eitaa logo
کانال شهدایی یاد یاران
412 دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
8.7هزار ویدیو
50 فایل
✅کپی با صلوات برای سلامتی و ظهور آقا امام زمان عج تعالی فرجه الشریف بلامانع است 🌷🇮🇷ما را بدوستان خود معرفی کنید🇮🇷🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹یکی از فرماندهان حماس در لبنان به شهادت رسید ♦️شاخه نظامی جنبش حماس:در حمله عصر امروز رژیم صهیونیستی به خودرویی در لبنان «شرحبیل السید» معروف به «ابو عمرو» یکی از فرماندهان این جنبش به شهادت رسید. 🇮🇷
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم: 🪧تقویم امروز: 📌 شنبه ☀️ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳ هجری شمسی 🌙 ۹ ذی القعده ۱۴۴۵ هجری قمری 🎄 18 می 2024 میلادی 📖حدیث امروز: امیرالمومنین علیه السلام: وقتی ثروتمند به نیکی اش بخل ورزد؛تهیدست آخرتش را به دنیایش بفروشد . 📗نهج‌البلاغه حکمت ۳۷۲ 🔖مناسبت امروز: 🔸روز جهانی موزه ومیراث فرهنگی
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌تا بنده ی عشق و مال دنیا هستیم 🔹‌دور از نفس امام تنها هستیم 🔹‌افتاده گره به کارمان از بس که 🔹‌غافل ز دل یوسف زهرا هستیم 🔹‌اللهم عجل لولیک الفرج ...
32.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از بین کُلِ خلق تو را دوسـت دارمَت حُبی لَکَ الْهَوٰا بِاَبی اَنْتَ یٰا حُسین... صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
در سالروز شهادت سید مجتبی هاشمی به دست منافقین کوردل در خیابان وحدت اسلامی جا دارد یادی از این شهید والامقام داشته باشیم شهیدی که تمام املاک ومستغلات ودارایی خودش را فروخت وخرج انقلاب وجنگ کرد فرماندهی بسیار خوش برخورد بود.داستان لات هایی که به جبهه می رفتند و هیچ گردانی حاضر به پذیرش آنها نمی‌شد. بسیاری از کسانی که از مراکز دیگر رانده شده بودند، جذب سیدمجتبی می شدند. سید هم از میان آنها رزمندگانی شجاع تربیت می کرد . سید مجتبی به همه فرماندهان گروهها می گفت: برای گروههای خودتان، اسم انتخاب کنید و به نیروهایتان کارت شناسائی بدهید. شیران درنده، عقابان آتشین، اینها نام گروه های چریکی بود. شاهرخ(شاهرخ ضرغام گنده لاتی که حر شد.) هم نام گروهش را گذاشت: آدمخوارها!! در آبادان شخصی بود که به مجید گاوی مشهور بود. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا می رفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هیچکدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد. شاهرخ هم در مقابل این افراد مثل خودشان رفتار می کرد. کمی به چهره مجید نگاه کرد. با همان زبان عامیانه گفت: ببینم، می گن یه روزی گنده لات آبادان بودی. می گن خیلی هم جیگر داری، درسته!؟ بعد مکثی کرد و گفت:اما امشب معلوم می شه، با هم می ریم جلو ببینم چیکاره ای! شب از مواضع نیروهای خودی عبور کردیم. به سنگرهای عراقی ها نزدیک شدیم. شاهرخ مجید را صدا کرد و گفت: میری تو سنگراشون، یه افسر عراقی رو می کشی و اسلحه اش رو می یاری. اگه دیدم دل و جرات داری می یارمت تو گروه خودم. مجید یه چاقو از تو کیفش برداشت و حرکت کرد.دو ساعت گذشت و خبری از مجید نشد. به شاهرخ گفتم: این پسر دفعه اولش بود. نباید می فرستادیش جلو، هنوز حرفم تمام نشده بود که در تاریکی شب احساس کردم کسی به سمت ما می آید. اسلحه ام را برداشتم. یکدفعه مجید داد زد: نزن منم مجید! پرید داخل سنگر و گفت: بفرمائید این هم اسلحه، شاهرخ نگاهش کرد و با حالت تمسخرگفت: بچه،اینو از کجا دزدیدی!؟ مجید یکدفعه دستش رو داخل کوله پشتی و چیزی شبیه توپ را آورد جلو ، در تاریکی شب سرم را جلو آوردم. یکدفعه داد زدم: وای!! با دست جلوی دهانم را گرفتم، سر بریده یک عراقی در دستان مجید بود. شاهرخ که خیلی عادی به مجید نگاه می کرد گفت: سر کدوم سرباز بدبخت رو بریدی ؟ پسر !گفتم برو کلاه بیار نگفتم سر بیار!! سر این سرباز مادر مرده عراقی رو چرا بریدی مجید گفت : نگران نباش داش شاهرخ من مظلوم کش نیستم یارو افسره ! شاهرخ گفت: چطور؟ مجید دست کرد جیبش و درجه های افسری را نشان شاهرخ داد. بیا این هم درجه هاش،از رو دوشش کَندهم تکه پارچه ای که نشانه درجه بود را به ما داد. شاهرخ سری به علامت تائید تکان داد و گفت: حالا شد، تو دیگه نیروی ما هستی. مجید فردا به آبادان رفت و چند نفر دیگر از رفقایش را آورد. مصطفی ریش، حسین کره ای، علی تریاکی و… هر کدامشان ماجراهائی داشتند، اما جالب بود که همه این نیروها مدیریت شاهرخ را قبول کرده بودند و روی حرف او حرفی نمی زدند. مثلاً علی تریاکی اصالتاً همدانی بود. قبل از انقلاب هم دانشجو بود و به زبان انگلیسی مسلط بود. با توافق سید یکی از اتاقهای هتل را داروخانه کردیم و علی مسئول آنجا شد. شاهرخ هم اسمش را گذاشت؛ علی دکتر!! علی بعدها مواد را ترک کرد و به یکی از رزمندگان خوب و شجاع تبدیل شد. علی در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید. اصغر شعله ور ، که برای دزدی از خانه های مردم راهی خرمشهر شده بود. او بعد از مدتی با سید آشنا می شود و چون مکانی برای تامین غذا نداشت به سراغ سید می آید. رفاقت او با سید به جائی رسید که همه کارهای گذشته را کنار گذاشت. او به یکی از رزمنده های خوب گروه شاهرخ تبدیل شد. روحشان شاد یادشان گرامی ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فرزندانم میگفتند: حسین دوست دارد شهید شود، ولی ‌دعاهای ‌شما مانع‌ از شهادت اوست؛ دست‌ها را بلند کردم برایش شهادت طلب نمودم. 15 روز بعد شهید شد. راوی مادرشهید ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
گفته بود که علاقه من به دین اسلام و آیه‌های قرآن موهبتی از جانب خداوند است و احساس می‌کنم در این پادگان که پای مرا به جبهه باز کرد این علاقه تبلور پیدا می‌کند. دو ماه در پادگان دارخوین بود که بیماری پوستی شدیدی گرفت و توانش گرفته شد. وقتی بهبود یافت برای عملیات محرم خودش را آماده کرد و در همین حین تصمیم گرفت تحصیل را رها کند و وارد سپاه شود. سید حبیب با او صحبت کرد که به تحصیلاتش ادامه دهد اما او گفت: «اگر روزی مملکت ما بر جا بود، من درس می‌خوانم اما اگر ایران نباشد، درس خواندن من چه فایده ای دارد.» ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شبی که ناصر به خواستگاری‌ام آمده بود، وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم ازدواج کشیده شد، مادرم از ناصر پرسید که دوست داری برای مراسم عقد، عروس چه لباسی بر تن کند؟ ناصر در جواب مادرم گفت: لباسی را به تن کند که بتواند در روز تشیع جنازه‌ام هم همان لباس را بپوشد. راوی:همسر شهید ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر معلم بود مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب خودش پول میداد به یکی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد. چون آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند و اکثرا سر کلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد. ابراهیم هادی نه تنها معلم ؛ بلکه الگوی اخلاق و رفتار بچه ها بود.                                                            طاق ابروی تـو سرمشق کدام استاد است که خرابات دلـم در پی آن آباد ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
یکی از دوستانش می‌ گفت: ما همه بد بودیم اما یکی از دانش آموزان خیلی بد بود (هم از لحاظ درسی و هم لحاظ اخلاقی) هیچ کس نمی توانست حریفش بشه. چند هفته ای گذشت دیدیم اون دانش آموز خیلی خوب آروم شده به پدرش گفتیم چی شده گفت: یه معلم خدا رسونده هم از لحاظ دینی هم از لحاظ درسی تک هست. به خاطر اون معلم بود از اون به بعد پدر و مادرهای اون مدرسه برای بچه هاشون با محمد کلاس می گرفتند. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
در این تصویر کلاه نظامی شهید حسین شاه حسینی را برای سردار سید حجت الله حسینی فرمانده میدان منطقه سلمان آباد کردستان آورده اند که گلوله، پیشانی حسین را شکافته است. سردار حسینی درباره شهید حسین شاه حسینی می گوید: حسین قبل از انقلاب با وجود شبکه اطلاعاتی خیلی قوی ساواک و ارتش که زیر نظر مستشاران آمریکایی و اسرائیلی اداره می شد,نقش مهمی در اقدامات انقلابی پایگاه هوایی همدان داشت. با پیروزی انقلاب اسلامی توطئه های منافقین و گروهک های دیگر با ترور, بمب گذاری, خرابکاری, ایجاد جنگ داخلی پنج استان کشور شروع شد. با آغاز اغتشاش و نا آرامی در کردستان که توسط گروهک های وابسته به دشمنان مردم ایران صورت گرفت, به همراه سپاه همدان در کنار مردم کردستان حضور پیدا کردیم. سپاهیان همدان در مدت حضور خود در کردستان با طراحی و اجرای عملیات نظامی ضربات خرد کننده ای به عوامل بیگانه در این منطقه وارد کرد. حسین همیشه براي انجام هر مأموريت خطرناک پيش‌قدم می شد و بارها تا یک قدمی شهادت رفت. تقوا و شجاعت و صدها خصلت بزرگ ديگر از او فرماندهی بزرگ و جنگجویی شجاع ساخته بود. سر انجام در هفدهم اردیبهشت ۱۳۵۹ در منطقه سلمان‌آباد کردستان در حال انجام ماموریت و تعقیب ضد انقلاب بر اثر گلوله مستقیم دشمن تکبير گويان به شهادت رسید. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فرازی از وصیت نامه طلبه شهید ابوالقاسم نبی زاده: امام امت، خمینی کبیر فرمود: امروز اسلام در گرو جنگ است. یعنی اگر بخواهید مسلمان باشید و اسلامتان باقی باشد، باید در جهت دفاع از آن قیام کرد. باید جبهه و برای تقویت آن‌ها پشت جبهه‌ها را گرم نگهدارید. بدانید، باید از انقلاب و رهبری آن حمایت کرد؛ زیرا انقلاب برخاسته از قوانین و اهداف عالیه اسلام و رهبری ولی فقیه می‌باشد ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
سلام‌ اولین روز هفته شما به خیر ونیکی الهی عاقبتتون ختم به خیر باشه لبخند ماجرای عجیبی دارد... اگر آن را به محبوبی هدیه كني احساس آرامش می کند.... اگر آن را به دشمنت تقدیم کنی شرمنده و پشیمان خواهد شد .... و اگر آن را به شخصی که نمی شناسی هدیه دهی سخاوت پيشه كرده اي.... پس لبخند بــزن کـــه لبخند تجلي خدا در توست. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢طلبه شهید ۱۷ساله از مازندران () : ۲۸ اردیبهشت ۱۳۶۷ شلمچه . ✍وصیت نامه شهید: خواهرانم؛ سامره،زهرا،آمنه و رباب... از شما میخواهم که بعد از من باشید و خونم را به چادرتان به امانت دادم. پس انشالله امانت داران خوبی باشید. . ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
4_5893250778621020968.mp3
29.94M
❗️انتشار برای اولین بار❗️ کامل صدای شهید محمد خائفی 🎤یکی از اعجاب‌برانگیزترین نوارهای به جا مانده از ، نوار کاستی است که به طور تصادفی توسط مادر طلبه‌ی شهید محمد خائفی در بامِ خانه پیدا می‌شود. را گوش می‌دهند، فردای آن‌روز خبر محمدآقا را می‌دهند و اعلام می‌کنند پیکر مطهرش به سردخانه‌ی نکا منتقل شد. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
༻﷽༺ مصطفی حواست را بیشتر جمع کن ! این چهارمین بار است که شهید می‌شوی؛ نترس رفیق من پنج تا جان دارم.... از بچگی مصطفی را میشناختم. همیشه دوست داشت پزشک شود. اینجا که ما زندگی می‌کنیم مردم دکتر نمیشوند تا ثروتمند شوند! داستان ما کاملا متفاوت است. ما اینجا پزشک می‌شویم تا دست و پاهایی که هر چند وقت یک بار در حمله ی به ما، از بدن‌ها جدا میشد را، دوباره به صاحبینشان هدیه دهیم یا اگر نشد حداقل آنها را از مرگ نجات دهیم یا به هر شکل ممکن به مجروحین برسیم.... اینجا پزشکی دلیل دیگری ندارد. مردم ما معمولا برای پیشگیری به دکتر مراجعه نمی‌کنند. نمیدانم شاید این جمله هم درست نباشد که بگویم اینجا فقط برای درمان به پزشک مراجعه می‌کنند. اگر مرگ هم یک بیماری یا بلا باشد شاید بتوانم بگویم: اینجا هم مردم مثل همه ی دنیا برای پیشگیری به پزشک مراجعه میکنند. البته پیشگیری از مرگ.... بگذریم؛ مصطفی هم به همین چیزها فکر می‌کرد که پزشک شد. تا جان آدم ها را نجات دهد. ۱۲۰ روز از شروع این جنگ میگذرد. یک بار به او گفتم: مصطفی باید بیشتر حواست را جمع کنی، این چهارمین بار است که شهید میشوی! این را گفتم تا شاید بخندد و کمی حال و هوایش عوض شود و روحیه اش را بدست آورد. ولی مگر در این شرایط میشد خندید؟ به ویژه این که در همین چهارمین باری که مصطفی از مرگ نجات پیدا کرده بود همه خانواده اش جلوی چشمش شهید شده بودند. خودش اینگونه تعریف میکرد: باد شدیدی وزید و به اطراف پرت شدیم و سنگ ها و گرد و غبار به سوی ما آمدند. گوشم که سوت کشید فهمیدم یک انفجار رخ داده است. نمیدانستم زنده ام یا شهید شده‌ام. خانواده ام. پسر برادرم و مادرم به شدت مجروح بودند. وقتی جمعیت آمد و با من حرف زدند کم کم فهمیدم زنده هستم و این بار چهارمی بود که زنده می ماندم. مردم کمک کردند تا مادر و بقیه اعضای خانواده را به بیمارستان منتقل کنیم خودم هم ماندم تا به بقیه ی کسانی که نمی توانند به بیمارستان بروند کمک کنم.... روزهای سختی است. اینجا در غزه هم باید پزشک باشی، هم پدر، هم مدافع شهر و هم بتوانی زمانی که فرزندی بدون مادر می آورند دایه ای مهربان تر از مادر شوی.... در غزه اگر میخواهی انسان موفقی باشی به این معنا که زنده بمانی باید در بدو تولد همه ی اینها را به همراه خیلی چیزهای دیگر یاد بگیری ... مصطفی را دست کم نگیرید. او همه ی اینها را یاد گرفته بود که توانست چهار بار در غزه زنده بماند و این کارِ هرکسی نیست. هربار که او را میدیدم و هر بار که می‌فهمیدم خبر شهادت یکی دیگر از عزیزانش را گرفته حس میکردم روحیه اش قوی تر شده و به دنبال این است که کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد. یک روز دیدم سیم کارتی خریده، دلیلش را پرسیدم گفت: میخواهم با مردم دنیا صحبت کنم و از آنها بخواهم به من پول دهند تا به مردم غزه کمک کنم. خیلی عجیب بود. تا همینجا باید دنیا از ما به عنوان پزشکان وظیفه شناس تشکر می‌کرد. اما مصطفی انگار جور دیگری فکر میکرد و گویا از نظرش هنوز هیچ کاری نکرده و به مردم بدهکار بود. تا قبل از آخرین دیدارمان، او توانسته بود برای ۳۰ خانواده کمک جمع کند. ۵ روز از اهداء این کمک ها گذشته بود و آخرین باری بود که ملاقاتش میکردم. گفتم مصطفی چهار بار شهید شدی و ماندی، نمی‌شود بار پنجم هم بمانی؟ نمی‌شود تا آخر کنارمان باشی؟ گویی خواسته‌ی زیادی بود!!! مصطفی برای بار پنجم هم با مرگ ملاقات کرد اما این بار آن را در آغوش گرفته بود. اینجا غزه است و تو اگر مصطفی نجار هم باشی، پنج جان هم که داشته باشی بالاخره شهید میشوی..... روایتی که امشب برایتان نوشتم برگرفته از حقیقت است. زندگی شهید پزشک، مصطفی نجار که در غزه 5 بار تا پای مرگ رفت و بعد از کمک هایی بی حد به مردمش شهید شد. برای شادی روح همه‌ی شهدا به ویژه پزشکان شهید فاتحه ای قرائت کند. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی ... امام_زمان لبیک_یا_خامنه_ای الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌. ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
💢زمان انقلاب چون وضعیت هم سیاسی و هم مبارزاتی و شبهای نگهبانی و ارتباطات روزانه و وضعیت خاصی در آن زمان حاکم بود همه خاطره بود. 🌷 شهید از کسانی بودند که زمان انقلاب با آوردن اعلامیه و نوشتن روی دیوار و شعارهای انقلابی حساسیت کدخدای محل را بر انگیخت و کدخدای محل را تهدید کرده بود همه ی این ها نشانه جسارت شهید بود . 🌷با توجه به سن کم درگیری های محلی که صورت می گرفت با منافقین و درگیری های شرعی و ساختن برخی وسایل تخریبی در جهت مبارزه با منافقین و گروهک ها همه برای من خاطره بوده است . "شهید محمد هاشم زاده" ✍ راوی: دوست شهید ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
✨✨✨ هر لحظه ... شروع تازه ای است از زندگی که ما.. به نگاه تــو ای شهید🌷 اقتدا می کنیم نفس های تازه تازه را... ❤️ ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
572_42252263804790.mp3
7.5M
🎧 فوق زیبا♥️ 💐 آقاجون قربونتم 🎤 کربلایی‌ 💖 (ع)🌹 ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر شهیدی که توسط پسرش شفا گرفت. ... بعد از ظهر آن روز پسرش را می بیند که به او می گوید هیچ چیزیت نیست فقط همین راه ( راه انقلاب اسلامی ) را ادامه بده این پدر شهید در کرونا درگذشت و یک هفته بعد همسرش به او‌ پیوست ┏━━━🌹🍃🌷━━━┓ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎ @yadyaaran ┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
بارها دست عنایت امام زمان (عجل الله) را در زندگی‌مان شاهد بودم؛ آقا حجت با قرض یک میلیون تومانی مادرم یک پژو خرید تا در رفت‌و‌آمد از قم به قزوین دچار مشکل نشویم (ایشان مقید بود هر پنجشنبه به هیئت قزوین بیاید)، آمپر بنزین این ماشین بسیار دقیق بود و اگر اتمام بنزین را نشان می‌داد، می‌دانستیم دیگر حرکت نخواهد کرد؛ یک بار برای رفتن به قزوین حتی به اندازه بنزین زدن پول نداشتیم و با همان مقدار کم بنزین راه افتادیم، نزدیک قزوین آمپر اتمام بنزین را نشان داد و آقا حجت گفت: یا امام زمان (عجل الله) من نه بنزین دارم نه پول، خودتون عنایت کنید و جالب آنکه ما با همان وضعیت تا خیابان نزدیک منزل پدرم رفتیم و آنجا بود که ماشین خاموش شد. راوی:همسر شهید