و رنج به ارمغان می آورد قابل تصور نیست.
اما علی تاب آورد و فقط آرام زمزمه کرد: سوختم یا صاحب الزمان. سوختم!
📚: آینه در آتش
شهید علی عرب🌷
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran