سه ساله ی آقای مام همینقدی بود!
کوچولو .. دوست داشتنی!
دیدی چه زبونی برا باباشون میریزن؟💔
نازدونه ی قصه ی مام
اینقدررر برا باباش زبون میریخت ..
یه پسر خاله دارم چهار سالشه
وقتی حالت های شیرین بچه گانش رو میبینم که چقدر بچست و شیرینه یچیزی در گوشم میگه...
ولی اون یسال کوچیکتر بود و اون همه بلا دید 😄💔
ولی جدا از اون سه ساله ما دختر بچه بود
بابایی بود..
اینقدرر شیرین زبون بود برای باباش که🙂🥀
البته این آخرا ...
شیرین زبونی که میکرد
صداش بغض داشت!💔
اخه باباش نبود جواب شیرین زبونی هاش رو بده
عمو ابلفضل نبود که دست بکشه روی سرش و جواب شیطنت هاش رو بده
زینب هنوز عزادار پهلوی شکسته ی مادرش بود نامردا ..
زینب سلام الله هنوز اون صحنه ی
شکستن پهلوی مادرو
میخ در جلو چشاش بود ..
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
اصلا..
میفهمی از کربلا تا شام!
سربریده یِ بابات جلو چشات باشه
یعنی چی؟💔😭
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
منطقی باشیم!
ادم که یهو دق نمیکنه ..
هی غصه هاش روهم جمع میشه
هی بغضاش تو گلو خفه میشه
بعد یهو دق میکنه :)🙂
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
شهادت تدریجی رو میدونید ینی چی؟🙃
رقیه رو💔
ذره ذره شهیدش کردن..
اره این یعنی شهادت تدریجی🥀
بهش اب دادن..
دوید سمت قتلگاه
- کجا میری؟
میرم به بابام اب بدم تشنهاس ..💔
دیدید بااینکه دیگه بزرگ شدیم ولی بازم بفکر بابامون هستیم؟:)
وقتی میاد خونه دستش زخم شده نگران میگی بابا چت شده دستت چی شده
حالا زخم خیلی عمیقی نیستااا
میگه هیچی باباجون سرکار اینطور شد
کمرش درد میکنه دلنگرونی میگی بابات کمرت رو ماساژ بدم:)
حتیی فقط خسته کار هم که هست دلمون آروم نیست میگیم اخه بابا خستست:)
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
یہ عکس میفرستم و تمام . .💔
روضه بماند ..
اما ! این ؛ خار مغیلان است .
مــهــدیفـــاطـــمـه
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
روضه بماند .. اما ! این ؛ خار مغیلان است . مــهــدیفـــاطـــمـه
کربلایِ همه دستته خانوم سه ساله
این خونه پا بستته خانوم سه ساله؛)
حالا دستتو بزار رو سینت و بگو
اسلامعلیک یا رقیه خاتون ای دخترِ ارباب
قربون گنبد سفیدت برم که همرنگ موهاته عزیزِ عمو:)🖤
اگرامامزمانغیبتکردهاست
اینغیبتِماست،نهاو!
اینماهستیمکهچشمانخودرابستهایم..
اینماهستیمکهآمادگینداریم..!
-شهیدچمران
#تلنگرانه
🔗⃟🖤¦←مــهــدیفـــاطـــمـه