eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
9.6هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
بعنوان یڪ وظیفہ مقدس،باید از فلسطین و جبل عامل را سرلوحہ انسانی همه قرار دهیم و نابودے صهیونزیسم و امپرپالیسم جهانے را جز رسالت مقدس اسلامے خود میدانیم. 📎پ ن : نمےدانم این شهیـد را چگونه مےشود توصیف ڪرد گاهے عارفـ ، گاهی فیلسوفــ گاهی دانشمند، گاهے فرمانـده گـــاهی عاشــــق ... ولــے هر ڪہ بـود، دیگر ماننـدش نخواهد آمد 🌷 @yadyaaran
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده.😞 منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم🌹. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی...❤️ تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری... 🌷
🌷 💞 سال ۶۷ روز با لباس سبز پاسداری به خواستگاریم آمد . با لحنی دلنشین و ساده با من از ، و و مشکلاتی که در آینده در سر راه وجود دارد ، سخن گفت . منزلشان در کنار منزل ما بود و من ایشان و خانوادهشان را از قبل می شناختم . من هم پذیرفتم که با همراه شوم، مهریه ما چهارده سکه به نیت ۱۴ معصوم (ع) بود . بعد از خواستگاری به جبهه برگشت و چهل روز بعد آمد و مراسم و عروسیمان همزمان با حضور اقوام و جمعی از رزمندگان در ایام نیمه شعبان روزچهاردهم فروردین سال ۶۷ برگزار شد .عبدالحسین سال و من سال داشتم . سرسفره عقد ایشان با همان پاسداری حاضر شدند من از خواهر ایشان تقاضاکردم اگر ممکن هست به ایشان بگویند لباسشان را عوض کنند ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند این ، لباس و من است و این نشانه ای جز این نداشت که او همیشه آماده و حاضر برای از همه آن چیزهایی بود که به آن عقیده داشت ، حتی شب از و این برای من یک محسوب می شد که برای چنین شخصی انتخاب شدم شب او می گفت و من گریه می کردم از دوستان ، از رفقایی که در سخت ترین شرایط مشغول از کشورمان هستند و در راه دین خدا جانبازی می کنندشروع زندگی ما با سخن از شهادت ادامه زندگی با رابطه با خانواده و دهه سوم زندگیمان با همسر رقم خورد و چه زیبا به آرزویش رسید . ✍به روایت همسربزرگوارشهید
قربانی در توصیف شجاعت مهدی میرزایی:👇 اگر بخواهم از میان ۳۰۰ هزار ای که در تمام طول مقدس به کارگیری کردم از #۵ نفر به عنوان یاد کنم به طور قطع یکی از آنها میرزایی است. او را به هیچ عنوان نمیتوان در تاریخ مقدس گرفت. 🍃⚘🍃 مزار مهدی میرزایی و برادر ایشان رضا میرزایی گلزار مشهد. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهیدان سرفراز 💠 شهید مهدی و رضا میرزایی 💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
┄┅═══✼✼═══┅┄ همیشه با بود، میز کارش هم رو به بود، موقع مونتاژ می‌رفت وضو می‌گرفت و می‌آمد. یک‌بار به شوخی گفتم آقا مرتضی! وسواسی شدی؟ گفت: نه! کارکردن برای یک حریمی دارد. راجع به جنگ بایستی درست وارد شد. ماشه‌ی دوربین را می‌خواهی بچکانی، قبلش یک سری دارد. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ شهید سید مرتضی آوینی : در رکاب زیباست اما از حاضر از آن زیباتر است؛ برای امام خمینی زیباست، اما برای ای از آن هم زیباتر است.
‍ . 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 🌟به نام او که ترسیم‌گر صفحه و خالق بشر در زمین است😊 🎈بشری که در شگفتی او مانده و فلک بعد از هزاران چرخ، او را در نقطه‌ای رها می‌کند که ماحَصَل و رفتار خویش بوده! حال میخواهد آن نقطه جهنم👹 باشد یا ! 🌟ولی حالا حرف قلم از بنده‌ای است که فلک و ملک حیران او ماند‌ند و به هنگام رهایی، به نقطه‌ای به درآمد که اهل زمین غبطه خوردند به حالش؛ نامش بختی بود، یا شاید هم جواد رضایی*. 🎈که در همهمه سبز بهار وَ به هنگامه نور خداوند، این تحفه بهشتی را به امانت به خانواده‌اش سپرد؛ و مادرش چه خوب رسم می‌دانست که سر را فدای تن بی‌سر ارباب کرد.😔 🌟زندگی مجتبی شاید در همین دوسال دوندگی و بی‌قراری‌اش برای از حریم خلاصه میشد و همین گره‌ای بود که مجتبی هرچه سعی در باز کردنش داشت، کورتر میشد و با دعا و رضایت مادر بود که این گره باز شد و مقدمه‌ای شد بر آسمانی شدنش! 🎈امسال ششمین بهار است که مادر ، تولد سی‌وسه‌سالگی مجتبی را بر سنگ سرد مزارش جشن میگیرد! 🌟میلادت مبارک پ.ن*:[ شهیدان مجتبی و مصطفی بختی با نامهای مستعار بشیر زمانی و جواد رضایی برای دفاع از حرم به سوریه رفتند.] ✍نویسنده: مهدیه نادعلی 💐تاریخ ولادت : ۱٢ فرودین ۱۳۶۷ 💐تاریخ شهادت : ٢٢ تیر ۱٣٩۴ 💐محل شهادت : تدمر سوریه 💐مزار:مشهد،بهشت‌رضا علیه‌السلام ✨ ✨🌙
ایشان در سال ۹۲ کارشناسی ارشد را در تهران خواند. همیشه پیگیر اخبار وضعیت بود و می‌گفت: «دوستانم دارند سری به سری به سوریه اعزام می‌شوند و ما هم نسبت به ازحرم حضرت زینب (س)⚘، شیعیان و مسلمانان داریم.» نهایتاً هم با تخصص‌هایی که داشت به عنوان نظامی در آموزش گردان‌ها به سوریه اعزام شد. 🍃⚘🍃 😔 دوست شهید به نام محمد صباغ که در همان عملیات شدند برایمان نقل کردند که حرم در العیس با تروریست‌ها درگیر بودند. درگیری از شب تا اذان صبح ادامه پیدا می‌کند. نزدیکی‌های صبح دشمن تکی می‌زد و آقای صباغ در همین درگیری مجروح می‌شود و# آقا ابراهیم هم به می‌رسد. چون منطقه در دست تروریست‌ها بود موفق نمی‌شوند پیکر را به عقب منتقل کنند.😔💔 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠شهید ابراهیم عشریه💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
🍃وصیت نامه اش را که می‌خوانی، از "امید" حرف زده است، به اتفاقات پیش‌رو. امید به آنچه برایش مقدر کرده است. 🍃جوانِ ، دست آرزوهایش را می‌گیرد و به دلِ صحرا می‌زند. به می‌رود تا مبادا تاریخ، تکرار کند آنچه را که خون به دلِ گذاشته است. خانواده و فرزند را می‌گذارد و به سمت امید می‌رود. امید به خریده شدن، به پرواز، امید به ... 🍃مهدی را و امید بالِ پرواز داد، عشق به و امید به وصال، و از برکتِ خونش، پایِ حرامی‌ها از سوریه بریده شد. 🍃ما نیز امیدواریم. امیدوار که مهدی ها، دستِ دلِ را بگیرند و به از منجلاب گناه بیرون کشند. غرق در ظلمتِ ، دست و پا می‌زنیم و هیچ راه نجاتی نیست. ✨ایها‌الشهید؛ دستمان را بگیر تا شاید نورِ امید به تو، دلمان را روشن کند. ♡ ، امید دلهای گرفتار♡ ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : سبزوار 🕊محل شهادت : منطقه بوکمال
تاريخ تولد : 1337 محل تولد : اهواز- آخرين مسؤوليت : فرمانده سپاه هويزه سال شهادت : 16 دي ماه 1359 نحوه شهادت : اصابت گلوله تانك تحصیلات : دانشجوی رشته تاریخ تنها 22 سال داشت که به فیض نایل شد. سید محمدحسین، فرزند آیت‌الله حاج سید مرتضی، در هشتم مهر 1337 در اهواز چشم به جهان گشوده بود. حسین علم‌الهدی زیر ذره‌بین ماموران بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.» دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای ، به سوی جبهه‌های حق علیه باطل شتافت. 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
🕊۲۴ ابان ماه، سالروز شهادت شهید مدافع حرم حجت الاسلام و المسلمین ... اغتشاشگران را می اندازند که قبل آنها داعش انداخته آن‌ هم، از سر شیر که با پشت پا زدن به همه‌ی زیباهای دنیا و دلبستگی هایش رخت رزم پوشیدند و از شما کردند و حتی پیکرشان بازنگشت.... 🌷هدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه و صلوات💐💐💐 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
۱۳ سالش بود که با دستکاری شناسنامه به جبهه کردستان رفت. بعدها خودش تعریف کرد تا رسیدن به کردستان، زیر صندلی پنهان شد، می‌ترسید یک وقت او را برنگردانند. پایش که به جبهه رسید دیگر شد. برای مرخصی خیلی کم به سبزوار می‌آمد، اقوام می‌‌پرسیدند: چرا اِینقدر جبهه می‌روی؟ بگذار بقیه بروند! او ناراحت می‌شد و با می‌گفت مگر جبهه سهمیه‌بندی است که هر کسی سهمیه‌اش را برود! ما برای از مملکت و ناموس مان می‌رویم. محمدرضا ۶ سال جبهه‌ بود تا سال ۶۵ که در آبی‌خاکی در منطقه شلمچه،‌جزیره‌ماهی به شهادت رسید اما پیکرش بعد از ۱۲ سال در تاسوعای سال ۷۷ به وطن برگشت و شد. حضور همیشگی در ستاد پشتیبانی من از روزی که به جبهه رفت تا آخرین روزهای جنگ را در ستاد پشتیبانی بودم. در ستاد، همراه بقیه خانم‌ها قند می‌شکستم، نان‌های محلی که از روستاها می‌آورند را بسته‌بندی می‌کردم، کلوچه می‌پختم. برای رزمندگان لباس زیر می‌دوختم و زمستان‌ها هم کلاه و شال می‌بافتم. شب‌های بلند زمستان، کیسه‌های پُر از کلاف‌ کاموا را به خانه می‌آوردم و با خدابیامرز همسرم برای کلاه و شال‌گردن می‌بافتیم. سال ۶۵ بعد از شنیدن خبر پسرم باز هم به ستاد می‌رفتم. بعضی‌ها می‌‌پرسیدند: چرا بعد از شهادت پسرت به ستاد می‌روی؟