eitaa logo
🔹حیات طیبه🔹
2هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
12.3هزار ویدیو
399 فایل
•﷽• پرسش و پاسخ اعتقادی مسائل سیاسی اخلاقی سبک زندگی اسلامی ... - کارشناس دینی و سیاسی - استادحلقه های معرفت -و مبلغ دانشگاه
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹حیات طیبه🔹
رائفی پور /آدم این روزها از اخبار #مجلس بمیرد، مرگ بر او رواست..😞😞 🌐 @adyan8
🔰🚲👆🚲🔰 استاد نقل میکرد: معلم عزيزی، دو سه باری، چند نفر از ما را برد منزل . ما بچه ها، روی زمين دورش می نشستيم و او با آن شمايل با نمك و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف می زد. بلد بود از آن اوج فلسفه و معقولات فرو آيد و با يك مشت پسر بچه سر به هوا، ارتباط فكری برقرار كند! علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار، تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يك ذره منيت و رعونت و جبروت آخوندي نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد. از آن نشست ها، دو قصه از تجارب شخصی علامه يادم مانده كه امروز، يكی را برايتان نقل می كنم. آقای من كه شما باشی، نقل به مضمون، علامه گفت: روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخي سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعديست كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بی پاسخ مانده بود. پاسخ ها را كه می شنيد، مثل تشنه ای بود كه آب خنكی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت درو كاسته نشد. می دانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه می زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم. روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت، آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يك كلمه، رفت كه رفت. اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكي همين دوچرخه بازی آنروز است! درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراك و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد @Dastan
🔰🚲👆🚲🔰 استاد نقل میکرد: معلم عزيزی، دو سه باری، چند نفر از ما را برد منزل . ما بچه ها، روی زمين دورش می نشستيم و او با آن شمايل با نمك و لهجه شيرين آذری، برايمان حرف می زد. بلد بود از آن اوج فلسفه و معقولات فرو آيد و با يك مشت پسر بچه سر به هوا، ارتباط فكری برقرار كند! علامه جورابهايش را نشانمان داد و با افتخار، تعريف كرد چقدر در رفوی جوراب مهارت دارد. يك ذره منيت و رعونت و جبروت آخوندي نداشت. آدم بود. نور به قبرش ببارد. از آن نشست ها، دو قصه از تجارب شخصی علامه يادم مانده كه امروز، يكی را برايتان نقل می كنم. آقای من كه شما باشی، نقل به مضمون، علامه گفت: روزی طلبه فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخي سوالات بپرسد. ديدم جوان مستعديست كه استاد خوبی نداشته است. ذهن نقاد و سوالات بديع داشت كه بی پاسخ مانده بود. پاسخ ها را كه می شنيد، مثل تشنه ای بود كه آب خنكی يافته باشد. خواهش كرد برايش درسی بگويم و من كه ارزش اين آدم را فهميده بودم، پذيرفتم. قرار شد فلان كتاب را نزد من بخواند. چندی كه گذشت، ديدم فريفته و واله من شده است. در ذهنش ابهت و عظمتی يافته بودم كه برايش خطر داشت. هرچه كردم، اين حالت درو كاسته نشد. می دانستم اين شيفتگی، به استقلال فكرش صدمه می زند. تصميم گرفتم فرصت تعليم را قربانی استقلال ضميرش كنم. روزی كه قرار بود برای درس بيايد، در خانه را نيم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حركات كودكانه كردم. ديدمش كه سر ساعت، آمد. از كنار در، دقايقی با شگفتی مرا نگريست. با هيجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شكستم. راهش را كشيد و بی يك كلمه، رفت كه رفت. اينجا كه رسيد، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدمات فكری و فرهنگی به اسلام، گفت: برای آخرتم به معدودی از اعمالم، اميد دارم. يكي همين دوچرخه بازی آنروز است! درس استاد آن شب آن بود كه دنبال آدمهای بزرگ بگرديد و سعی كنيد دركشان كرده از وجودشان توشه برگيريد. اما مريد و واله كسی نشويد. شما انسانيد و ارزشتان به ادراك و استقلال عقلتان است. عقلتان را تعطيل و تسليم كسی نكنيد. آدم كسی نشويد، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد •┈••✾💠🌸🦋🌸💠✾••┈• @yamahdiadrekni72