eitaa logo
♦️حیات طیبه ♦️[۲] (اخلاق وسیر وسلوک)
109 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
104 فایل
🍀حیات طیبه۲🍀 🔶️کانال مباحث اخلاقی و سیرو سلوک. حدیث. نهج البلاغه و... ونیزشامل سخنرانی ها و کلمات بزرگان‌اخلاق وعرفان ⭕
مشاهده در ایتا
دانلود
مقـداد👈بـا ولایـت تـا شهـادت: 🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ... به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه اطباء گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند. از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم ... 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم..بماند 🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ... بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه ای از حوله، لباس و صابون فله ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم.
هدایت شده از دارالسلام
💠 گریزانِ از شُهرت 💠 👤یکی از نزدیکان (ره) به نام شیخ‌علی که با ما آشنا بود این قضیه را نقل می‌کرد: قبل از انقلاب، یکی از مقلدینِ حضرت امام (ره) از کشور کویت، در نجف خدمت ایشان رسید. به حاج‌آقا مصطفی گفته بود می‌خواهم با دوربینم یک عکس از امام بگیرم. حضرت امام (ره) ابتدا اجازه نمی‌دادند. می‌گفت آخر من در کویت بینِ سنی‌نشینان غریب هستم. دلم می‌خواهد یک عکس از مرجعِ تقلیدم در خانه داشته باشم. چه اشکالی دارد؟! 📸حاج‌آقا مصطفی حرف‌هایِ او را به امام انتقال داد. اصرار او نتیجه داد و امام پذیرفتند. آن بنده خدا هم وسائلِ عکاسیِ خیلی قوی همراهِ خودش آورده بود و عکسهای زیادی از امام گرفت. ✉️چند وقتِ بعد یک عکس به همراهِ نامه‌ای در یک پاکت گذاشته بود و برای امام فرستاده بود. امام خودشان شخصاً نامه‌ها را می‌خواندند و به هیچ کس از اطرافیان اجازه نمی‌دادند حتی یک نامه را باز کند. 🖼 در بین این نامه‌ها، با یک عکسِ رنگیِ خیلی زیبا از خودشان مواجه شده بودند. ساعت از دوازدهِ شب گذشته بود و اعضایِ دفتر در یک اتاق دیگر بودند. یک مرتبه امام دادشان بلند می‌شود : "حاج شیخ، حاج شیخ، حاج شیخ..." ⚠️ می‌گفت ما فکر کردیم یک خطری پیش آمده. مثلاً بچه‌های امام از دنیا رفتند یا اینکه کسی به خانه حمله کرده است. سریعاً خود را به اتاق امام رساندم و گفتم حاج‌آقا چی شده؟! چی شده؟! یک مرتبه آن عکس را از داخل پاکت در آوردند و فرمودند : " این عکس کجا بوده؟! " ✂️ گفتم : یادتان هست چند ماه قبل یک شخصِ کویتی آمد و از شما چندین عکس گرفت؟ فرمودند : بله یادم هست. گفتم : این همان عکس است. فرمودند: باز هم از این عکس هست یا نه؟ گفتم بله چند تا کارتن دیگر هست. فرمودند : همه آنها را با یک قیچی بیاورید. آوردم. خودشان با دست مبارک‌شان تمام آنها را ریز ریز کردند. 👈امام این بود. یک جا حاضر نمی‌شود شهرت، معروفیت، مادیات در ایشان نفوذ کند. به این چیزها اصلاً راه نمی‌دادند. از اینها روی گردان بودند. 🌿 حاج آقا سید مجتبی موسوی درچه ای ☘☘☘☘☘ @mousavidorcheh_ir