🔷 شهید آوینی: «درست برخلاف آنچه دشمن می پندارد، یکی از شیرینترین جاذبههایی که مومنین را به جبهههای نبرد می کشاند، لحظاتی این چنین است که او خود را در برابر سخت ترین آزمون های ایمانی پیروز می یابد و این احساس، همواره، همچون بهانهای شیرین او را به خود می خواند.»
🔸منبع کتاب «گنجینه آسمانی»
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
🔷 شهید آوینی: «دشمنان انقلاب بدانند وقتی ما از جانمان گذشتیم دیگر هیچ راهی برای تسلط بر ما ندارند.»
🔸منبع کتاب «گنجینه آسمانی»
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
38.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 مستند روایت سانحه
🔸گزارشی از ساعتی قبل از سانحه هوایی برای بالگرد رئیس جمهور تا زمان پیدا شدن اجساد و محل دقیق سانحه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای جانسوز امیر سیاری در خصوص آزادی خرمشهر
یاد و خاطره فرزندان خمینی که آن حماسه الهی را رقم زدند زنده باد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#خرمشهر_عزیز
✍ #فرازی_از_وصیت_نامه_شهید_سرهنگ_مقامی
🌷« پشتیبان #ولی_فقیه باشید .اسلام از همه چیز مهمتر است .ما میرویم ولی مسئولیت این امر و تداوم انقلاب بر دوش شماست ،با تمام توان ادامه دهید و شانه خالی نکنید ،که فردای قیامت در برابر #شهدا سر بزیر نباشید »🌷
🌹شهیدامیرعبدالهیان به روایت همسر؛
خاطرات ۳۰ سال زندگی مشترک با آقای وزیر!
♦️من ۳۰ سال با آقای امیرعبدالهیان زندگی کردم، وقتی زندگیمان را شروع کردیم این ویژگی شخصیتی ایشان که حواسشان به همهچیز بود بسیار برای من جالب بود. جزو کسانی بودند که به صلهرحم بسیار اهمیت میدادند. ما بدون استثنا باید هر هفته به فامیل سر میزدیم. حتی فامیل و بستگان دورتر را الزام داشتند که ماهی یکبار به آنها سر بزنند و یا اینکه اگر شرایطش پیش نمیآمد تلفنی احوالشان را جویا باشند.
♦️وزارت نه اسمش نه رسم و مسئولیتش ذرهای از خانواده دوستی و مردمداری آقای وزیر کم نکرد. او دلبسته صندلی گرم و نرم وزارتخانه و پلههای ترقی نبود. اسم و رسمش را جای دیگری جستجو میکرد؛ شاید در دایره محبوبان خدا.
♦️بارها پیشآمده بود که برخی از دوستان شهید در جمع به ایشان گفته بودند که ما در شما استعداد و تواناییای میبینیم که به مقام بالایی خواهید رسید. اما همسرم هر بار که با هم صحبت میکردیم میگفتند:من همیشه از خدا خواستم که زمانی به جایگاه و مقامی برسم که آن مقام به اندازه عطسه بز برای من بیارزش باشد.
♦️دقیقا هم همینطور بود. ایشان وزراتخانه را فرصتی برای حل بیشتر مشکلات مردم و خدمت به آنها میدانستند و هیچوقت تغییر نکردند.
♦️خانم امیرعبدالهیان که شیرینی مرور روزهای خوش زندگی با یک شهید، طراوت را به چشمهایش بازگردانده، پیوست جالبی برای خاطراتش دارد. میگوید:« انگار از پهلوی پیغمبر خدا رد شده بودند و ما داشتیم قطرههای کوچکی از سیره نبوی را در وجودشان میدیدم. مثل یک مسلمان واقعی!»
🇮🇷
659_42649668903321.mp3
5.27M
🎧 #شور #جدید فوق زیبا♥️
منم قطره تو دریا حیدر
صدای قلب دنیا حیدر
باید دست بابا رو بوسید
اجازه میدی بابا حیدر
محشره مولا، برترِ مولا
پادشاه ها همه کلب قنبرن مولا
کافر والله، اون موذن که
تو اذون اسم تو رو نمیبره مولا
یا علی مولا...💚
🎤 کربلایی #حسین_ستوده
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای شادی روح شهدا صلوات
🖼هرروز خود را با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز کنیم:
🪧تقویم امروز:
📌 دوشنبه
☀️ ۷ خرداد ۱۴۰۳ هجری شمسی
🌙 ۱۸ ذی القعده ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 27می 2024 میلادی
📖حدیث امروز :
🔅امام صادق علیهالسلام:
🌴 در روز محشر متکبران به صورت ذرّاتی در میآیند که در زیر پاهای خلایق لگدکوب میمانند تا زمانی که خداوند از حساب (بندگان) فارغ گردد!
📗 بحارالانوار ، ج٧ ، ص٢١٦
🔖مناسبت امروز:
🔸سالروز اولین دوره مجلس
🔹روز قانون وآغاز هفته مجلس
✨💝💚✨
🌷السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌷
✨عالم به عشق روی تو بیدار میشود
هر روز عاشقان تو بسیار میشود...
✨وقتی سلام می دهمت در نگاہ من
تصویر مهربانی تو تکرار میشود...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
تکرار نمیشوی؛
حتی به گریههای عمیق...
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
44.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #مامان_زیاد_نری_اون_جلو_ملو_ها
.
▪️مادر میگفت : پسر اولم بود.
۱۶ ساله بود و ۱۶ روز بیشتر جبهه نبود که شهید شد.میخواست بره جبهه فرستادمش سلمونی و تنش و شستم.ازم پول تو جیبی خواست پول نداشتم به پسرم بده م.اونم رفت و فقط بهش گفتم پسرم اون جلو ملو نری مادر ....!
.
...
💢رفقا چند روز پیش که خدمت مادر رسیدیم بهم گفت : پسر بخدا نای صحبت ندارم از بس داغ دیدم ....یه پسرم تو کرونا فوت کرد.یه پسرم دریا غرق شد و فوت کرد.شوهرم هم تصادف کرد و فوت کرد.رحمت هم که شهید شد و رفت.
.
🎥 پ ن : ام المصائبی بود مادر.با این حال درخواست مارو برای معرفی شهید و ثبت خاطرات رد نکرد و چند دقیقه ای گپ زدیم.تماشا کنید رفقا ......کلیپ دیدار با مادر شهید معافی ( #میاندرود_#روستای #برگه _ #اردیبهشت ۱۴۰۳)
#دیدار_خانواده_شهدا
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
29.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋 #بوی_بهشت
.
▪️توفیقی بود امشب میهمان بوی بهشت بودیم.حال و هوای حرم حاکم بود.
به محض ورود صدها شهید نگاهت میکنند.حاج بصیر میخندید و
خداداد هم سلام کرد.نصیری و طوسی و نعیمی و بلباسی هم حضور داشتند.
.
▪️بوی مناطق عملیاتی از پوتین ها و لباسهای بچه ها به مشام میرسید.سید اسماعیل ؛ یادگار شهید با دست خالی در گوشه ای از شهر بابل ؛ هفت تپه ای به راه انداخت.او منتظر نماند که زمان بگذرد و هفته ی دفاع مقدسی و هفته بسیجی و سوم خردادی بیاید و بیاد شهدا بیفتد.
سالهای سال با دست خالی تلاش کرد و
گنجینه ی عظیمی از آثار و اسناد بچه ها لشکر ویژه ۲۵ کربلا را جمع آوری کرد و این موسسه را راه انداخت...خدا قوت آقا سید.
.
🔖مرکز جمع آوری اسناد معنوی دفاع مقدس و ثبت آثار شهدا و ایثارگران با بیش از ۳ هزار مصاحبه 🎥بیش از ۴۰۰ حلقه فیلم📼بیش از ۵۰۰ حلقه کاست از شهدا و والدین عزیزشان...📷بیش از یک میلیون سند در قابل عکس و فیلم و صدا.
زندگینامه و وصیتنامه . نامه های و خاطرات و روزنگار.📀بیش از ۲۲۰ کلیپ و فیلم کوتاه در معرفی سیرت شهدا و فرازی از وصیتنامه.
.
منتظر حضور گرم و قدوم سبزتان هستیم👇
📌#بابل _#کمربندی غربی جنب #مسجد امام #حسن علیه السلام گله محله اریحی _موسسه #فرهنگی #مذهبی بوی #بهشت.
#بوی_بهشت
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
📩 اگر شهید شدم؛ دستانم را از تابوت بیرون بگذارید تا مردم ببینند همراه خود چیزی نمی برم، چشمانم را باز بگذارید که بدانند کورکورانه شهید نشده ام.
.
(#شهید سلیمان عسگری ( #تنکابن )
۱۹ ساله_ #شهادت ۱۳۶۳_ #سقز)
#کانال_شهدایی_یاد_یاران
┏━━━🌹🍃🌷━━━┓
@yadyaaran
┗━━━🌷🍃🌹━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب باید مجنونت شم...❤️🩹
#کربلایی_مهدی_رعنایی
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
11 شهیدی که منسوب به یک پدر هستند؛ مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی
1 فرزند، 5 نوه و 5 نتیجه
دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد
شهید حاج حمزه اسحاقی- او در تعاونی سپاه بود. بعد از چند نوبت که به جبهه رفت، یک بار به او گفتند باید شما در قم بمانید و یک گروه دیگر بروند. اما وقتی با اصرار او برای اعزام مواجه شدند، قرعه کشی کردند اما به نامش در نیامد. وی که برای رفتن به جبهه خیلی مصمم بود قرعه را از کسی که به نامش درآمده بود خرید و به این ترتیب عازم جبهه شد.
می گفت دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد و به آرزویش رسید. در جزیره مجنون هلی کوپترش را زده بودند. هلی کوپترش در نیزار افتاده و در آنجا آتش گرفته بود؛ پیکرش به طور کامل سوخته بود.
شهید اسماعیل صادقی معاون لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب بود
شهید اسماعیل صادقی- نوه برادرم بود. از وقتی از روستا آوردنش. برادر بزرگترش حاج علی صادقی آمد و گفت فعلا پیش شما بماند تا جایی برایش پیدا کنیم. آن موقع کار من نصب دار قالی در منازل بود. در آن مدت که پیش ما بود، همراه من برای نصب دار قالی می آمد. یادم هست وقتی جایی نوار مداحی پخش می شد به او میگفتم تو که نمی توانی کار بکنی پس بشین و شعر آنها را بنویس و او آن ها را می نوشت.
وقتی مهدی زین الدین به شهادت رسید از آنجا پیغام داد که خانواده شهید زین الدین در قم غریبند. مردم را خبر کنید تا تشییع جنازه اش خلوت نباشد.
چهلم شهید زین الدین بود که از جبهه برگشت و آمد منزل ما. همسرم به او گفت: «اسماعیل، دیدی زین الدین هم رفت؟» او جواب داد: زن عمو خدا گل ها می چیند
من دیگر آماده شهادت هستم
خاطرم هست یک مرتبه از جبهه برگشته بود. با او سوار موتور بودیم به من می گفت اگر جنگ تمام شود چطور می تونم در این شهر زندگی کنم و از حال و هوای جبهه به حال و هوای شهر بیایم. همه فکر و ذکرش جبهه بود.
ایشان در آخرین اعزامش به دایی اش گفته بوده من دیگر آماده شهادت هستم. چرا که همه کارهایم را کرده ام. همین طور هم شد؛ رفت و دیگر برنگشت.
خدایا این قربانی را از ما قبول کن
شهید محمد اسحاقی- وقتی جنازه اش را از جبهه آوردند، صورتش بدجوری صدمه دیده بود و ما نگران بودیم از اینکه مادرش او را در با آن وضع ببیند. وقتی قرار شد مادرش را برای ملاقات با جنازه فرزندش ببریم به او گفتم خودداری کنید. نکند بی تابی کنید که دل منافقین شاد شود. باورش برایم مشکل بود؛ این مادر وقتی با جنازه فرزندش مواجه شد حتی یک قطره اشک هم نریخت! با اینکه علاقه بسیار زیادی به او داشت. فقط مدام می گفت: «خدایا این قربانی را از ما قبول کن.»
بابا جان، قرعه نینداز
شهید غلامرضا اسحاقی- وقتی وارد منزل می شدم جلوی پای من می ایستاد و تا زمانی که نمی نشستم همان طور می ایستاد! هرچقدر هم طول می کشید نمی نشست! 16 سالش بود که شهید شد. از 14 سالگی می خواست به جبهه برود اما او را نمی بردند، به همین خاطر شناسنامه اش را دستکاری کرد.
آن موقع ما مزرعه ای داشتیم که همیشه باید یک نفر می ماند و از آن مراقبت می کرد. یک بار به او گفتم این دفعه تو بمان و من به جبهه می روم. قبول نکرد. گفتم پس قرعه می اندازم تا معلوم شود. گفت: «بابا جان، قرعه نینداز؛ چون اگر قرعه به نام من نیفتد باید به آن تن دهم. خواهش می کنم قرعه نکش و بگذار من به جبهه بروم.»
16 رکعت در مقابل 2 رکعت نماز!
از حاج حسن درباره راز این توفیق پرسیدیم. توفیق وجود این همه شهید در خانواده اسحاقی.
سرش را خدا بهتر می داند. مرحوم پدرم نمازشان را با حال و هوای خاصی می خواندند. اهل شب زنده داری بودند. معمولا نماز صبحشان همراه با تعقیباتشان از اذان تا طلوع آفتاب طول می کشید. تا آفتاب طلوع نمی کرد از سر سجاده بلند نمی شدند. یک بار می خواستم ببینم همراه با نماز صبحشان می توانم چند رکعت نماز بخوانم، دیدم با دو رکعت نماز ایشان من 16 رکعت نماز خواندم! خیلی اهل رعایت و مراقبه بودند. خیلی به فکر مردم بودند و به آنها خدمت می کردند.
شادی روحشان الفاتحه مع صلوات التماس دعا فرج آقا امام زمان عجل الله و شفای بیماران ان شاالله زیارت عتبات عالیات و آخر عاقبت به خیری
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
شهیدامیرعبدالهیان به روایت همسر؛
🔰 خاطرات ۳۰ سال زندگی مشترک با آقای وزیر!
🔸من ۳۰ سال با آقای امیرعبدالهیان زندگی کردم، وقتی زندگیمان را شروع کردیم این ویژگی شخصیتی ایشان که حواسشان به همهچیز بود بسیار برای من جالب بود. جزو کسانی بودند که به صلهرحم بسیار اهمیت میدادند. ما بدون استثنا باید هر هفته به فامیل سر میزدیم. حتی فامیل و بستگان دورتر را الزام داشتند که ماهی یکبار به آنها سر بزنند و یا اینکه اگر شرایطش پیش نمیآمد تلفنی احوالشان را جویا باشند.
🔸وزارت نه اسمش نه رسم و مسئولیتش ذرهای از خانواده دوستی و مردمداری آقای وزیر کم نکرد. او دلبسته صندلی گرم و نرم وزارتخانه و پلههای ترقی نبود. اسم و رسمش را جای دیگری جستجو میکرد؛ شاید در دایره محبوبان خدا.
🔸بارها پیشآمده بود که برخی از دوستان شهید در جمع به ایشان گفته بودند که ما در شما استعداد و تواناییای میبینیم که به مقام بالایی خواهید رسید. اما همسرم هر بار که با هم صحبت میکردیم میگفتند:
🔻من همیشه از خدا خواستم که زمانی به جایگاه و مقامی برسم که آن مقام به اندازه عطسه بز برای من بیارزش باشد.
🔸دقیقا هم همینطور بود. ایشان وزراتخانه را فرصتی برای حل بیشتر مشکلات مردم و خدمت به آنها میدانستند و هیچوقت تغییر نکردند.
🔸خانم امیرعبدالهیان که شیرینی مرور روزهای خوش زندگی با یک شهید، طراوت را به چشمهایش بازگردانده، پیوست جالبی برای خاطراتش دارد. میگوید:« انگار از پهلوی پیغمبر خدا رد شده بودند و ما داشتیم قطرههای کوچکی از سیره نبوی را در وجودشان میدیدم. مثل یک مسلمان واقعی!»