🔴 اگر #حجاب شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید ‼️
👈شهید مدافع حرم «مجتبی باباییزاده»:
چه زیباست سیاهی چادر شما، نمیدانم این چه حسی بود که چادر شما به من میداد اما میدانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو میگرفتم. 🌹
باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.✨
امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود☝️ و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمیدارم به ملاقات من سر مزار بیایید.❗️
#حجاب
💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫
#شهیدانه
#عملبهقول 🙂
˹➜@yafatemehjanm
⋞♥️🌾⋟
میگفـت:
خیلےبهامامزمـانﷻارادتداشـت.
ازاینارادتاےخشکوخالےکهفقطبشینے بگے«آقاجانکےمیاےدورتبگردم»نه!
دنبالآمادگےبـود
دنبالآمادهسازےبـود
دنبالآگاهےبـود.
میگفـت:
هموناولاےدورهآموزشےباچندتااز
بچههادورههاےمهدویتراهانداختهبود درموردعلایمآخرالزمانوآیاتوروایات
درموردامامزمانﷻوازاینجورمسایل صحبتمیکردن،البتهجلساتشونزیاد طولنکشیدچونیکےازفرماندهاشون فهمیدهبودوبهشونگفتهبودکهتعطیلش کنن.محمودرضاهمراحتپذیرفتهبود.
خودشمیگفتتواینجورجلساتاگه استادنداشتهباشےاحتمالبهانحراف کشیدهشدنومرادومریدبازیاےالکے زیاده.(تجربهاشروهمداشت.)
اماهمشدنبالمطالعهدربارهحضرتو شرایطظهوروآمادگےبراےظهوربود.
اینروازنامهےمعروفےکهبراےخانومش توماههاےاخرشهادتنوشتهبودمیشد کاملدیـد.
میگفـت:
خلاصهاینکهانتظارمحمود،یهانتظار واقعےبود.نمیخوامالکےمحمودروگندش کنمیاحالاکهشهیدشدهمقدسبازیدر بیارم،نه.محمودواقعادغدغهامامزمانش
روداشت.واقعاداشتسعےمیکردآماده
باشه.واقعافرمایشاتحضرتآقاواطاعت
ازدستوراتشونرودرراستاےظهورو
تمرینےبراےظهورمیدید ...
#عملبهقول 🙂✨
#امامزمان
#شھیدمحمودرضابیضائـٖے♥️
شهیدی که هم تاریخ ولادت و هم تاریخ شهادتش روز عید بود 🌹🌹
شهید سیدمرتضی میری چهاربنی متولد ۱۳۳۷ شهرستان جویبار در استان مازندران است. ایشان در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد. سیدمرتضی میری سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۷۷ ثامن الائمه خراسان به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۱/۱/۱ هجری شمسی در منطقه شلمچه و در عملیات فتح المبین شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای روستای چهار طاق بن به خاک سپرده شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش.
خاطرات ایشان را در گفتگو ما با همسر بزرگوار این شهید :
چند سال قبل به حج تمتع مشرف شدم. در سرزمین عرفات مشغول خواندن دعای جوشن کبیر بودیم که ناگهان احساس کردم که در حالت خواب هستم و دیدم که سید مرتضی با لباس پاسداری در کنار دیواری ایستاده و یک مفاتیحی که همیشه در خانه میخواند در دستش بود و همراه با ما در حال خواندن دعای جوشن کبیر بود.
یک دفعه به حالت عادی برگشتم و وقتی با روحانی کاروان این موضوع را مطرح کردم ایشان گفتند که شهید شما هم همراتان به مکه آمده است.
این خاطره هیچ وقت از یادم نمی رود و همیشه هم از خدا می خواهم که دوباره به مکه مشرف شوم واین صحنه را باز مشاهده کنم.
بنده اکثر مواقع سید مرتضی را در خواب میبینم و همیشه هم با همان لباس پاسداری مشاهده می کنم.
شادی روح شهید صلوات 🍀
#شهیدانه
#عملبهقول 🙂
˹➜@yafatemehjanm
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽
🌸 یکی از شهدایی که خیلی حاجت میدن...
🌷 شهید مرتضی عطایی
#شهیدانه
#عملبهقول 🙂
🕊•
#شہیدیبانواۍخدا🤍
⚪️ شهیـــد احمد مشــلب ⚪️
تاریخ تولد : ۹ شهریور ۷۴
محل تولد : لبنان - نبطیه
تاریخ شهادت : ۱۰اسفند ۹۴
محل شهادت : سوریه - ادلب
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : لبنان - گلزار شهدای نبطیه
.
شهادت ازنظر شهید احمد مشلب👇🏻♥️
قطعا شهادت گل رز زیباییـــــست
ڪه هنگامی که فڪرمان
به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می ڪنیم . . !
آرزو داریم بوے خدا را استنشاق ڪنیم .
وهنگامی ڪه رایحه الهے را استنشاق ڪردیم
صفات روحمان
به جهان جاودانگے تراشیده می شود
و این می تواند یڪ آغاز باشد 🫀
بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را
فراگرفته ایم،
سعیڪردند شهادت را برای ما تجسم ڪنند
و بسیاری✨
آرزوی شهادت می ڪنند و منتظر آن هستند . .
ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید
هرڪدام از شما
عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد . .
وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد . . :)
وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد :)
وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد . . :)
#عملبهقول 🙂
#شهیدانه
𝐉𝐨𝐢𝐧➛@yafatemehjanm
سلام-بر-ابراهیم.pdf
حجم:
3.54M
🔺کتاب زیبای #سلام_بر_ابراهیم
به مناسبت ولادت این بزرگ مرد 💐
بخونید و با این شهید آشنا شید ؛
یکی از دلایل تحول انسان ها 😉
✾❤️✾
#عملبهقول 🙂
خاطرهای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از همدانشگاهی او
مهدی عرفاتی:
شهید حمیدرضا الداغی همدانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم.
ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشیها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو مینوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ...
رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوشهامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوشبریدهها…
شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه.
پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ
#حمیدرضا_الداغی
#عملبهقول 🙂💔
هدایت شده از |مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
خاطرهای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از همدانشگاهی او
مهدی عرفاتی:
شهید حمیدرضا الداغی همدانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات میخوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم.
ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشیها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو مینوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ...
رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوشهامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوشبریدهها…
شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه.
پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ
#حمیدرضا_الداغی
#عملبهقول 🙂💔
|مـَهـدیِفـاطـِمـِه|
https://harfeto.timefriend.net/16977182282410 بنظرتون #عملبهقول رو دوباره ادامه بدیم ؟
#عملبهقول (توضیحی مختصر درمورد شهدا🙂) بزن رو هشتگ ها ضرر نمیکنی چک کن🪴