📌 لبخندها...
🔸 همیشه میخندید، حتی وسط بحبوحۀ جنگ باز هم میخندید، حتی وقتی تمام بدنش پر از ترکش شد و جایجای روحش از متلکها و فحاشیها در امان نماند و یک جای سالم براش نماند، باز هم میخندید، وقتی یکتنه در مقابل لشکر سلبریتیهای دوزاری ایستاد و آماج بدترین توهینها شد، باز هم تبسم از چهرهاش محو نشد، همین لبخندها بود که بلای جان گرینکارتیها شده بود، حالا بچههای مهدوی وقتی او را در صف مقدم جنگ چنین شاداب و پر از انرژی میبینند، حق دارند از سرزنش هیچ سرزنشگری نترسند.
📝 #داستانک
https://eitaa.com/yahosein333
📌 کار برا امام زمان هیاهو نمیخواد!...
▫️ کانال کوچکی داشت خودش و دانشآموزانش به سی نفر نمیرسیدند. چند تا کلیپ ساده و چند تا صوت از امام زمان، همهٔ داشتههای کانالش بود.
بهش گفتم: فقط همین؟!
گفت: من همینقدر از دستم برای مبارزه با "فقر آگاهی" برمیاد که بتونم رو این چند دانشآموزم کار کنم. این کلیپها و صوتها شاید ساده باشند اما کار خودمه، نمیخوام روزی که آقامون اومد، شرمنده بشم که نتونستم برا تعجیل در ظهور، کاری کنم.
گفتم: با این چند تا بچه؟!
گفت: اینا رو کم نبین؛ اینا اگه خوب تربیت بشن سربازان آخرالزمانی مولامون هستند.
گفتم: پس چرا اینقدر بیسروصدا کار میکنی؟
آرام گفت: کار برا امام زمان هیاهو نمیخواد!
📖 #داستانک
✅https://eitaa.com/yahosein333
📌 نذر سلامتی #امام_زمان...
🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
📝 #داستانک
https://eitaa.com/yahosein333
📌 دختر تکتیرانداز...
🔹 هیچکس باورش نمیشد یک دختر بتواند تکتیرانداز شود! سربند یا مهدی را به پیشانیاش بسته بود و با چشمان باز در طول شبانهروز، توی سنگرش نشسته بود و کمترین حرکت دشمن را رصد میکرد و بعد با انگشتش روی کلمات کیبورد حرکت میداد و با واکنشی بهجا، کلمات را به قلب شبهات دشمن شلیک میکرد.
🔸 او تا حالا جان خیلی از همسنوسالهایش را که در معرض تهدید القائات ناامید کننده بودند، نجات داده بود. چقدر چادر به او میآمد و ابهتش را زینبی میکرد.
📖 #داستانک
#حجاب
#امام_زمان
✅ https://eitaa.com/yahosein333