یک خاطره:
, یک خاطره:,
یک بار درمسیر زیارت امام رضا (ع) به قصد دیدار ایشان و خانواده شان به منزلشان رفته بودیم. چیزی که در منزلشان بیش از همه جلب توجه می کرد؛ نمایشگاه کوچکی از پوکه ها و فشنگ ها و آثار و نمادهای دفاع مقدس بود؛ گوشه ای از خانه متعلق به این نمایشگاه بود.
,
نزدیک اذان مغرب بود؛ خیلی راحت پیشنهاد کرد که با هم به مسجد برویم. می گفت کاری در مسجد دارد که باید برود من که خیلی کنجکاو بودم بیشتر با حسین آشنا بشنوم قبول کردم تا به مسجد برویم. هنگام و پس از نماز جماعت شاهد بودم که حسین محور توجه جوانان و نوجوانان در مسجد بود. ظاهرا بسیاری از امور فرهنگی مسجد را بر عهده داشت. او همیشه چفیه اش را گردنش می گذاشت. یادم نمی آید جایی او را با پوشش رسمی خارج از منزل بدون چفیه دیده باشم. حتی روز دامادی اش هم چفیه جزو لباسش بود. نکته ی بعدی که برایم جالب بود این بود که خیلی دقیق مسائل جاری و سیاسی را رصد می کرد و نسبت به کوچکترین تحرکی بی تفاوت نبود و موضعگیری داشت.
,
فرازی از پیام سردار جعفری فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به خانواده شهید محمد حسین حمزه:
,
در روزگاری که یزید زمانه در چهره آمریکا و اسرائیل و آل سعود و داعش به منظور منحرف ساختن اسلام ناب محمدی و ترویج افکار شیطانی در کشورهای اسلامی و دنیا نمایان شده؛ شما به حق توانستید ندای لبیک یا حسین (ع) را با بی زاری جستن از آنان و دفاع از دین خدا با تقدیم خون مطهرتان علی کرده و عرصه را برای جولان دادن این جلادان شمر صفت با تشکیل لشگر جهانی حزب الله در بلاد اسلامی تنگ کنید.
یادداشت:
, یادداشت:,
خدا را شکر که در این آشفته بازار دنیا هنوز راه و رسم جوانمردی و غیرت فراموش نشده است. خدا را شکر که در میان خیمه شب بازی سیاست بازان، هنوز رایحه اخلاص و صداقت به مشام می رسد. خدا را شکر که با وجود خواب بسیاری از اهالی سرزمینم، مردانی با چشمانی تیزبین بیدارند و می دانند اگر برخی خوابیده اند و یا خود را به خواب زده اند آنها تکلیف دیگری دارند. خدا را شکر که با گذشت هزار و اندی سال از حادثه عاشورا، هنوز فریاد هیهات من الذله سرور آزادگان تاریخ، خاموش نشده است و مردانی چون کوه استوار به قیمت خون خود از آن پاسداری می کنند.
,
این روزها مسافری دیگر، از بینمان راهی کربلا شد. می دانم دیدن چهره معصومانه محسن و زینب حمزه وقتی عکس پدرشان را در دست گرفته اند و به انبوه جمعیت می نگرند تلخ است. می دانم از این پس زینب دستان پدر را در میان موهای خود حس نخواهد کرد؛ می دانم محسن دیگر نمی تواند در خانه با پدرش بازی کند. همه این تلخی ها را می دانم اما این را هم خوب می دانم محمدحسین حمزه ستاره ای شد تا مردم شهرش، راه را گم نکنند. خوب می دانم دستان محسن و زینب از دست پدرشان جدا شد تا دستان ما از دستان سالار شهیدان جدا نشود. یاد قلم خونین سید مرتضی آوینی بخیر که چه زیبا نوشت:
,
« در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی شود.»
,
شهادت برای محمد حسین مایه افتخار بود
مادر شهید نیز در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در سمنان؛ محمد حسین عاشقانه و داوطلبانه برای دفاع از حرم راهی سوریه شد.
«مرضیه قاسم پور» با اندکی سکوت که هزاران معنا در خود جای میداد، ادامه داد: محمدحسین در همان نوزادی به بیماری سختی مبتلا شد وسه بار عمل جراحی کرد.
وی به روحیه جهادی محمد حسین اشاره داشت وگفت: نکته ایی که باعث شد محمد حسین با بقیه کمی فرق داشته باشد روحیه جهادی او بود.
مادر شهید خوش اخلاق بودن، خواندن نماز اول وقت، خواندن نماز شب،احترام به والدین وبزرگترها را از ویژگی های شهید برشمردو گفت: محمد حسین همیشه می گفت ولی فقیه را تنها نگذارید و همیشه پشتوانش باشید.
وی اندکی تبسم کردو گفت:وقتی خبر شهادت محمد حسین را به من دادند برایم دشوار نبود وگفتم به آروزویش که شهادت بود رسید.
قاسم پور می گوید : فرزندم همیشه از من می خواست برایش ازته دل دعا کنم تا به شهادت برسد.
مادر شهید که دو برادرش نیز به شهادت رسیده اند اضافه کرد:شبی که محمد حسین قصد عازم شدن به سوریه را داشت ساعت ۱۰ ونیم شب با من تماس گرفت وگفت: قصد سفر به حرم حضرت زینب (س) را دارد واز من خداحافظی کرد وحلالیت طلبید.
وی ادامه داد: ساعت 12 شب به منزل محمد حسین رفتم وبا او وداع کردم واین آخرین دیدار ما بود.
مادر شهید اضافه کرد: فرزندان ما عاشقانه و داوطلبانه به سوریه رفتند تا مدافع حرم آل الله باشند و امروز همه ما باید راه آن ها را در طبعیت از ولایت فقیه ادامه دهیم.
از زمان تولد محمدحسین برایمان بگویید.
پدر شهید حمزه: قبل از آن میخواهم نکتهای را بیان کنم و آن اینکه هر انسانی دو بار به دنیا میآید؛ یکبار از والدین و یکبار نیز همان تولد شخصیت انسان در این عالم است و این درباره همه ما انسانها صدق میکند.
در واقع ما بعد از شهادت شهدا، تازه متوجه شخصیت آنان میشویم و این یک تولد دوباره برای شهید محسوب میشود. هیچ دانهای و هیچ برگی از درخت نمیافتد مگر به خواست و اجازه خداوند اما بسیاری از تنگنظران آن را بر اساس اتفاقات و تصادفات میبینند.
برویم سراغ داستان تولد محمدحسین! یادم میآید که شامگاه پنجم رجب سال 65 بود که محمدحسین هنگام اذان مغرب با کمترین امکانات و شرایط به دنیا آمد. زمان تولد متوجه یک بیماری در محمدحسین شدیم که ـ به گفته دکترهای آن زمان ـ امیدی به زنده ماندنش نبود. خیلی شرایط سختی برای ما بود خیلی رفتوآمد کردیم برای درمان محمدحسین و خدا هم به ما نگاه کرد و محمدحسین را به ما بخشید.
تسنیم: یادتان هست که محمدحسین را برای درمان به کدام بیمارستان بردید؟
پدر شهید حمزه: بله، به خاطر دارم که هیچ بیمارستانی در تهران حاضر به پذیرش محمدحسین نبود و با اصرار زیاد من و همسرم در بیمارستان طالقانی تهران محمدحسین را بستری کردیم.
بیماری محمدحسین چه بود؟
پدر شهید حمزه: محمدحسین از بدو تولد دچار انسداد روده شده بود. بالاخره بیمارستان طالقانی تهران با رضایت و مسئولیت خودمان محمدحسین را پذیرش کرد. در آن سال ها که همزمان با جنگ تحمیلی بود و من از جبهه برای درمان پسرم مرخصی گرفته بودم.
درواقع محمدحسین در یک خانوادهای با اصالت که سابقه طولانی در دفاع مقدس دارند به دنیا آمد. دو دایی او در جبهه به شهادت رسیدند. پدرم یک رزمنده دفاع مقدس است و مادرم، خواهر دو شهید است. محمدحسین در یک خانواده با فرهنگ شهادتطلبی بزرگشده است.
از چه سالی وارد جبهه شدید؟
پدر شهید حمزه: از سال 60 وارد جبهه شدم و اولین عملیاتی که شرکت کردم عملیات فتح المبین در سال 61 بود.
کمی بیشتر از محمدحسین برایمان بگویید؟
پدر شهید حمزه: نکتهای که بازهم لازم میدانم قبل از پاسخ به پرسش شما به آن اشارهکنم این است که محمدحسین را خدا به ما امانت داد و بعد از مدتی هم این امانت را از ما گرفت. من زمانی که محمدحسین در نوزادی بیمار بود از درگاه خداوند خواستم تا محمدحسین را به من امانت بدهد تا در مسیر او قدم بردارد؛ حتی اگر در این راه شهید شود؛ و بالاخره محمدحسین در سحرگاه ششم رجب سال 1395 در سن 30 سالگی به شهادت رسید و جالب است که محمدحسین از ناحیه پهلو و شکم آسیبدیده بود یعنی همان اعضا و جوارحی که در نوزادی میتوانست جانش را بگیرد شهادت را نصیب وی کرد. اینها همه نکاتی حکمتآمیز است.

و اما کودکی محمدحسین. اولین مدرسهای که محمدحسین به آن وارد شد؛ دبستان میرزا کوچک خان جنگلی در شهرک گلستان سمنان بود. مقطع راهنمایی خود را در مدرسه شهید حسین فهمیده و دوران دبیرستان خود را هم در مدرسه شهید عباسپور گذراند.
میدانید که پس از ورود به مدرسه و عرصه اجتماعی، شخصیت جدیدی در وجود نوجوان شکل میگیرد که مدرسه در آن بیتأثیر نیست و محمدحسین در هر مدرسهای که درس خواند؛ با فرهنگ شهادتطلبی بزرگ شد.
پسازاینکه دوران دبیرستان را به پایان رساند و مدرک دیپلم خود را گرفت؛ با علاقه شدیدی که به امور نظامی داشت؛ برای پاسداری پیگیری کرد.
سابقهای هم از این علاقه داشت؟
پدر شهید حمزه: بله، محمدحسین سابقه طولانی و فعال در بسیج داشت. البته ما با این کار و تصمیم او مخالفت کردیم و بیشتر برای ورود به دانشکده افسری و اخذ مدرک دانشگاهی او را تشویق میکردیم؛ اما محمدحسین دربند عنوان، مدرک و درجه نبود و فقط هدف خدمت در نظام را در سر میپروراند.
دستآخر هم من به او تأکید کردم که از عنوان و اسم و جایگاه من برای دست یافتن به جایگاههای بالا استفاده نکند و باید برای رسیدن به موفقیت از تلاش و همت خودش استفاده کند و او در سپاه مشغول به خدمت شد. البته برای دانشگاه نیز ثبتنام کرد و در رشته مهندسی کامپیوتر تحصیلات خود را ادامه داد.