eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
396 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
9.7هزار ویدیو
55 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣کلام شهید همت: 🌷اخلاص یعنی پاک شدن درون، یعنی بیرون راندن هواهای نفسانی از ذات و قلب و از دل... 📚 کتاب طنین همت تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عج شادی روح مطهر شهدا صلوات
💢 شوق رفتن به سوریه ❇️ پدرم برای رفتن به سوریه آن قدر ذوق وشوق داشت که وقتی به او گفتند: احتمال دارد که اعزام شوی از دو ماه قبل چمدانش را بسته بود و برای رفتن لحظه شماری می کرد؛ وقتی به او اعلام شد که فردا اعزام می شوی، چشمانش چنان برقی زد که انگار دنیا را به او داده بودند. 👤 شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی. 📎 📎
شهادت نردبان آسمان بود . شهادت آسمان را نردبان بود . . محمد محسنی سید مرتضی حسینی آزاد موسی رمضانپور مهدی معلم کلایی سعید بخشی کیادهی ❣شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا_مازندران_ ساری❣
967_jameah_karimi_kamel.mp3
18.91M
🏴🏴🏴 📝زیارت جامعه کبیره 🎤حاج محمود کریمی به نیت ظهور (عج) زیارت جامعه کبیره می خوانیم سوم شهادت امام هادی ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیل عزاداران امام هادی(ع) در سامراء 🔹هزاران عاشق دلداده اهل بیت عصمت و طهارت (ع) با حضور در حرمین امامین عسكریین در سامرا به عزاداری به مناسبت سالروز شهادت امام هادی (ع) پرداختند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون پدر شهید امیرحسین افضلیه که دیشب رفتیم منزلشون خیلی شکسته شده بود.. خیلی تو شوک بود... عکس بچه هفت سالش رو هی نوازش میکرد و آه حسرت میکشید اونجا هی این روضه تو ذهنم پلی میشد از غصه آب شدم.... خونه خراب شدم.... روایت حادثه کرمان از خانواده‌های شهدا
📆 ۲۵ دی ماه ۱۳۶۵ ؛ شلمچه عملیات کربلای ۵ ، حاجی تو خط بود.آتیش دشمن به نحوی بود که حاجی به بیسیم چیش گفته بود فلانی ما میشیم اینجا.تو اون باران گلوله یه خودکار از تو جیبش درآورد.رو پارچه شلوارش نوشت : بعد من حاج یونس زنگی آبادی فرمانده‌ی لشکر ۴۱ ثارالله کرمان. امضا قاسم سلیمانی... این در حالی بود که پنجاه متر جلوتر از حاجی همون لحظه یونس شهید شده بود.🌷 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 «چشم انتظار» 🌟آمده بود جلوی ایستگاه پرستاری که درخواست کند نیروی تاسیسات بیاید و تلویزیون اتاق امیرعلی را راه بیندازد تا برایش انیمیشن و فیلم بگذارند که کمتر بهانه بگیرد.تلویزیونی که عمدا از کار انداخته بودنش تا امیرعلی، اسم مادر و خواهرش را قاطی اسم شهدا نبیند و نشوند. عموی امیرعلی بود.با موهای جوگندمی و پیراهن آبی رنگ که زار می زد مال خودش نیست و اگر می گشتی شاید همان اطراف لباس مشکی خودش را پیدا می کردی.پرستار از سر کنجکاوی پرسیده بود:«حالا به امیر علی چی میگین؟ اینجا که مثل آی سیو ملاقات ممنوع نیست.مامانشو میخواد ببی....» و عمو نگذاشته بود حرف پرستار تمام شود و با جدیت گفته بود:«نمیگیم....نمیگیم...» و گریه نکرده بود و به زحمت یک لبخند ساختگی ساخته و رفته بود سمت اتاق امیرعلی. پسرک مجروح و بی حال روی تخت خوابیده بود و دستش را گذاشته بود روی سر باندپیچی شده اش و به اداهای ساختگی پسر عمویش می خندید و خیالش راحت بود مادرش توی خانه منتظر است که امیرعلی خوب شود و برود پیشش. پرستار نگاهش خیره مانده بود به در اتاق و نمی دانست باید برای زودتر خوب شدن امیرعلی و برگشتنش به خانه،دعا کند یا نه... 📝 راوی: مهدیه سادات حسینی 🥀جانباز برادر شهیده و فرزند شهیده