eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
391 دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.2هزار ویدیو
64 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
خودش‌ مي‌گفت‌: «من‌ كيلومتری می‌خوابم‌.»😊 واقعاً همين‌طور بود. فقط‌ وقتی‌ راحت‌ می‌خوابيد كه‌ توي‌ جاده‌ با ماشين‌ می‌رفتيم‌.
اگرما راڪنار نگذاریم ڪارهایےڪہ انجام میدهیم هیچ نخواهدداشت، چرا؟ چون ڪارمان درجهت .خدا نیست و ماخودمان را میڪنیم... 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🦋🦋🦋
8.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 نماهنگ| شهید همت حکومت‌کننده بر جان‌ها 📢صحبت‌های حاج قاسم درباره شهید همت🌷 بسیار زیبا 🌙
•[نعمت‌ِآسمان‌فقط‌باران‌‌نیست گاهے‌خٌدا؛کسی‌را‌نازل‌میکند📿 به‌زلالےباران... مثلِ‌ تُ♥(:
🌹 🌱 📝 من زود تر از جنگ تمام می شوم: وقتی به خانه می آمد من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض می کرد، سفره را می انداخت و جمع می کرد، پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد، جمع می کرد.🙂 آنقـــدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم: درسته کم می آیی خانه؛ ولی من تا محبت های تو را جمع کنم برای یک ماه دیگر وقت دارم. نگاهم می کرد و میگفت: تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری.🌹 یکبــار هم گفت: من زود تر از جنگ تمام می شوم وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روز ها را چطور جبران میکردم...🍃 🧡
🌹 📝 من زود تر از جنگ تمام می شوم: وقتی به خانه می آمد من دیگر حق نداشتم کار کنم. بچه را عوض می کرد، سفره را می انداخت و جمع می کرد، پا به پای من می نشست لباس ها را می شست، پهن می کرد، خشک می کرد، جمع می کرد.🙂 آنقـــدر محبت به پای زندگی می ریخت که همیشه به او می گفتم: درسته کم می آیی خانه؛ ولی من تا محبت های تو را جمع کنم برای یک ماه دیگر وقت دارم. نگاهم می کرد و میگفت: تو بیش تر از این ها به گردن من حق داری.🌹 یکبــار هم گفت: من زود تر از جنگ تمام می شوم وگرنه، بعد از جنگ به تو نشان می دادم تمام این روز ها را چطور جبران میکردم...🍃 🧡
: شهیدهمت در پاسخ به جوسازی‌های جریانی مرموز طی عملیات رمضان می گفت: هر کسی که بیشتر برای خدا کار کند بیشتر باید فحش بشنود و شما ، چون بیشتر برای خدا کار کردید، ببشتر فحش شنیدید و می‌شنوید. 🌷 🌷 🌻🕊هدیـه‌به‌ارواح ‌مطـهرشهـدا🌹صلــوات
با حبيب و خواهرم حرفش شده بود. كناری نشسته بود و هيچی نمی گفت. - ابراهيم! چی شده؟ - هيچی. بعداً ميگم. می‌دانستم هيچ وقت نمی‌گويد. بوسيدمش و به حال خودش گذاشتمش. هر وقت با هر كدام ما دعواش می‌شد، همين طور بود. چند دقيقه ساكت می‌نشست يك گوشه. ولی خيلی طول نمی كشيد كه می‌آمد، آشتی می‌كرد و همان ابراهيم كوچولوی خودمان می شد. 🌷 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
💔 : کار خاصی نیاز نیست بکنیم! کافیه کارای روزمره مون رو به خاطر انجام بدیم. اگه توی این کار زرنگ باشی شک نکن; ... ✍🏻این حرف اسطوره اخلاص را باید به گوش جان آویخت 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
ابراهیم بعد از چند ماه به خانه آمد . سرتا پا خاکی و چشم هایش سرخ شده بود . به محض اینکه آمد ، وضو گرفت و رفت نماز بخواند . گفتم : حاجی لااقل کمی استراحت کن ، بعد نماز بخوان . گفت : با عجله آمدم که نماز اول وقتم از دست نرود . این قدر خسته بود که احساس می کردم ، هر لحظه ممکن است در حال نماز از حال برود . 🕊🌹 📚 پرواز تا بی نهایت 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
حواسش به ماست! می‌گفت: به بگویيد 👈چشم شهيدان🌷 و تبلور به شما دوخته است ...