eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
●یکی از بی سیم های تکفیری ها افتاد دست ما. سریع بی سیم را برداشتم، می خواستم بد و بیراه بگم «شهیدمحمدحسین محمدخانی» آمد وگفت که دشمن را عصبی نکن.گفتم پس چی بگم به اینا!!! گفت: ‌‌«بگو اگه شما مسلمونید، ماهم مسلمونیم، این گوله های که شما به سمت ما میزنید باید وسط اسرائیل فرود میومد..» ●سوال کردن شما کی هستید و چرا با ما می جنگید؟ گفت : به اونا بگو همون های هستیم که صهیونست ها رو از لبنان بیرون کردیم ما همون های هستیم که امریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم.ما لشکری هستیم از لشکرمحمد رسول الله.. ●هدف نهایی ما مبارزه با صهیونست ها وآزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است.. ●بحث و جدل ادامه پیدا کرد تا اذان.. بعدازظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری ها تسلیم ما شدند می گفتند « از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند»
🍃🌸شهدا افتادند تا مـــــا بایستیم پس بنـــــگر ڪہ ڪجا ایستاده اے اے رفیـــــق🌾... 🌹 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸از زبان محمدعلی جعفری 👈نویسنده کتاب عمار حلب... حبیب دل فقط خداست بعد از مدتها دوسه شب پیش خوابشو دیدم. قرار بود توی یادواره شهدایی خاطراتشو برا مردم تعریف کنم. خیلی استرس داشتم. ورودی مجلس مستاصل بودم. نمی دانستم چه بگویم؟ یکدفعه پیداش شد. با موتور تریلش. با همان کاپشن مشکی ورزشی اش. بهم چشمک زد. سوار شد برود. میخواستم صداش بزنم. با بغض به خودم گفتم: "او که قرار نیست جوابمو بده!" دلو زدم به دریا. با گریه فریاد زدم: "محمدحسین!" وایستاد. با لحن دلرباش گفت: "جون دلم" دویدم طرفش. با دو دستم دست راستشو چسبیدم. بهش گفتم: "به مردم چی بگم ازت؟" بی معطلی جواب داد: "از امام حسینم! از روزایی که توی دم و دستگاهشون کار می کردم!" 👌پ.ن: قدیمیای یزد میگن: "دیر شده، زشت نشده" یعنی که هنوز فرصت هست خودتو بندازی تو دامن ارباب. محمدحسین! میترسم زشت بشه! 👈پ.ن۲: صلواتی هدیه کنیم به 🌹 🌸کلیپ صدای شهید🌸
°••🍃🌸♥️↻ ° 🌷‌ 💢تصور نمیکردم ها اینقدر و شنگول باشند، اصلا آدم های ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال و غصه هستند... 💢محمدحسین یک میز گذاشته بود توی خانه ی دانشجویی اش، وارد که میشدیم بعد از ، بازی و مسخره بازی شروع میشد. یک رسمی هم بین رفقا داشتند، 💢 هرکس که تازه وارد بود و میخواست لباسش را عوض کند، میفرستادند اتاقکی که برای عوض کردن بود. همین که وارد میشد گاز_اشک_آ‌ور می انداختند داخل اتاقک و درش را از پشت می‌بستند
دیوانه میشدم وقتی میخواند. دل پاکی داشت و اشک روان. در روضه حرف های دلی میزد. قسمت هایی از مقتل را می خواند. یادم است سیاهپوشان بود؛ یک روز قبل از محرم.آمد روضه بخواند برگشت همان اول بسم الله گفت: "بچه ها محرم اومد". همین یک جمله را که گفت همه زدند زیر گریه 😭
🌸حاج قاسم سلیمانی : (شهید محمدحسین محمدخانی) برای من مثل بود.
محمدحسین عاشق حضرت زهرا (س) بود. روضه های فاطمیه را خیلی با سوز میخواند. یک وقت هایی هم آخرشب زنگ میزد میگفت باهات کار دارم. حالا دو تا هیئت رفته. هم مداحی کرده هم روضه خوانده و هم گریه کرده و سینه زده. اما آخر شب میگفت بیا یک روضه چند نفری بخونیم و گریه کنیم. میگفت هرچی برای مادر گریه کنیم کمه. خط خوبی هم داشت. همیشه کنار دفتر یادداشت یا کتاب و جزوش اسماء متبرک اهل بیت را با خط خوش می نوشت. وزیباترینش هم نام مبارک فاطمه زهرا (س) بود.😍
اصلا تکیه کلام او این بود که "خودت رو خرج امام حسین(ع) کن. معلوم نیست از این مجلس به مجلس بعدی برسی!"
🌺برشی از کتاب 👈به روایت نمی‌دانم گفتن دارد یا نه. از طرف خانمها چند تا خواستگار داشت مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه!! وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم😑 اونم با چه کسی! 🙄 اصلا باورم نمی‌شد🤭 عجیب‌تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند حسابی کلافه شده بودم.نمیفهمیدم که جذب چه ‌چیز این آدم شده‌اند😯 این سوال به ذهنم سوزن می‌زد و در مغزم جولان می‌داد.😣 به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی‌شد😐 برایش حرف و حدیث درست کرده بودند مسئول بسیج خواهران تاکید کرد: ✅وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده الّا خودش! برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم باورم نمیشد این صدا صدای او باشد😳 😍اصل این ماجرا را در کتاب بخوانید!
شب میلاد حضرت زینب(علیه السلام) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!)) به روايت همسر 🍃🌺
💞معرفی شهید 💞 🖇❤️🍃عمار حلب محمدحسین محمدخانی اصالتی یزدی دارد که در تهران متولد شد و سالهای دانشجویی خود را در رشته مهندسی عمران در یزد سپری کرد و از فعالان بسیج دانشجویی بود. 8 تیر ماه 89 ازدواج کرد،فرمانده تیپ سیدالشهدا درسوریه ونام جهادیش در سوریه عمارعبدی بود. 🌷🌟واکنش حاج قاسم پس ازشهادت محمد حسین پس از شهادت محمد حسین، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را این‎گونه توصیف کرد: « رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود، عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید. 🖇💚استراحت باشد برای بعد از شهادت! پس از شهادت محمدحسین، سردار سلیمانی پیش ما آمدند و در رابطه با محمدحسین صحبت کردند.گفتند:« عمار را مثل پسرم دوست داشتم. هر شب برایش صدقه می‌گذاشتم. سفارش می‌کرم مراقب خودش باشد عمار سرمایه من بود و ما هر کجا که کارمان سخت می‌شد به تیپ سیدالشهدا و محمدحسین پناه می‌بردیم.شیر پاک مادرش و لقمه حلال پدرش عمار را به اسلام تحویل داد.» چند ساعتی از شهادت محمدحسین گذشته بود و ما هنوز پیکر را ندیده بودیم. سردار گفتند:«عمار این روز ها خیلی خسته بود و ما هر بار که به او می گفتیم عمار جان استراحت کن می‌گفت استراحت باشد برای بعد از شهادت!»  🌺یادشهداباصلوات 🌺 متولد:۱۳۶۴/۴/۹تهران شهادت:۱۳۹۴/۹/۱۶حلب مزار:بهشت زهرا 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
📌 شهیدی که حاج قاسم او را شهید همت جبهه مقاومت معرفی کرد و برایش هر روز صدقه می‌داد 🔹️ شهید محمدحسین محمدخانی معروف به حاج عمار ، فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا(ع) در سوریه و یکی از فرماندهان توانمند ایرانی در جبهه دفاع از حرم بود. ◇ حاج عمار متولد نهم تیرماه ۱۳۶۴ و از فعالان بسیج دانشجویی و ستاد تدفین شهدای گمنام بود. 🔹️پس از شهادتش، حاج قاسم سلیمانی با کلماتی مقتدرانه او را این‎گونه توصیف کرد: رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود. ◇ عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید. ◇ شهید محمدخانی در عملیات محرم، در تاریخ ۱۶ آبان ۹۴ به درجه والای شهادت نائل شد. ◇ پس از تشییع در تهران در قطعه ۵۳ گلزار شهدای تهران، در جوار مزار عموی شهیدش، ولی الله محمدخانی به خاک سپرده شد. 🔹️ بخشی از وصیت نامه شهید محمدحسین محمد خانی: بارالها! از این که به بنده ی حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بردارد ، تو را شکر و سپاس می گویم. در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان! 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
✅ ماجرای جالب گفت‌وگوی شهید محمدخانی با تکفیری‌ها یکی از بی‌سیم‌های تکفیری‌ها افتاد دست ما. سریع بی‌سیم را برداشتم. می‌خواستم بد و بیراه بگم عمار(شهید محمدخانی) آمد و گفت که دشمن را عصبانی نکن. گفتم پس چی بگم به اینا؟! گفت: «بگو اگه شما مسلمونید، ما هم مسلمونیم. این گلوله‌هایی که شما به سمت ما می زنید باید وسط اسرائیل فرود میومد...» سوال کردند شما کی هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ گفت: «به اون‌ها بگو ما همون‌هایی هستیم که صهیونیست‌ها رو از لبنان بیرون کردیم.ما همون هایی هستیم که آمریکایی ها رو از عراق بیرون کردیم. ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله... هدف نهایی ما مبارزه با صهیونیست‌ها و آزادی قبله اول مسلمون ها، مسجدالاقصی است... بحث و جدل ما ادامه پیدا کرد تا وقت اذان.. بعد از ظهر همان روز ۱۲ نفر از تکفیری‌ها تسلیم ما شدند. می‌گفتند «از شما در ذهن ما یک کافر ساخته اند.» کتاب «عمار حلب»، زندگی‌نامه‌ی 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
سروده شهید محمدخانی در وصف امام رضا (ع) امشب دخیل پنجره فولاد می شوم من در هجای دوم تان زاد می شوم من دام صید چشم تو هستم، مرا ببخش قربانی نگاه تو صیاد می شوم من نیستم، عدمم، ای تمام هست! از لطف وجود حضرتت ایجاد می شوم شیرین ترین من، تویی احلی من العسل در کوهسار عشق تو فرهاد می شوم عشاق را صدا بُریده بُریده ست بهر عشق من در مطاف عشق تو فریاد می شوم ای شاه! پادشاه و ای حضرت پناه! من با نگاه توست که دلشاد میشوم زلفت به باد میدهی و آه میکشم همراه گیسوان تو بر باد میشوم من را بخر به بندگی و بردگی ببین ”من نوکر تو گر شوم آزاد میشوم” هرجا نشسته ایم و ز خوبیت گفته ایم من در ثنای حضرت تان داد میشوم عاشق شدن، فدا شدن از بهر دلبرست من هم فدای آن که سرش داد میشوم من را ببخش، بی ادبی میکنم ولی ”امشب دخیل پنجره فولاد میشوم” 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛