eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
413 دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 اے قیام ڪنندهٔ بـہ حق جہــاڹ انتظار قدومت را می کشد چشمماڹ را بہ دیده وصاڸ روشڹ ڪڹ اے روشڹ تر از هر روشنایی 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرج 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
❤️ صبح حرم تو رستخیز دگریست عشقِ تو برای من عزیز دگریست در فلسفه یِ باورِ ما نوکرها شش گوشه یِ زیبای تو چیز دگریست 💔 😭 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🕊ســـلام صبحتون فاطمی 🌾روزتون متبرک به نگاه خدا 🕊الهی روزیتون فراوان و 🌾پر از‌ خیر و برکت باشه 🕊تنتون سالم و دلتون پراز 🌾عشق و آرامش باشه 🕊و به حق  بانوی دو عالم 🌾حضرت فاطمه زهرا (س) 🕊حاجت روا بشید ان شاء الله 💫پنج شنبه قشنگتون بخیر 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
تاريخ تولد : 1337 محل تولد : اهواز- آخرين مسؤوليت : فرمانده سپاه هويزه سال شهادت : 16 دي ماه 1359 نحوه شهادت : اصابت گلوله تانك تحصیلات : دانشجوی رشته تاریخ تنها 22 سال داشت که به فیض نایل شد. سید محمدحسین، فرزند آیت‌الله حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337 در اهواز چشم به جهان گشوده بود. حسین علم‌الهدی زیر ذره‌بین ماموران بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.» دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای ، به سوی جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
در سال 1337 هـ . ش در خانواده مذهبي بدنيا آمدم. از كلاس اول ابتدايي ، با شروع تعطيلات تابستاني ، هر روز ، به مكتب قرآن مي‌رفتم و تا كلاس چهارم ابتدايي توانستم قرآن را ختم نمايم قاري قرآن صبحگاه مدرسه و تكبيرگوي مسجد بودم😊🖐. با بچه هاي محله در تيم فوتبال بازي مي كردم و با شنيدن اذان ، دوستان خود را به مسجد مي خواندم و پس از نماز ، جلسه قرائت قرآن برگزار مي نمودم🖐💐
سلام علیکم دوستان😊 شهیددفاع مقدس، فرمانده سپاه هویزه ،سیدحسین علم الهدی هستم سپاسگزارم ازدعوتتون به گروه حسینیه دل 😊🖐💐💐💐 قبل از شروع جنگ عضو شوراي فرماندهي سپاه استان خوزستان بودم . و با شروع جنگ تحميلي مسؤوليت بسيار مهمي داشتم و نيروهاي اعزامي از سراسر كشور را به جبهه ، اعزام مي‌كردم و به لحاظ آشنايي نزديك با همه مسؤولين ، موقعيت ويژه اي داشتم و مورد احترام همه بودم😊. اما با اين همه من مسؤوليت را كنار گذاشتم و پس از شهادت اصغر گندمكار ، فرماندهي سپاه كوچك هويزه را براي خود انتخاب كردم. 🖐💐💐💐
شرايط مختلفي در زندگي داشتم ، يك وقت دانشجويي مبارز بودم ، زماني يك چريك مسلح برعليه رژيم طاغوت و وقتي يك معلم توانا ، اما برخورد و رفتارم در خانه ، هيچ وقت تفاوت نمي كرد . هرگاه وارد منزل مي شدم با شور و حرارت خاصي ، همه را تحت تأثير قرار مي دادم ،نسبت به مادرم بسيار تكريم مي كردم و غالباً دست ايشان را مي بوسيدم ، نسبت به برادران و خواهران بزرگتر نيز چنان باعاطفه بودم كه هر كس من را محرم راز خود مي دانست و نسبت به بچه هاي كوچك تر (خواهرزاده و برادرزاده ها) چنين بودم😊كه همه را جمع كرده و همچون يك كودك با آنها بازي مي كردم😊💐💐💐
يكبار در پاسخ اينكه ، چرا به هويزه آمده ام ، گفتم : من قبلاً نهج البلاغه را به صورت نظري تدريس مي‌كردم و حالا مي خواهم به هويزه بيايم تا آنچه را تدريس كرده ام ، به صورت عملي پياده كنم ، در مدت 45 روز كه در هويزه بودم ، الگوي عملي اين آيه قرآن بودم كه مي فرمايد : اشداء علي الكفار رحماء بينهم «مؤمنان با كافران سرسخت و با يكديگر مهربانند !» برادر شريفي درباره بنده مي گويند : «در ايامي كه سيدحسين فرمانده سپاه هويزه بود ، هر روز صبح از مقر سپاه تا زمين ورزشي كه در فاصله چند صد متري بود ، مي دويديم و در آنجا به نرمش مي پرداختيم 😊🖐💐💐💐 وقتي كه به اين زمين چمن مي رسيديم با اينكه هوا سرد بود و نم صبحگاهي روي چمنها نشسته بود كفش و جورابم را درمي آوردم و با پاهاي برهنه ، بقیه را رهبري مي كردم. يك وقت از م سؤال كردند، كه چرا چنين مي كنيد ؟ گفتم : در تاريخ خوانده ام كه پيامبر (ص) زمين را كه محل تمرين مجاهدان بوده است ، بوسيده اند من به احترام زمين كه پيامبر (ص) آن را بوسيدند كفش و جورابم را درمي آورم .»💐💐
نحوه شهادتم به روایت از همرزمانم:😊 صدای تانک های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینکه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده که رسیدیم، توانستیم تانک هایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرش کنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) که افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود.💐 در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یک جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه ها با گلوله مستقیم تانک ها از پای در آمده بودند. تانک های سالم از کنار تانک های سوخته عبور می کردند و به طرف خاکریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» که حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانک ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: کمی دیگر صبر کن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.💐
روز علی که آر. پی. جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاکرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند. گلوله ها خاکریزش را به هوا بردند. گردو خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاکریز افتاده بود😭😭 و چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت که از روی پیکر حسین عبور کند.😭😭😭😭😭💐💐
تانک ها به حدود پنجاه متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شده و نزدیک ترین تانک را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از حسین دو نفر دیگر که آر. پی. جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش کشیدند. بقیه تانک ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاکریز را به گلوله بستند. خاکریز یکپارچه دود شد و بعید بود کسی سالم مانده باشد. روز علی بلند شد و نزدیک ترین تانک را نشانه رفت و با اینکه فاصله کم بود، تانک را از کار انداخت💐 قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد. تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد. 💐
واقعیتی از شهید علم‌الهدی که تا وفات مادرش بیان نشد یکی از همرزمان حسین که روز شهادت وی همراه او بود و به اسارت گرفته شد، با بیان این‌که خوشحالم که این اعتراف دردناک زمانی انجام می‌گیرد که مادر بزرگوار حسین (که خود شیرزنی بود) در قید حیات نیست؛ می‌گوید: «من سال‌ها در اسارت بوده‌ام و حتما از رفتار وحشیانه عراقی‌ها با اسرا چیزهایی شنیده‌اید، اما شکنجه‌ای که من دیدم، یک لحظه بیشتر نبود و با این حال، هنوز که هنوز است، از درد آن یک روز هم نتوانسته‌ام سر راحت بر بالین بگذارم. آری مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت، در حالی که هنوز جان داشت، هرچند که چفیه‌اش صورتش را پوشانده بود و با آن چشم‌های زیبا و گیرایش دیگر نمی‌توانست عذاب کشیدن مرا ببیند. من صدای خرد شدن استخوان‌های حسین را شنیدم و راستش در آن لحظه خدا را شکر کردم که دیدم دارم به اسارت برده می‌شوم، والا چگونه می‌توانستم برگردم و بگویم از پا حسین افتاد و ما بر پا بودیم؟»😭😭😭😭 فرازی از وصیت نامه ام: من در سنگر هستم. دراین خانه محقّر. در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت، در این سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون، در این خانه ساکن و پرجوش و خروش. سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت، خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39 چه شب باشکوهی! چه شب با شکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب با تاریکی شب و تنهایی او می افتم. او با این آسمان پرستاره سخن می گفت. سر در چاه نخلستان می کرد و می گریست. 💐👇👇👇👇
در همین تاریکی شب علی برمی خاست و به نخلستان می رفت. فاطمه وضو میگرفت، پیامبر به سجده می رفت و حسن و حسین به عبادت میپرداختند. این خانه کوچک است،این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست. .. صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد. تنهایی عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است.😭
خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان؛ در این چند روز با خاک انس گرفتهام، بوی خاک گرفته ام. حال می فهمم که علی ابن ابیطالب چگونه میفرماید: سجده های نماز، حرکت اوّل خم شدن روی مهر، این معنا را میدهد که خاک بودهایم، حرکت دوّم این معنا را دارد که از خاک برخاسته ایم، متولّد شدیم. حرکت سوّم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمیگردیم مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می شویم. حیات قیامت امّا در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. ایات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد. و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.💐💐💐💐💐
دوستان بزرگوارم سرانجام من هم درتاریخ ۱۵ دی ماه سال ۱۳۵۹ در دشت هویزه، عملیات نصر به آرزوم رسیده وبه شهادت رسیدم 😊🖐💐💐💐💐 این جا هم مزارمه گلزار شهدای شهرستان هویزه💐 هویزه تشریف آوردید خوش حال میشم بهم سربزنید 😊🖐💐💐💐
💞شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم💞 و علی الخصوص شهید 💠 محمدحسین علم الهدی 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج و شهادت ✨ یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به تو از دور سلااااام ای بی بی بی حرم به تو از دور سلام 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🌷 پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت تشییع در روز شهادت حضرت زهرا (س) 🔻 بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم 🔹 سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصه‌ی افلاکیان. فداکارانی که پس از گذشت سالیان دراز از لحظه‌ی شهادتشان کشور را با رائحه‌ی معنویت و جهاد، معطّر میسازند و پرچم افتخار به خونهای ریخته شده در راه اسلام و قرآن را، بیش از پیش به اهتزاز در میآورند. 🔹 تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه‌ برگشته، با روز شهادت صدیقه‌ی طاهره سلام‌الله‌علیها مبشّر ابدیّت یاد و خاطره‌ی آنان و مژده‌بخش خیر کثیری است که از ناحیه‌ی آنان برای کشور امام زمان روحی‌فداه فراهم خواهد آمد ان‌شاءالله. 🔹 به ارواح طیبه‌ی این شهیدان و به چشمها و دلهای منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستم و فضل و رحمت فزاینده‌ی پروردگار را برای همه‌ی آنان مسألت میکنم. سید علی خامنه‌ای ۱۴۰۰/۱۰/۱۵ 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلتنگی مادر شهید گمنام در مراسم امروز تشییع شهدای گمنام در تهران 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🍂﷽🍂 سید رسول در مراسم خواستگاری گفت كه هدف من جبهه رفتن و شهید شدن است و ازدواج من به دلیل كامل شدن دینم است تا یادگاری از خود داشته باشم. او با وجود سن كم، سراپا صداقت و راستی بود.» پدرم كمی در قبول این ازدواج تردید داشت، من خواب دیدم كه لباس عروسی بر تن دارم و برادرم- كه شهید شده بود- آمد و پیشانی مرا بوسید و تبریك گفت و گفت: تو عروس فاطمه الزهرا (س) شدی، خوشا به سعادتت، عاقبت‌به خیر شدی، وقتی از خواب بیدار شدم،‌به این ازدواج و وصلت رضایت دادم. ✍️ راوی ؛ همسرشهید 🌷 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا