🕊
📜| #خاطره
🍃| #سیم_برق
همان موقعی که به آقا مجید سلام دادی و بعدش
گیر کردی توی رشته های سیم برق.همانجایی که
توپ و خمپاره، به تیر برق خورده بود و سیمهایش
آویزان مانده بود.تو و آقا رضا کمی از دیگران عقب
افتاده بودید برای همین با سرعت بالا میراندی،
افسر نیروی انتظامی هم نبود که موتورت را
توقیف کند و خودت را جریمه. همینطور بی باک
میراندی که متوجه آقا مجید شد که او هم از
طرف دیگر به سمت بچه ها می رفت. دستت را
برایسلام بالا آوردهو گفتهبودی:«سلامآقامجید.»
سلام گفتنت همان و با گردن رفتن توی سیمهای
برق همان. آقا رضا که حواسش به مسیر پیش رو
بود چند لحظه قبل از سانحه متوجه شده و فریاد
زده بود: «حواست کجاست محمدرضا؟»
اما سرعتت آنقدر زیاد بود که فرصت عکس العمل
نداشتی.با گردن رفتی توی یکی از همان سیم ها
و سیم گیر کرد به گلویت نزدیک بود نفست بند
بیاید. بنده خدا آقا رضا سریع پرید پایین موتور
را عقب کشید تا گردنت آزاد شد. بعد هم محکم
زده بود توی سرت و گفته بود: « معلوم هست
چیکار می کنی؟» نمیدانم مظلوم شده بودی یا
با خنده و شیطنت گفته بودی:«آخه آقا مجید رو
دیدم.»
چقدر عصبانی بود وقتی گفته که: « امام زمان رو
که ندیدی، آقا مجید بود دیگه!»
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran