eitaa logo
|مـَهـدیِ‌فـاطـِمـِه|
488 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
39 فایل
•‹بِسم‌رَب‌ِّمولاناٰ،صاحِب‌ألزَمان'؏ـج›•❤️‍🔥 «اگریک‌نفررا به‌او‌وصل‌کردي‌ برای‌سپاهش‌ تو‌سرداریاري»🌱💚 برایِ او که حضرت یارست...🌚✨ مایل‌به‌صلوات‌برای‌ظهور‌مهدی‌فاطمه؟؛) شهید نشی میمیری؛) 🌱اللهمـ‌عجل‌لولیکـ‌الفرجـ🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 اگر شما کم رنگ شد سر مزار من نیایید ‼️ 👈شهید مدافع حرم «مجتبی بابایی‌زاده»: چه زیباست سیاهی چادر شما، نمی‌دانم این چه حسی بود که چادر شما به من می‌داد اما می‌دانم که با دیدن آن امید، قوت قلب و آبرو می‌گرفتم. 🌹 باور کنید چادر شما نعمت است، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت زهرا (س) بدست آمده است.✨ امیدوارم که هرگز رنگ سیاه چادر شما کم رنگ و پریده نشود☝️ و خدا نکند که روزی حجاب شما کم رنگ و کم اهمیت شود که اگر خدای ناخواسته این چنین شود اصلا دوست نمی‌دارم به ملاقات من سر مزار بیایید.❗️ 💫 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💫 🙂 ˹➜@yafatemehjanm
⋞♥️🌾⋟ میگفـت: خیلےبه‌امام‌زمـانﷻارادت‌داشـت. ازاین‌ارادتاےخشک‌وخالےکه‌فقط‌بشینے بگے«آقاجان‌کےمیاےدورت‌بگردم»نه! دنبال‌آمادگےبـود دنبال‌آماده‌سازےبـود دنبال‌آگاهےبـود. میگفـت: همون‌اولاےدوره‌آموزشےباچندتااز بچه‌هادوره‌هاےمهدویت‌راه‌انداخته‌بود درموردعلایم‌آخرالزمان‌وآیات‌وروایات درموردامام‌زمانﷻوازاینجورمسایل صحبت‌میکردن،البته‌جلساتشون‌زیاد طول‌نکشیدچونیکےازفرماندهاشون فهمیده‌بودوبهشون‌گفته‌بودکه‌تعطیلش کنن.محمودرضاهم‌راحت‌پذیرفته‌بود. خودش‌میگفت‌تواینجورجلسات‌اگه استادنداشته‌باشےاحتمال‌به‌انحراف کشیده‌شدن‌ومرادومریدبازیاےالکے زیاده.(تجربه‌اش‌روهم‌داشت.) اماهمش‌دنبال‌مطالعه‌درباره‌حضرت‌و شرایط‌ظهوروآمادگےبراےظهوربود. این‌روازنامه‌ےمعروفےکه‌براےخانومش توماههاےاخرشهادت‌نوشته‌بودمیشد کامل‌دیـد. میگفـت: خلاصه‌اینکه‌انتظارمحمود،یه‌انتظار واقعےبود.نمیخوام‌الکےمحمودروگندش کنم‌یاحالاکه‌شهیدشده‌مقدس‌بازی‌در بیارم،نه.محمودواقعادغدغه‌امام‌زمانش‌ روداشت.واقعاداشت‌سعےمیکردآماده‌ باشه.واقعافرمایشات‌حضرت‌آقاواطاعت‌ ازدستوراتشون‌رودرراستاےظهورو تمرینےبراےظهورمیدید ... 🙂✨ ♥️
شهیدی که هم تاریخ ولادت و هم تاریخ شهادتش روز عید بود 🌹🌹 شهید سیدمرتضی میری چهاربنی متولد ۱۳۳۷ شهرستان جویبار در استان مازندران است. ایشان در خانواده‌ای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه ‌السلام متولد شد. سیدمرتضی میری سرباز ارتش جمهوری اسلامی ایران بود و در لشکر ۷۷ ثامن الائمه خراسان به اسلام خدمت می کرد که در ۱۳۶۱/۱/۱ هجری شمسی در منطقه شلمچه و در عملیات فتح المبین شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت. پیکر پاک این شهید عزیز پس از تشییع در گلزار شهدای روستای چهار طاق بن به خاک سپرده شد. سلام و درود خدا بر روح پاک و مطهرش. خاطرات ایشان را در گفتگو ما با همسر بزرگوار این شهید : چند سال قبل به حج تمتع مشرف شدم. در سرزمین عرفات مشغول خواندن دعای جوشن کبیر بودیم که ناگهان احساس کردم که در حالت خواب هستم و دیدم که سید مرتضی با لباس پاسداری در کنار دیواری ایستاده و یک مفاتیحی که همیشه در خانه میخواند در دستش بود و همراه با ما در حال خواندن دعای جوشن کبیر بود. یک دفعه به حالت عادی برگشتم و وقتی با روحانی کاروان این موضوع را مطرح کردم ایشان گفتند که شهید شما هم همراتان به مکه آمده است. این خاطره هیچ وقت از یادم نمی رود و همیشه هم از خدا می خواهم که دوباره به مکه مشرف شوم واین صحنه را باز مشاهده کنم. بنده اکثر مواقع سید مرتضی را در خواب میبینم و همیشه هم با همان لباس پاسداری مشاهده می کنم. شادی روح شهید صلوات 🍀 🙂 ˹➜@yafatemehjanm
11.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🌸 یکی از شهدایی که خیلی حاجت میدن... 🌷 شهید مرتضی عطایی 🙂
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهم گفت یعنی یه روزی میرسه که منم شهید بشم🌱 🙂 @yafatemehjanm 𝐉𝐨𝐢𝐧 ↑❤️✨
🕊• 🤍 ⚪️ شهیـــد احمد مشــلب ⚪️ تاریخ تولد : ۹ شهریور ۷۴ محل تولد : لبنان - نبطیه تاریخ شهادت : ۱۰اسفند ۹۴ محل شهادت : سوریه - ادلب وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : لبنان - گلزار شهدای نبطیه . شهادت ازنظر شهید احمد مشلب👇🏻♥️ قطعا شهادت گل رز زیباییـــــست ڪه هنگامی که فڪرمان به آن نزدیک می شود،آرزوی شهادت را مشاهده می ڪنیم . . ! آرزو داریم بوے خدا را استنشاق ڪنیم . وهنگامی ڪه رایحه الهے را استنشاق ڪردیم صفات روحمان به جهان جاودانگے تراشیده می شود و این می تواند یڪ آغاز باشد 🫀 بسیاری از ما ها از آنها درس شهادت را فراگرفته ایم، سعی‌ڪردند شهادت را برای ما تجسم ڪنند و بسیاری✨ آرزوی شهادت می ڪنند و منتظر آن هستند . . ای برادرانم ای مجاهدان در راه خدا باید هرڪدام از شما عنصر فعالی باشید تا پایان زندگی اش شهادت باشد . . وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد . . :) وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد :) وبخدا نمی سود پایان زندگی جز شهادت باشد . . :) 🙂 𝐉𝐨𝐢𝐧➛@yafatemehjanm
سلام-بر-ابراهیم.pdf
حجم: 3.54M
🔺کتاب زیبای به مناسبت ولادت این بزرگ مرد 💐 بخونید و با این شهید آشنا شید ؛ یکی از دلایل تحول انسان ها 😉 ✾❤️✾ 🙂
‍ خاطره‌ای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از هم‌دانشگاهی او مهدی عرفاتی: شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ 🙂💔
‍ خاطره‌ای جالب از شهید حمیدرضا الداغی به نقل از هم‌دانشگاهی او مهدی عرفاتی: شهید حمیدرضا الداغی هم‌دانشگاهی من بود. اواخر دههٔ هفتاد. من ارتباطات می‌خوندم و حمید حسابداری (اگر اشتباه نکنم). من بچه مذهبی دانشگاه بودم و اون بچه خوشتیپ دانشگاه. ظاهراً هیچ صنمی باهم نداشتیم. ماجرای آشنایی ما برمیگشت به جنجال و نزاعی که سرِ مسابقات فوتبال دانشگاه به راه افتاد. وسط بازی تیم ما، مدافع حریف یه خطای ناجور روی من کرد. من بلند شدم و اعتراض کردم. بازیکن حریف فحاشی کرد و من یه لحظه خون به مغزم نرسید و درگیر شدم. در کسری از ثانیه، ۷-۸ نفر ریختن رو سر من و کأنه با قاتل پدرشون طرف هستن… زیر مشت و لگد و فحاشی‌ها، حمید رو دیدم که به هواخواهی من وارد معرکه شده و داره یکی پس از دیگری رو می‌نوازه… تا جایی که یادمه ورزشکار بود و حتی توی مسابقات رزمی هم اسم و رسمی داشت. دعوا که تموم شد متوجه شدم هر دوی ما رو با تیزی نشون کردن؛ من گوش راستم و حمید گوش چپ... رفتیم بیمارستان و سهم هر کدوم سه چهارتا بخیه شد و گوش‌هامونو پانسمان کردن. از فردا توی دانشگاه معروف شدیم به گوش‌بریده‌ها… شکایت کردیم و دادگاه برامون طول درمان برید و دیه. ۲۵۰هزار تومن برا ضارب دیه بریدن. بابای طرف اومد به التماس و خواهش که ببخشیمش. یه کارگر ساده بود که یحتمل ۲۵۰هزار تومن، حقوق چندماهش میشد. از دست پسرش شاکی بود. حمید با همون برخورد اول راضی شد و منم راضی کرد که ببخشیمش و بخشیدیمش… این ماجرا شد دلیل دوستی منِ بچه مذهبی دانشگاه با جوان اول خوشتیپ و خوشگل دانشگاه. پریشب یکی از رفقای دانشگاه بهم پیام داد که حمید الداغی به رحمت خدا رفته. دروغ نگم، اولش نشناختم تا اینکه عکسشو برام فرستاد. حالا همون جوان خوشتیپ و خوشگل دانشگاه، پشت اسمش کلمه شهید نشسته و منِ بچه مذهبیِ پرادعا هیچ 🙂💔