eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
392 دنبال‌کننده
29.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
63 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از بچه ها به شوخی پتویش را پرت کرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی سر . کم مانده بود سکته کنم سر شکسته بود و داشت می آمد . با خودم گفتم : الان است که یک برخورد با من بکند . چون خودم را بی می دانستم ، آماده شدم که اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش را بدهم . او یک از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو و بعد از سالن رفت بیرون . این برخورد از تا توگوشی برایم سخت تر بود . در حالی که دلم می سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه بزن همانطور که گفت : مگه چی شده؟ گفتم : من زدم رو شکستم ، تو حتی نکردی ببینی کار کی بوده همان طور که را پاک می کرد ، گفت : این جا کردستانه ، از این باید ریخته بشه ، این که چیزی نیست . چنان مرا خودش کرد که بعدها اگر می گفت ، می مردم .
دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملاً روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت که خون شهیدانمان هدر رود. اگر امروز به‌ انقلاب‌ ما خدشه‌ وارد شود بدانید که‌ به‌ مسلمانهای‌ جهان‌خدشه‌ وارد شده‌ است‌ و اگر به‌ انقلاب‌ ما رونق‌ داده‌ شود آنها پیروز شده‌اند. ولادت : ۱۳۴۰ شهادت: شهریور ۱۳۶۵ عملیات : والفجر ۲
همیشه ‌به ‌نیروها ‌و رزمنده‌ها ‌می‌گفت‌ قبل ‌از خواب ‌زمزمه ‌کنیم : "اَللَّهُمَّ‌ اغفِرلِيَ‌ الذُّنُوبَ الَّتي ‌تُحرِمُنيَ‌ الحُسَین" خدایا گناهانی ‌را ڪه ‌مرا از امام ‌حسین (ع) محروم ‌میکند، ببخش...! 🕊🥀
بی‌سیم📞 زدم. گفتم «برادر ما می‌خواهیم با توپخانه این‌ها رو بزنیم. این‌جا پر از ضدانقلابه.»😱 گفت «چی رو با توپ بزنید؟ اونجا پر از زن و بچه است. مردم که گناهی ندارن. تو که خودت کُردی باید حواست بیش‌تر جمع این چیزها باشه!»😔 گفتم «آخه ضدانقلاب خیلی زیاده.» گفت «خوب زیاد باشه، دلیل نمیشه!» 📚 یادگاران ۶، ص ٨١ 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌺🌸🕊🌹🕊🌸🌺 دختر بی که می آمد در مغازه به او جنس نمی داد. یکی آمده بود و بهش جنس نداده بود و خلاصه دعواشان شده بود ، هم بچه بود ، سفت ایستاده بود . که نه به تو جنس نمیدهم ، طرف هم رفته بود و شب با پدرش برگشته بود. و شکایت را به آقا جان کرده بودند و یک هم توی گوش زده بودند. طفلک به ملاحظه آقاجان صدایش در نیامده بود ، را خورده بود و دم نزده بود. می دانست که اگر کار به آژان و آژان کشی بکشد برای آقا جان بد می شود. شادی روح و 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
همیشه ‌به ‌نیروها ‌و رزمنده‌ها ‌می‌گفت‌؛ قبل ‌از خواب ‌زمزمه ‌کنیم: خدایا گناهانی ‌را که ‌مرا از امام ‌حسین محروم ‌میکند، ببخش! 🌷شادی روح پاک همه شهیدان صلوات 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
فرمانده‌ بود‌ اما... برای گرفتن‌ غذا مثل‌ بقیه‌ رزمنده‌ها توی صف ‌می ایستاد سر صف‌ غذا‌ هم‌ جلویی ها به‌ احترامش‌ کنار‌ میرفتند میخواستند او زودتر غذایش‌ را‌ بگیرد، او هم‌ عصبانی‌ میشد، رها میکرد و میرفت... نوبتش ‌هم‌ که‌ میرسید، ‌آشپزها غذای بهتر‌ برایش‌ میریختند ‌او هم‌ متوجه‌ میشد و میداد به‌ پشت‌ سرش... 🕊🌱 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛
می‌خواست بیدارش کند؛ نمی‌گذاشتم. بحث‌مان گرفت. گفتم: مگه تو نمی‌دونی اون چقدر کم می‌خوابه؟ صدای محمود کاوه از توی اتاق بلند شد: اون بیرون چه خبره؟‌ به طرف گفتم: آخرش کار خودت رو کردی؟ در اتاق را باز کردم. گفتم: یه بسیجیه، می‌گه با شما کار داره. آمد دم در. گفت: من در خدمت‌ام. طرف، خیلی خون‌سرد گفت: راستش می‌خواستم با شما عکس بگیرم. محمود دمپایی پاش کرد. گفت: کجا می‌خوای عکس بگیری؟ گفت: توی محوطه. چهار_ پنج بار کشاندش این‌طرف و آن‌طرف تا سرانجام عکس‌اش را گرفت. محمود که برگشت، رفتم سراغ بسیجی. ناراحت و دمغ گفتم: ارزشش رو داشت برای یه عکس، فرمانده تیپ رو از خواب بیدار کنی و هی ببریش این‌ور و اون‌ور؟ سرش را انداخت پایین. گفت: راستش شنیده بودم آدم فروتنیه؛ ولی دوست داشتم از نزدیک ببینم. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢 نظم و انضباط 🔷 زمانی که جلسه برگزار می شد سر ساعت که می شد در را می بست. اگر کسی ۱۰ دقیقه دیر می آمد راهش نمی داد. می گفت: همان پشت در بایست . بعد از جلسه هم با توپ و تشر، عصبانی می رفت سراغش و می گفت: وقتی توی جلسه ۱۰ دقیقه دیر می آیی، لابد توی عملیات هم می خواهی به دشمن بگی که ۱۰ دقیقه صبر کن برم آماده بشم، بعد بیام بجنگم. این که نمی شه این نیروها زیر دست من امانت اند. می خوای اینجوری نگهشون داری؟! . ✏️ شهید محمود کاوه، از کتاب کاوه، ص۱۰ . 📎 📎 📎
کتاب را که می‌خواند گفت: بابا! گفتم: جانِ بابا گفت: اینجا نوشته تو اگر دعام کنی حرفم بیشتر پیش خدا در رو دارد گفتم: من و ننه‌ات که صبح تا شب داریم دعات می‌کنیم گفت: آن را که می‌دانم می‌خواهم دعا کنی دعایِ من به گوش خدا برسه دعا کردم،آخرش هم به آسمان گفتم: فقط تا حدّی که داغش را نبینم!