معرفی کتاب چفیه های زخمی 🌱
بریده ای از کتاب:
ساعتی بعد، درگیری شروع شد و عراقیها همه جا را زیر آتش گرفتند. دقایقی از درگیری نگذشته بود که انفجار مهیبی در میدان مین رخ داد. لحظاتی پس از انفجار، اصغر خراس برگشت و بیآنکه حرفی بزند، چند نفر از بچهها را با خود برد. شک نداشتم که ظهیری طوریاش شده است؛ که دقایقی بعد ظهیری را که بر اثر انفجار مین والمری مجروح شده بود آوردند و به ما سپردند و برگشتند. بیدرنگ او را برداشتیم و بهسرعت از تپه سرازیر شدیم. ترکشهای مین، پاهایش را داغان کرده بود و بدنش خونین و مالین بود. در بین راه مرتب یا صاحبالزمان میگفت و تقاضای آب میکرد و ما که میدانستیم آب برایش خوب نیست اشکمان درمیآمد. دستبردار نبود و مرتب به من میگفت: احمد، من که شهید میشوم، پس نگذارید لبتشنه از دنیا بروم.
#معرفی_کتاب_شهدا 🕊🌱
#خاطرات_سردار_حاج_احمد_مسعودی 🕊🌱