eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.8هزار عکس
8.7هزار ویدیو
49 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید ورامینی به همسرش وعده کرد که بعد از دو سال به او می‌پیوندد مادر شهید ناصر ورامینی می گوید: ناصر در سن ۲۰ سالگی ازدواج کرد، ۴ ماه بود که ازدواج کرده بود و خانمش باردار بود که دوباره به جبهه اعزام شد. هر چه من و همسرش اصرار داشتیم که مانع رفتن او شویم ، قبول نکرد و گفت : من دیگه بر نمی گردم نگران نشوید ، اگر من شهید شدم ، خدا سعادتی نصیبتان کرده است. خانمش در پاسخ به ناصر گفت : ما همیشه به تو افتخار می کنیم. گفتم : مامان تو تازه ازدواج کردی و خانمت هم باردارهست، پیش خانمت باش گناه دارد، دختر مردم است و .... همسرش را بوسید و رو به من گفت : مامان من شهید می شوم ، ازدواج کردم تا یادگاری از خودم داشته باشم ، فرزند من دختر هست و اسمش هم بزارید فاطمه . رو به به خانمش گفت: نگران نباش ، دو سال بعداز شهادت من وقتی که دوران شیردهی دخترش فاطمه تمام شد، به او به خواهد پیوست. ناصر شهید شد و فاطمه به دنیا آمد ودوران شیردهی تمام شد، تا اینکه شهید ناصر ورامینی به خواب همسرش آمد و لباس عروسی به همسرش داد وگفت:حالا وقتش و بیا!!! من و پدر ناصر و عروسم با کاروانی از شیراز راهی قم شدیم که درمسیر اتوبوس تصادف کرد و عروسم ۱۰ روز توی بیمارستان بود وسرانجام به ناصر پیوست. صبح زود سر مزار ناصر رفتم گفتم :ناصر تو از خدا بخواه خانمت خوب بشه بیاد پیش دخترت ، شب به خوابم آمد و گفت: مادر این قدر اصرار نکن ما با هم عهد بستیم و من پیمانم را نمی شکنم و میهمان من خواهد بود. شهدایی_یاد_یاران ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
همسر شهید ناصر ورامینی از سفارش یک شهید در خواب ناصر برای رسیدن به آرزویش که شهادت است روایت میکند: چند روزی بود مریض بود. در تب می سوخت. ناگهان از خواب پرید. گفتم: چی شده ناصر؟ گفت: خواب دیدم! کمی آب خورد و خوابید. ربع ساعت نشده دوباره از خواب پرید و گفت: خواب یک شهید را دیدم. باز با بی حالی چشم هایش روی هم افتاد. هنوز نیم ساعت نشده باز از خواب پرید. این بار اشک می ریخت. گفتم: چی شده ناصر؟ خواب چی می دیدی؟ گفت: هر سه بار خواب یک شهید را دیدم. هر سه بار هم گفت: «اگر می خواهی شهید بشی، باید یه چیزهایی رو توی خودت تغییر بدی، اصلاً نگی، هم نکنی!» گفتم: حالا چرا گریه می کنی؟ گفت: الکی امیدوارم می کنن، باشه از این به بعد بیشتر مواظبت می کنم ببینم این خواب چقدر صحت داره... بالاخره هم مراقبت هایش نتیجه داد و شد شهید..