یکی از دوستانش می گفت:
در سفر زیارتی به مشهد در منطقه تپه سلام وقتی من از خدا توفیق زیارت کربلا خواستم، از مهدی سوال کردم چه آرزویی دارید، گفت:
«دوست دارم آخر کارم شهادت باشد»، من قبل از او به کربلا رسیدم اما او در سوریه در دفاع از حرم عقیله بنی هاشم(ع) به آرزویش رسید.
▫️تصویری از شهید مدافع حرم مهدی موحدنیا در جوار شهدای گمنام کهف الشهدا
#شهید_مهدی_موحدنیا🌷
#یاد_شهدا_صلوات
🍃وصیت نامه اش را که میخوانی، از "امید" حرف زده است، #امید به اتفاقات پیشرو. امید به آنچه #خدا برایش مقدر کرده است.
🍃جوانِ #شجاعدل، دست آرزوهایش را میگیرد و به دلِ صحرا میزند. به #دفاع میرود تا مبادا تاریخ، تکرار کند آنچه را که خون به دلِ #محبان گذاشته است. خانواده و فرزند را میگذارد و به سمت امید میرود. امید به خریده شدن، به پرواز، امید به #وصال...
🍃مهدی را #عشق و امید بالِ پرواز داد، عشق به #اهلبیت و امید به وصال، و از برکتِ خونش، پایِ حرامیها از سوریه بریده شد.
🍃ما نیز امیدواریم. امیدوار که مهدی ها، دستِ دلِ #خطاکارمان را بگیرند و به از منجلاب گناه بیرون کشند. غرق در ظلمتِ #گناه، دست و پا میزنیم و هیچ راه نجاتی نیست.
✨ایهاالشهید؛ دستمان را بگیر تا شاید نورِ امید به تو، دلمان را روشن کند.
♡ #پروازت_مبارک، امید دلهای گرفتار♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مهدی_موحدنیا
📅تاریخ تولد : ۱۸ فروردین ۱۳۶۶
📅تاریخ شهادت : ۲۷ آبان ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : سبزوار
🕊محل شهادت : منطقه بوکمال
💔
ولی #حق این بود که
برای سالگرد شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم پست بذاریم
نه اینکه هر روز
ببینیم باز یه #شهید_امنیت
در کوچه پس کوچه همین شهر به شهادت رسیده باشه🥀
سالگرد شهادت #شهید_مهدی_زین_الدین
#شهید_مجید_زین_الدین
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_بابک_نوری_هریس
#شهید_عارف_کایدخورده
#شهید_مهدی_موحدنیا
#حمیدرضا_روحی
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌸⃟🌹🕊჻ᭂ࿐✰🌹🍃
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
@yadyaaran
مهدی خیلی شوخ بود.
دفعه اول که رفته بود، من خانهی مادر شوهرم بودم که تماس گرفت.
شمارهاش معلوم بود اما من توجه نکردم.
تلفن را برداشتم، دیدم آقایی سلامعلیک کرد و گفت: «شما خانم موحدنیا هستید؟»
گفتم: «بله!»
مِنمِنکُنان گفت: «همسرتان...»
با حالِ بدی گفتم: «آقا همسرم چی؟!»
گفت: «همسرتان به درجه رفیع شهادت رسیدند!»
من بغض کردم.
یک لحظه خواهر شوهرم فهمید و به من اشاره کرد که این شمارهی مهدی است و اذیّتت میکند.
منم خندهام گرفت اما خودم را کنترل کردم.
با لحن شوخی جدی گفتم: «آقا ولش کن! این شاسی بلند را کِی به ما میدهید؟»
با این جمله، مهدی فهمید دستش برایم رو شده و زد زیر خنده، گفت: «تو چقدر نامردی! منو به شاسیبلند فروختی؟»
گفتم: «تا تو باشی مرا اذیّت نکنی!»
راوی: همسر شهید 💚
#شهید_مهدی_موحدنیا 🕊🌱
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🌹🍃🌷🍃━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹🍃━━━┛