eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
398 دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
54 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ آقا !! دوست دارم گوشه ای بنشینم و زیر لب کنم. چشمانم را به گوشه ای خیره کنم تو هم مقابلم بنشینی و متوجه ات شوم... هِی نگاهت کنم آنقدر که از هوش بروم بعد به هوش بیایم و ببینم سرم روی دامن شماست🌸 حس کنم بوی خوشی از نسیم تنت به مشامم می خورد. آن وقت احساس کنم عاشق و معشوق روی داد، بعد وعده را بدهی و من خودم را نشسته بر احساس کنم و بشنوم که به من وعده و شدن با خودت را بدهی آن وقت با خیال راحت از ، مثل شمع بسوزم و آب شوم و هلاک شوم و جان دهم🥀 1⃣1⃣
شادی ارواح طیبه ی شهــداء ص‍ل‍‍وات🌺 @yadyaaran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داشتن آدمهاے بزرگ، انسان را بزرگ و دوست داشتن آدمهاے نورانے انسان را نورانی اثر وضعے محبوب، آنقدر زیاد است ڪه باید مراقب بود مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا ڪند. 💓دوستت دارم برادر شهیدم💓
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ همیشه ازحرمت، بوی سیــب می آید صــــدای بال ملائــک، عجیب می آید! سلام! ضامن آهو، دل شکــسته من به پــای بــوس نگاهت، غریــب می آید
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد. حافظ
📚 رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃 ✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم .... رفقاتونو دعوت کنید 😊 💢واما... با رمان شیرین و جذاب ♥️ ♥️ در کنارتون هستیم . هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🌸 آن شب وقتی مهمان ها رفتند،پدرم به مادرم گفته بود: 《به خدا هنوز هم راضی نیستم قدم را شوهر بدهم. نمی توانم چطور شد قضیه تا اینجا کشیده شد. تقصیر پسر عمویم بود. با گریه اش کاری کرد توی رو دربایسی ماندم. با بغض و آه گفت اگر پسرم زنده بود ،قدم را به او می دادی؟! حالا فکر کن صمد پسر من است.》 پسرِ پسرعموی پدرم سال ها پیش در نوجوانی مریض شده و از دنیا رفته بود. بعد از گذشت این همه سال، هر وقت پدرش به یاد او می افتاد، گریه می کرد و تأثر او باعث ناراحتی اطرافیان می شد. حالا هم از این مسئله سوء استفاده کرده بود و این طوری رضایت پدرم را به دست آورده بود. در قایش رسم است قبل از مراسم نامزدی، مردها و ریش سفیدهای فامیل می نشینند و با هم به توافق می رسند. مهریه را مشخص می کنند و خرج عروسی و خریدهای دیگر را برآورد می کنند و روی کاغذی می نویسند. این کاغذ را یک نفر به خانواده داماد می دهد. اگر خانواده داماد با هزینه ها موافق باشند، زیر کاغذ را امضا می کنند و همراه یک هدیه آن را برای خانواده عروس پس می فرستند. آن شب تا صبح دعا کردم پدرم مهریه و خرج های عروسی را دست بالا و سنگین گرفته باشد و خانواده داماد آن را قبول نکنند.