eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
413 دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از دوستانش می گفت: در سفر زیارتی به مشهد در منطقه تپه سلام وقتی من از خدا توفیق زیارت کربلا خواستم، از مهدی سوال کردم چه آرزویی دارید، گفت: «دوست دارم آخر کارم شهادت باشد»، من قبل از او به کربلا رسیدم اما او در سوریه در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(ع) به آرزویش رسید. ▫️تصویری از شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا در جوار شهدای گمنام کهف الشهدا 🌷
🍃وصیت نامه اش را که می‌خوانی، از "امید" حرف زده است، به اتفاقات پیش‌رو. امید به آنچه برایش مقدر کرده است. 🍃جوانِ ، دست آرزوهایش را می‌گیرد و به دلِ صحرا می‌زند. به می‌رود تا مبادا تاریخ، تکرار کند آنچه را که خون به دلِ گذاشته است. خانواده و فرزند را می‌گذارد و به سمت امید می‌رود. امید به خریده شدن، به پرواز، امید به ... 🍃مهدی را و امید بالِ پرواز داد، عشق به و امید به وصال، و از برکتِ خونش، پایِ حرامی‌ها از سوریه بریده شد. 🍃ما نیز امیدواریم. امیدوار که مهدی ها، دستِ دلِ را بگیرند و به از منجلاب گناه بیرون کشند. غرق در ظلمتِ ، دست و پا می‌زنیم و هیچ راه نجاتی نیست. ✨ایها‌الشهید؛ دستمان را بگیر تا شاید نورِ امید به تو، دلمان را روشن کند. ♡ ، امید دلهای گرفتار♡ ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶ 🥀مزار شهید : سبزوار 🕊محل شهادت : منطقه بوکمال
💔 ولی این بود که برای سالگرد شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم پست بذاریم نه اینکه هر روز ببینیم باز یه در کوچه پس کوچه همین شهر به شهادت رسیده باشه🥀 سالگرد شهادت با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃 @yadyaaran
مهدی خیلی شوخ بود. دفعه اول که رفته بود، من خانه‌ی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت. شماره‌اش معلوم بود اما من توجه نکردم. تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلام‌علیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟» گفتم: «بله!» مِن‌مِن‌کُنان گفت: «همسرتان...» با حالِ بدی گفتم: «آقا همسرم چی؟!» گفت: «همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند!» من بغض کردم. یک‌ لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شماره‌ی مهدی است و اذیّتت می‌کند. منم خنده‌ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. با لحن شوخی جدی گفتم: «آقا ولش کن! این شاسی‌ بلند را کِی به ما می‌دهید؟» با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت: «تو چقدر نامردی! منو به شاسی‌بلند فروختی؟» گفتم: «تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!» راوی: همسر شهید 💚 🕊🌱 👇👇 ┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛