#تلنگر
اگر زنان چادری می خواستند نشانشان می دادم عرقی که در فصل گرما به خاطر حفظ حجاب می ریزند, دانه دانه اش خورشید است. شما خورشید خدا هستید.
و ایشان این روایت را از ثواب الاعمال نقل می کردند عرقی که زن زیر چادر می ریزد سه جا برای او نور می شود:
☀ در درون قبر
☀ در برزخ
☀ در قیامت
🔥و اگر زنان بی حجاب از من می خواستند همین الان نشانشان می دادم که این موی سر که به نامحرم نشان می دهند آتش است. آنها در آرایش زیبایی نیستند، بلکه در آرایش آتش هستند.
" آیت الله بهاءالدینی ره "
@yamahdi313z💐🌺👈👈
هدایت شده از rz_313
حیدر غلی.mp3
954.5K
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#داستان
ماجرای حیدر غلی و امام رضا علیه السلام
#عنایت
#بسیارزیبا
🌺لطفا به اشتراک بگذارید🌺
🌴🌴🌴🌴🌴
@yamahdi313z
#داستان_پنـد_آمـــــــوز 📚
گویند ابلیس 👹
زمانی نزد فرعون آمد در حالیکه فرعون خوشه ای انگور در دست داشت و می خورد،
ابلیس به او گفت: آیا کسی می تواند این خوشه انگور🍇 را به مروارید خوش آب و رنگ مبدل سازد؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس با شیوه مخصوص خودش (جادوگری و سحر) آن خوشه انگور را به دانه های مروارید تبدیل کرد.
پس فرعون تعجب کرد و گفت: آفرین بر تو که استاد و ماهری👌
🌾ابلیس سیلی ای بر گردن او زد و گفت: مرا با این استادی به بندگی قبول نکردند، تو با این حماقت چگونه ادعای خدایی می کنی؟
@yamahdi313z🏴🏴👈👈
💐🕊@yamahdi313z💐🕊
⚜💝 #گلچین جملات زیبا؛💝⚜:
گفت: راستی جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟ 😳
گفتم :در خواندن نماز شب.😊
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟ 😮
گفتم: در توفیق شهادت.😇
گفت: جرزنی بود؟ 😳
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .😭
گفت: بخور بخور بود؟😏
گفتم: آری .☺
گفت: چی میخوردید؟ 😏
گفتم: تیر و ترکش 🔫
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .👞
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .💂
گفت: آوازم می خوندید؟ 🎙
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟ 🌫
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟ 😏
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب💀☠
گفت: استخر هم می رفتید؟ 💧
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .🌊
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟😏
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .😞
گفت: پس بفرمایید رژ لبم میزدید؟؟😏😏 گفتم: آری
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان😭😔
سکوت کرد و چیزی نگفت!!!
شادی روح شهدایمان صلوات
🍃✨ اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم ✨
اللهم عجل لولیک الفرج ✨🍃
💐🕊@yamahdi313z💐🕊
👌
ابولحسن خرقانی میگوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد
اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد!
دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جادهاى گل آلود میرفت.
به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت : من بلغزم باکی نیست...
بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید.
هر"پرهیزکاری"گذشتهای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای!
@yamahdi313z🕊🕊
هدایت شده از rz_313
کریم کفاش.mp3
5.71M
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
#داستان
ماجرای تشرف سید کریم کفاش خدمت امام زمام
روضه امام حسین علیه السلام
#بسیارزیبا
🌴🌴🌴🌴🌴
@yamahdi313z
⭕️ نماز پشت به قبله با لباس نجس
لطفاً بخونید👇👇👇
- به حبیب گفتم : وضع خط خوب نیست گردان را ببر جلو
- آهسته گفت : بچه ها به خاطر خوردن کنسرو فاسد همه مسموم شدند . . . !
امکان برگرداندن آن ها به عقب نبود و بچه ها با همان حال خراب شش روز در حال دفاع بودند…..
- حبیب گفت : اگه می تونی یکی از بچه های مجروح را ببر
- گفتم : صبر کن با بقیه بفرستشون عقب
حبیب اصرار کرد سابقه نداشت تا آن روز حبیب با من بحث کند.
- گفتم : باشه
دیدم با احترام زیاد نوجوانی را صدا زد ترکشی به سبنه اش اصابت کرده بود جای زخم را با دست فشار می داد .
سوار شد تا حرکت کردم صدای اذان از رادیو ماشین بلند شد .
تصمیم گرفتم کمی با این نوجوان حرف بزنم،
- گفتم : برادر اسمت چیه جواب نداد نگاهش کردم دیدم رنگ به
رو نداشت زیر لب چیزهای می گوید فکر کردم لابد اولین بار جبهه آمده و زخمی
شده کپ کرده برا همین دیگه سوال نکردم مدتی بعد مودب و شمرده خودش را کامل معرفی کرد .
- گفتم : چرا دفعه اول چیزی نگفتی
- گفت : نماز می خوندم، نگاهش کردم از زخمش خون می زد بیرون…
- گفتم : ما که رو به قبله نیستیم تازه پسرجون بدنت پاک نیست لباست هم که نجسه .
- گفت : حالا همین نماز را می خونیم تا بعد ببینیم چی میشه و ساکت شد .
- گفتم : نماز عصر را هم خوندی؟!
- گفت : بله
- گفتم : خب صبر می کردی زخمت را ببندند بعد لباست را
عوض می کردی اون وقت نماز می خوندی!
- گفت : معلوم نیست چقدر دیگه تو این دنیا باشم، فعلا همین نماز را خوندم رد و قبولش با خدا.
- گفتم : بابا جون تو چیزیت نیست یک جراحت مختصره زود بر می گردی پیش دوستات...
با خودم فکر کردم یک الف بچه احکام نماز را هم شاید درست بلد نیست والا با
بدن خونی و نجس تو ماشین که معلوم نیست قبله کدوم طرفه نماز نمی خونه.
اورژانس پیادش کردم،
- گفتم : باز همدیگر را ببینیم بچه محل!
- گفت : تا خدا چی بخواد.
با برانکارد آمدند ببرنش،
- گفتم : خودش می تونه بیاد زیاد زخمش جدی نیست فقط سریع بهش برسید…
بیست دقیقه ای آن جا بودم بعد خواستم برم رفتم پست اورژانس پرسیدم حال مجروح نوجوان چطوره؟
- گفتند : شهید شد با آرامش خاصی چشم هایش را روی هم گذاشت و
رفت…..❗️
تمام وجودم لرزید.
بعدها نواری از شهید آیت الله دستغیب شنیدم که پاییز ۶۰ در تجلیل از رزمندگان
فرمود : آهای بسیجی خوب گوش کن چه می گویم من می خواهم به تو پیشنهاد یک معامله ای بدهم که در این معامله سرت کلاه برود !
من دستغیب حاضرم یک جا ثواب
✅هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و
✅روزه ها و
✅تهجدها و
✅شب زنده داری هایم را بدهم به تو،
و در عوض ثواب آن
🌹دو رکعت نمازی را که تو در میدان جنگ بدون وضو، پشت به قبله، با لباس خونی و بدن نجس خوانده ای از تو بگیرم،
آیا تو حاضر به چنین معامله ای هستی؟؟؟!!!
خاطرات #سردار_شهید_حسین_همدانی🌷
@yamahdi313z🏴
✨می گویند با هر ڪس باید مثل خودش رفتار ڪرد!
شما گوش نڪنید . . .
🔻 چون اگر چنین بود ،
از منش و شخصیت هیچڪس،
چیزی باقی نمی ماند !
هر ڪس، هرچه به سرت آورد،
فقط خودت باش!
🔹 نگذار برخورد نادرست آدمها،
"اصالت و طبیعت" تو را خدشه دار ڪند
اگر جواب هر جفایی، بدی بود؛
ڪه داستان زندگی ما،
خالی از ؛ آدمهای خوب می شد.
@yamahdi313z
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ، ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ:
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ 25 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ.
ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺍﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰﺗﻤﯿﺰﺷﺪ. ﺣﺎﻻﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ...
"شهيد حسين خرازى"
"شرمشان باد، کسانی که با اختلاس، دزدی و رانت خواری به خون شهیدان خیانت کردند و می کنند ..."
👉@yamahdi313z💐🌺👈👈
بخونید قشنگه 👌
ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ، ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ . ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ وادار کرد ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ. ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ می رفت. ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ. ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ. ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮد. ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ . ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ؛
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ
ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ
- ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ .
- ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ .
- ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ؟
ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ!
ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ، ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ...
@yamahdi313z🕊🕊
هدایت شده از rz_313
دلتنگی.mp3
1.95M
🌴🌴🌴🌴🌴
#تلنگر
دلتنگی برای امام زمان
داستان دیدارعنوان بصری و امام صادق علیه السلام
حاج اقا دانشمند
#بسیارزیبا
🌴🌴🌴🌴🌴🌴
@yamahdi313z
🌺🌺🌺🌺
مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره .
مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی كاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد كه دستپخت همسرش
بی نمک است????
و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تاييد آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند
????و مرد كه قاعده را خوب بلد است،
لبخندی ميزند و می گويد :"چقدر تشنه ام !”
زن بی معطلی بلند میشود و برای رساندن ليوانی آب به آشپزخانه ميرود.
سوراخ های نمكدان سر ِ سفره بسته است
و به زحمت باز می شوند
و تا رسيدن ِ آب فقط به اندازه پاشيدن ِ نمك توی كاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با ليوانی آب و لبخندی روی صورت برميگردد و می نشيند .
مرد تشكر می كند، صدايش را صاف می كند و ميگويد:
” می دونستی كتاب های آشپزی رو بايد از روی دستای تو بنويسن؟ “
و مرد بارضایت سوپ بی نمک را می خورد. . .
وزن سوپ با نمکش را با لبخند میخورد. . .
میدونید این زن خوشبخت کی بود ؟
همسر امام خمینی رحمه الله علیه
🌺🌺🌺🌺
@yamahdi313z
✍يكي گفت: از اوضاع پسرای آقای #خامنه_ای خبر داری؟
🔸گفتم: کدوم پسرشون؟
🔹گفت:مثلا همون #مجتبی ، همون که خودش و پدرش تمام شهرها رو سفر کردند تا از بزرگا و علما براش مجوز #رهبری آینده بگیرند😂
🔸گفتم: مثلا کدوم سفر؟
🔹گفت:یکیش همون #قم ، چند روز رفتند قم تا #مراجع رو راضی کنند مجتبی بشه رهبر!
ولی مراجع قبول نکردند😂 ،
🔻دمشون گرم...
🔸گفتم:مگه برای رهبری کسی مراجع باید نظر بدن؟ اعضا #خبرگان که خودشون هر چند وقت یکبار همه میرن تهران ، دیگه چرا مسافرت و زحمت سفر ، همونجا توافق میکردند دیگه!ببینم اصلا چقدر آقامجتبی رو میشناسی؟
🔶🔷
🔹گفت خیلی بهتر از تو میشناسم!
🔻پولدارترین #پسر_خامنه_ای همینه..😳 #چندین_میلیارد_دلار پول توی #بانکهای_بزرگ دنیا داره ، امارات و انگلیس و کانادا.. از پول نفت یک سهم مشخص واریز میشه توی حساب پسرای خامنه ای ، مجتبی هم از بقیه بیشتر سهم داره😇😂
🔸گفتم برا حرفات مدرکی هم داری؟
🔹گفت مدرک نمیخواد که ، قشنگ معلومه😂
🔸گفتم توی #خارج دیدنش؟ توی فلان #رستوران گرون قیمت یا توی فلان #پاساژ و فلان #منطقه_خوش_آب_و_هوا دیده شده ؟#مارک_ساعتش لو رفته یا پشت فرمون #ماشین_آخرین_مدل دیدنش؟
🔹گفت:اینارو نمیدونم فقط میدونم خیلی پولداره😂
🔸گفتم:خُب اينهمه پول رو یکجایی باید خرج کنه و #لذتش رو ببره ، کدوم ثروتمند دنیا نه #مسافرت میره نه ماشین سواری نه #خوشگذرونی نه هیچی!
🔶🔷
🔹گفت ماجرای #تولد_بچه هاش رو چی میگی... وسط #لندن بیمارستان رو #دربست کرایه کردند تا پسرش بدنیا بیاد!!☺️
🔻این رو دیگه #مدرک دارم ، خودم از #بی_بی_سی شنیدم و #عکس_بیمارستان رو هم نشون داد!
🔸گفتم:توی تمام اون #لندن یک #دوربین نبود از این ماجرا عکس بگیره ؟ نه يه فیلم ،نه #يه_تصویر از #سید_مجتبی یا همسرشون ؟
🔹گفت قضیه #سری_و_امنیتی بوده😂 ! حالا دولت #انگلیس چطور #اسنادش رو پخش نمیکنه من نمیدونم ،لابد به اون هم #پول دادند😂
🔸گفتم :تمام سه تا بچه سیدمجتبی توی #بیمارستان_رسالت_تهران بدنیا اومدند!
🔹گفت: اصلا این #پسرای_رهبر شما چرا هیچکدوم نرفتند #جنگ؟ جنگ فقط برای بچه های مردم خوب بوده ؟؟
🔸گفتم: سیدمجتبی توی چندتا از #عملیاتها بوده ، #بیت_المقدس ها و #مرصاد و چند تا عملیات دیگه...
🔹گفت: پس چرا #شهید نشده؟😇
🔸گفتم:چند #میلیون_رزمنده رفتند جبهه دویست هزار تاشون شهید شدند ، قرار نیست هر کس سابقه جنگ داشت #سابقه_شهادت هم داشته باشه..
🔹گفت: تو از اون تندروهای #سانديس_خور هستی که هر چی بهت میگن فورا قبول میکنی و از مغزت هیچ استفاده ای نمیکنی😂😂
🔸گفتم:یکبار دیگه حرفهایی که زدیم رو #مرور_کن ، ببین کی هر حرفی رو #بدون_سند_و_مدرک قبول میکنه و چطور صرفا بخاطر #کینه از حکومت #هر_تهمتی رو میپذیره و نشر هم میده....
🔶🔷
از #بی_بی_سی_شنیدم😂😂
@yamahdi313z
دعای مادر
مرحوم ملا احمد نراقی گوید: در کنار فرات صیادان زیادی برای ماهیگیری مینشستند.
نوجوانی با پای معلول، کنار فرات میآمد و مبلغی میگرفت و دست به هر تور ماهیگیری که میخواست میزد و تور او پر ماهی میشد.
این نوجوان هر روز برای یک نفر این کار را میکرد و بیشتر انجام نمیداد. گمان کردم علم طلسم بلد است. روزی او را پیدا کردم،دیدم حتی سواد هم ندارد.
علت را جویا شدم. گفت: من مادر پیری داشتم که برای درمان او مجبور بودم در همین مکان ماهیگیری کنم، روزی تمساحی پای مرا گرفت و قطع کرد. نزد مادر آمدم و گریه کردم.
او دعا کرد و گفت: «خدایا پسر مرا بدون نیاز به وجودش روزی آسانی بده که او سلامتی خود را به خاطر من از دست داد.» بعد از مرگ مادرم وقتی من در فرات تور میاندازم، از بین همه صیادها ماهیها وارد تور میشوند. و حتی وقتی که من تور در فرات نمیاندازم، کافی است دستم را به توری بزنم، همه ماهیهای روزی من که بهخاطر دعای مادر من است در آن تور جمع میشوند.
@yamahdi313z🕊🕊