برای گذران زندگی من هم مجبور بودم همراه همسرم کار کنم و اصغر معمولا تنها در خانه میماند وقتی هم میآمدم منزل خسته میشدم و البته بارها به زبان میآوردم که اصغر الان چایی میچسبه، بعد هم درست میکردم و میخوردیم.
یه روز وقتی از کار برگشتم دیدم اصغر برام چایی دم کرده!
اما خیلی داغ نبود تفاله چایی هم رو استکان مشخص بود.
من به اصغر سپرده بودم که در نبود من دست به اجاق گاز نزنه.
واسه همین پرسیدم: فدات شم چطور چایی درست کردی؟
تمام قد و جدی جلوم ایستاد و گفت:
هیچی مامان آب ریختم کتری توی حیاط گذاشتم جلو آفتاب داغ که شد چای ریختم قوری و برات آماده کردم...
نمیدونستم گریه کنم یا بخندم الهی مادر فدات بشه میخواست من رو خوشحال کنه منم دلش رو نشکوندم چایی رو خوردم و خندیدم...
گفت: مامان خستگیت در اومد؟
گفتم: آره عزیزم...
راوی: مادر شهید 💚
#شهید_علی_اصغر_الیاسی 🕊
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛