#مینیمال_مهدوی
دست او دست خداست
جوانی با آن سن و سال همه ی سؤال هایش را جواب داد .
پرسیده و نپرسیده ، همه ی مشکلاتش را حل کرد .
دل علامه لرزید : نکند ... ؟
جوان خم شد . تازیانه را برداشت .
و در دست علامه گذاشت .
خندید : چطور نمی شود وقتی دست او توی دست توست ؟
#مینیمال_مهدوی
کل مکروه جایز !
شیخ گفت : چهل شب صدبار رب ادخلنی مدخل صدق را بخوانید ، امام زمان را می بینید
رفت و آمد گفت : خواندم ، ندیدم .
جواب شیخ مو را به تنش راست کرد : توی مسجدکه نماز می خواندی ، سیدی بهت گفت که انگشتر دست چپ کراهت دارد . گفتی کل مکروه جایز !
آن سید ، امام زمانت بود .
#مینیمال_مهدوی
آقا...نیست...بردند
هر روز می رفت ببیندش .
آن روز توی اتاق نبود . جای دیگر نتوانست پیدایش کند .
تنش یخ کرد . دوید ، رفت پیش امام ؛ زبانش بند آمده بود :
" آ... آقا ... نیست ... بردند ... . "
امام خندید : " نگران نباش عمه جان ! "
نگاهش کرد : " کجاست ؟ "
گفت : " پیش همان کسی که مادر موسی ، موسی را به او سپرده بود . "
#مینیمال_مهدوی
بوسه باران...نوزاد
گفت : " عمه ! فرزندم را بیاور."
حکیمه قنداق را داد دستش . سر و صورت نوزاد را غرق بوسه کرد
زبان در دهان گرداند و گفت : " حرف بزن ."
صدای نوزاد در اتاق کوچک امام پیچید :
" ونرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثین ...
#مینیمال_مهدوی
وقتی او بیاید
آمد پیش امام باقر (علیه السلام )
پرسید : " مهدی که بیاید ، جهان را با صلح و صفا فتح می کند ، مگر نه ؟ "
امام سرش را تکان داد : " به خدا ، اگر بدون خون ریزی می شد ، جدم محمد فتح می کرد ،
آن موقع دندانش را هم توی اُحد شکستند . "
#مینیمال_مهدوی
بچه ی سه ساله
رفت پیش امام عسکری ، پرسید : زمین که خالی از حجت نمی شود . حجت خدا بعد از شما کیست ؟
امام رفت ؛ وقتی برگشت ، بچه ی سه ساله ای روی شانه اش نشانده بود : اگر پیش خدا و رسـولش عزیز نبودی ، پسرم را به تو نشان نمی دادم .
پرسید : نشانه ای هم داری که دلم آرام بگیرد ؟
کودک گفت : من بقیه الله روی زمینم و انتقام گیرنده از دشمنان خدا .
حالا دیدی ، دنبال نشانه نگرد .
#مینیمال_مهدوی
آنچه خوبان همه دارند
خلیفه الله است مثل آدم .
عمر طولانی دارد ، مثل نوح .
کفار به دستش هلاک می شوند ، مثل هود.
تولدش پنهان بود ؛ مثل ابراهیم .
بشارت آمدنش را داده اند ، مثل اسماعیل .
فرشتگان به یاری اش می آیند ، مثل لوط .
در عزای حسین گریان است . مثل یعقوب .
زیباترین خلق است . مثل یوسف .
حکومتش جهانی است ، مثل سلیمان .
صبر دارد ، مثل ایوب .
در گهواره سخن گفت ، مثل عیسی .
نام و کنیه او محمد است .
و شبیه ترین فرد در خُلق و خو به او است .
#مینیمال_مهدوی
درحال طواف
در حال طواف بودم ، چنان از خود بی خود شده بودم که شماره دورهای طواف از دستم در رفت . ماندم چند دور دیگر باید بگردم ؟
تکلیفم را نمی دانستم .
توی دلم گفتم : خدایا !
خودت کمکم کن . به دور و برم نگاه کردم .
جوانی آمد جلو . به من که رسید گفت : هفت دور دیگر طواف کن .
تا به خودم بیایم و تشکر کنم ، بین جمعیّت گم شده بود .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مینیمال_مهدوی
قیام
حضرت که ظهور کرد، خدمت ایشان رسید و بعد از دقایقی عرض عشق و ارادت، اشکهایش را پاک کرد و پرسید: آقا! اول علیه کدام دشمن قیام می کنیم؟ صهیونیستها؟، وهابیت؟ یا بهائیت؟
فرمود: «قیام می کنیم» نه، «قیام می کنید». شما برو علیه خودت قیام کن!
#مینیمال_مهدوی
عمو
چای را که دم کرد، چراغها را خاموش کرد و پنج شش دقیقه برای خودش روضه خواند؛ روضه اش که تمام شد، بلند شد و رفت دو تا چای ریخت و آورد؛ «آقا! خودتان گفتید هرجا روضه عمویم عباس خوانده شود، من آنجا حاضرم»
#مینیمال_مهدوی
آخر الزمان
جنگ تمام شده بود و او که سه چهار سال بیشتر نداشت، گوشه ای ایستاده بود و گریه می کرد. پدرش برایش گفته بود که وقتی دنیا پر از ظلم شود، حضرت مهدی ظهور می کند و انتقام مظلومان را می گیرد. یاد حرف پدرش افتاد. در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود و هق هق گریه اش فضا را پر کرده بود، صدا زد: آقا مهدی! بیا! دیگه دنیا پر از ظلم شده! ببین بابامو کشتن! ببین داداشامو کشتن! ببین خیمه هامونو آتیش زدن! ببین عمه رو کتک زدن!
#مینیمال_مهدوی
جمعه
گفت:«لطفاً این پرونده ها را بشمار» … گفتم:«مثل هفته قبل … هنوز به سیصد تا هم نرسیده». غمی روی چهره اش نشست. گفت: «یاران من کی کامل می شوند؟…»