eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
400 دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸جلوگیری از اتلاف وقت به سبکِ فرمانده ی شهید هر موقع نماز صبح یا قبل از آن، به چادرِ مهدیه ی گردان می رفتم؛ می دیدم آقا مجید داره قرآن تلاوت می کنه... نشسته بودیم به انتظارِ شروعِ جلسه. حاج مجید گفت: حالا که بیکار نشستیم، نباید الکی حرف بزنیم... رفت و چند تا قـرآن آورد و بین بچه ها پخش کرد. دورِ هم نشستیم و قرآن خوندیم... هم قرآن خوندیم و هم وقتمون تلف نشد... 👤خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج مجید زینلی 📚منابع: بنیاد حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس/ پرتال فرهنگی راسخون خاکریز خاطرات ۵۶ 📎 📎 📎
11.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایتِ شهادتِ کسی که چند مغازه ی شخصی اش را برای کمک به جبهه فروخت... 📎 📎
🔸رفتار زیبای شهیدهاشمی در بازارچه مقابل پدر و مادرش اوایل ازدواجمون بود. برای خرید با سیدمجتبی رفتیم بازارچه. در بین راه با پدر و مادرِ آقاسید برخورد کردیم. سیدمجتبی به محض اینکه پدر و مادرش رو دید، در نهایت تواضع و فروتنی خم شد، روی زمین زانو زد و پاهای والدینش رو بوسید. این صحنه برای من بسیار دیدنی بود. آقا سید با اون هیکلِ تنومند و قامت رشید در مقابل پدرو مادرش اینطور فروتن بود و احترام اونا رو تا حد بالایی نگه می داشت... 👤خاطره ای از زندگی سردار شهید سید مجتبی هاشمی 📚منبع: سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ به نقل از همسر شهید خاکریز خاطرات ۵۹ 📎 📎 📎 📎
🔳 بخوانید و از بزرگواری رئیس جمهور شهیدمان شگفت زده شوید... ▪️بابت تولیت حرم مطهر امام رضا علیه السلام یک ریال هم برنداشته بود. وقتی من به عنوان تولیت حرم جایگزین ایشان شدم، به او گفتم: تمام حق تولیت شما آماده ی تحویل به شماست؛ به دوستان حرم گفته ام در آن تصرف نکنند، تا به شما تقدیم کنیم. اما آقای رئیسی فرمودند: من این پول را نمی گیریم و نمی خواهم. گفتم: حق شماست؛ با آن چه کنیم؟ ایشون گفتند: اگر میشه چند زمین از طرف حرم معین کنید، و با پول حق تولیت من برای مردم چند درمانگاه بسازید... و ما هم اینکار را انجام دادیم و شهید رئیسی با پولی که حق مسلّم خودش بود؛ برای مردم چند درمانگاه ساخت... 👤خاطره ای از زندگی رئیس جمهور شهید سیدابراهیم رئیسی 🗣 راوی: حجت الاسلام مروی( تولیت حرم امام رضا) در یک برنامه تلویزیونی خاکریز خاطرات ۶۲ 📎 📎 📎 📎 📎
🔸 چقدر مهربون بوده این محمدمهدی ... دمِ عید وقتی حقوق و عیدی معلمی رو گرفتم؛ با محمدمهدی که اون موقع ۵ یا ۶ ساله بود؛ رفتیم و براش یه کفش خریدم. خونه ی ما توی محله فقیرنشین بود و چون خانواده ها قدرت خرید چندانی نداشتند؛ خیلی از بچه های محل بجای کفش، دمپایی می پوشیدند. وقتی محمدمهدی کفش جدیدش رو پوشید، توی کوچه متوجه نگاه حسرت بچه ها شد. برا همین تصمیم گرفت نوبتی کفشش رو بده تا دوستاش هم بپوشن. بعد از یه مدت هم دیگه اون کفش رو نپوشید و گفت: چون دوستام مث کفشِ من رو ندارن؛ منم دیگه نمی پوشمش... 👤خاطره ای از زندگی شهید مدافع حرم محمدمهدی فریدونی 📚منبع: خبرگزاری دفاع مقدس؛ وابسته به بنیاد حفظ و نشر ارزشهای دفاع مقدس/ راوی: پدر شهید 📎 📎 📎
🔸چراغ راهِ آخرت... به حال خوشی که داشت غبطه می‌خوردم. گریه که می‌کرد، بهش می‌گفتم: مریم! اینقدر نگران نباش؛ اون دنیا برادرِ شهیدت شفاعتت می‌کنه... می‌گفت: نه! می‌خوام اون دنیا چراغم به دست خودم باشه؛ به امید دیگران نمی‌شود نشست... 👤خاطره‌ای از زندگی شهیده مریم فرهانیان 📚منبع: ماهنامه شاهد یاران؛ شماره ۲۷ خاکریز خاطرات ۸۴ 📎 📎
🔸ایده‌ی جالب شهید ردانی‌پور؛ برای خودسازی بی‌خبر رفتم تویِ اتاقش. سرش رو از سجده بلند کرد. چشماش سرخ بود و خیسِ اشک. رنگش هم پریده بود. نگران شدم. گفتم: مصطفی! خبری شده؟ سـرش رو انداخت پایین . زل زد به مُهـرش و گفت: ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز رو فقط برایِ خدا گذاشته‌ام؛ برمی‌گردم کارهام رو نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم کارهایی که کردم برای خدا بوده یا برایِ دلِ خودم؟ 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی‌پور 📚منبع: یادگاران۸ کتاب شهید ردانی‌پور صفحه ۲۲ خاکریز خاطرات ۸۵ 📎 📎 📎
🔸رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتو کانادا بود، اما... بخاطر معدل بالا، با پیشنهاد آموزش و پرورش برای ادامه‌ی تحصیل به کانادا رفت و رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتـو کانادا رو بدست آورد. وقتی هم درسش تموم شد، اومد ایران و تصمیم گرفت به جبهه بره. بهش‌گفتم: شما تازه ازدواج کردی، یه مدت بمون و جبهه نرو. اما گفت: نه مادر! من از امکانات کشور استفاده کردم و رفتم‌کانادا تحصیل کردم، الان‌ درسم‌ تموم شده و وظیفه‌ی‌ شرعی‌ام‌ اینه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی‌زاده 📚منبع: کتاب خدمت از ماست۸۲ ، صفحه ۷۰ خاکریز خاطرات۸۷ 📎 📎 📎 📎
💢من مرد مبارزه هستم؛ نه پشتِ میز... 🔹 از وزارتِ امورِ خارجه و چند جای دیگه پیشنهاد کار داشت؛ اما رفت عضو سپاه شد وگفت: توی مملکت جنگ باشه و من برم جای دیگه؟!!! من تا زنده‌ام ؛ رزمنده‌ام... یه بار هم رفیقش بهش گفت: اگه جنگ تموم بشه چی؟ اون موقع می‌خوای چیکار کنی؟ گفت: میرم فلسطین... گفت: اگه جنگ فلسطین تموم بشه چی؟ گفت: میرم جایی‌ که یه مظلوم داره فریاد می‌کشه؛ و کمکش می‌کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید عباس ورامینی 📚 منبع: کتاب در هیاهوی سکوت ؛ صفحات ۱۰۳ و ۱۱۹ خاکریز خاطرات ۹۱ 📎 📎 📎 📎
💢 علیرضا از نوجوانی پهلوان بود... 🔹علیرضا صبح‌ها حدود یک ساعت قبل از اینکه مدرسه‌اش شروع بشه، از خونه خارج میشد می‌رفت لحاف‌دوزی، یک تشک می‌دوخت و بعد می رفت مدرسه. 🔹ازش پرسیدم: علیرضا چرا اینکار رو می‌کنی؟ بهم گفت: می‌خوام توی هزینه‌های مدرسه‌ام کمک خرجِ پدرم باشم، و حداقل پولِ قلم و دفترم رو خودم تأمین کنم... 👤خاطره‌ای از نوجوانی مدافع‌حرم شهید علیرضا قلی‌پور 📚راوی: یکی از بستگان شهید 🔻خاکریز خاطرات ۹۲ 📎 📎 📎 📎
💢 به احترام مادر چشماش وا شد... 🔹سیدمهدی هیچگاه پاهاش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قد می‌ایستاد و تا من نمی‌نشستم، او هم نمی‌نشست. فقط یه جا پاهاش رو جلوم دراز کرد؛ اونم وقتی که شهید شد. بهش گفتم: سید! تو هیچوقت پاهات رو جلو من دراز نمی‌کردی،حالا چی شده مادر؟! یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برا چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشماش اومد... [شاید می‌خواسته به مادرش بگه: اگه می‌تونستم، جلو پاهات تمام قد می‌ایستادم...] 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی‌ شهید سید مهدی اسلامی‌خواه 📚منبع: کتاب رموز موفقیت شهیدان ، جلد۱، صفحه ۲۵ 🔻خاکریز خاطرات ۹۸ 📎 📎 📎 📎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدافع حرمی که یک تنه چراغ حرم حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها را روشن کرد... 🎙حجت‌الاسلام پناهیان 📎 📎 📎