مهربانم! چگونه سپاست گزارم که حتی بی بهانه دعوتم کردی
این لحظه #عرفاتم
حاجیِ خانه ِ دوست، باید اینجا و امروز از #حریم_حرم ِ دوست خارج شود و به عرفات رود و #معرفت جوید. آنگاه اجازه ِ ورود یابد.
القصه، بی معرفتان را ره نیست.
حسین، پسر ِ فاطمه اما روزی در چنین هنگامه ای، ناقه از این سرزمین کج کرد به سوی نینوا.
همه او را کافرش پنداشتند که چرا چنین روزی با همه ی #شبه_مسلمانان به عرفات، نمی کوچد؟؟
حسین اما فرمود: عرفات، بیش از آنکه یک #زمین باشد، یک #مقصد است. اگر در همین زمین ِ عرفات، معرفت، نجویید و #جهالت اندوزید، شما را اذن ِ ورود به حرم نیست.
او که بغضش ترکیده بود، فرمود: اینکه #معرفت را نه در #عرفات که باید در فرسنگ ها دورتر در #نینوا جست.
و بجای #سر_تراشیدن باید #سر داد. و بجای #حلق_سر، باید #حلقی تقدیم دوست کرد، #حلقی_بی_سر.
تا سِرّ ِ نامسلمانی را عیان گوید.
نمیدانم چرا #حج امسال بوی #شهید_حج_جی می دهد.
محسن! تو #حاجی_حسینی بودی امسال. ما را #باخود ببر تا عرفات! به عرفات خودت! به عرفات حسین! پسر فاطمه
#یحیی_جهانگیری
کعبه
همینک