eitaa logo
⛅Emammahdi❤️
124 دنبال‌کننده
5هزار عکس
632 ویدیو
60 فایل
﷽ 🌺 السلام عليك يا صاحب الزمان تا نیایی گره از کار بشر وانشود درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود 🔅اللهم عجل لولیک الفرج🔅 کپی آزاد 🙏 ارتباط با ادمین @alajl14
مشاهده در ایتا
دانلود
عادت همیشگی ام بود... از همان کودکی به این سوال فکر می کردم...🤔 چه کسی از همه خوشبخت تر است؟! در کودکی فکر می کردم آن مردی که سر خیابان اسباب بازی فروشی دارد حتما خوشبخت ترین انسان دنیاست... اما چند سال بعد که از خواب بیدار شدم بروم به مدرسه نظرم عوض شد و فکر کردم پسر شش ساله ی همسایه مان از همه خوشبخت تر است چون مدرسه نمی رود و می تواند چند ساعت بیشتر بخوابد... نوجوان که بودم فکر می کردم حتما خوشبخت ترین انسان دنیا یکی از سوپر استارهای سینماست یا یک ورزشکار معروف... آن روزها خوشبختی را در شهرت می دیدم... مدت ها گذشت و معنی خوشبختی هر روز برایم عوض می شد... بستگی به شرایط داشت گاهی خوشبختی را در ثروت می دیدم و وقتی که بیمار می شدم در سلامتی... سال ها گذشت و زندگی به من ثابت کرد خوشبختی برای هر انسانی یک تعریف دارد... گاهی ما در زندگی به اتفاقی که آن را خوشبختی می دانیم می رسیم ولی باز احساس خوشبختی نمی کنیم... چون گذر زمان و تغییر شرایط تعریف ما از خوشبختی را عوض کرده... کاش بدانیم خوشبختی واقعی داشتن است. خوشبختی ای که نه گذر زمان و نه تغییر شرایط نمی تواند آن را از ما بگیرد و تنها آن را در میتوان یافت دنیا پر است از انسان هایی که همه چیز دارند به جز ... کسانی که هرگز خوشبخت نمی شوند https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
☑️ داستان کاملا واقعی است 🔹یكی از اطرافیان شیخ رجبعلی خیاط نقل می كند كه: پارچه هایی را بردم و به جناب شیخ دادم بدوزد، از قیمتش پرسیدم، گفت: دو روز كار می برد، چھل تومان؛ روزی كه رفتم لباسھا را بگیرم گفت: اجرتش بیست تومان می شود، گفتم: فرموده بودید چھل تومان؟! پاسخ دادند: فكر كردم دو روز كار می برد ولی یك روز كار برد... 🌹امام علی (علیه السلام) برترین است. https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
جوانے عکس خودش را نزد (ره) فرستاد و گفت: آقاجان ؛ یک نصیحتے برای دنیا وآخرت به من کنید تا برایم کافی باشد، حضرت امام(ره) نوشت : « اِنّا لِلّه و اِنّا اِلیه راجعون » ما مال خدائیم آدم مالِ کسے را صرف دیگری نمی کند ...       @emammotatazar_313
﷽ 🍀 🌺 دو تا نان دادی دو تا بچه گرفتی 🍃 روزی دو تن از فرزندان خردسال مرحوم آقاجان آیت الله کوهستانی(ره) به حمام رفته بودند، چون هوا سرد بود مادرشان برای گرم کردن فضای سرد حمام مقداری زغال آتش کرد. 🍃 منقل را داخل حمام برد و خود برای رسیدگی به کارهای منزل آنان را تنها گذاشت. چون زغال ها کاملا آتش نگرفته بود گاز زغال هر دوی آنان را بی هوش کرد؛ به طوری که صدای آنان در اثر خفگی در سینه حبس شده بود و نمی توانستند از کسی کمک بخواهند. 🍃 در این حال که آیت الله کوهستانی(ره) به طور اتفاقی نزدیک حمام رفته بود متوجه گردید که صدای ضعیفی از داخل حمام می آید بی درنگ در حمام را باز کرد دید که هر دو فرزندش بی حال داخل حمام افتاده اند 🍃 فورا هر دو را بیرون آوردند و مقداری آب به صورتشان پاشیدند تا این که به هوش آمدند و از مرگ حتمی نجات پیدا کردند. 🍃 معظم له نجات یافتن دو فرزندش را بدون حکمت نمی یافت، از این رو در جست و جوی حمکت آن برآمد و از مادرشان پرسید: شما امروز چه کاری انجام داده اید؟ مادر گفت: ✨ کار ویژه ای نکرده ایم جز این که اول صبح دو تن از طلبه ها برای نان مراجعه کرده بودند که به هر کدام، یک قرص نام دادم. آقا متوجه جریان گردید و فرمود: دو تا نان دادی و دو تا بچه گرفتی ✨ https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
‍ ‍ 🥀روایتی دردناک از غربت و تنهایی امام صادق علیه‌السلام عَنْ عَنْبَسَةَ بْنِ مُصْعَبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: أَشْكُو إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَحْدَتِي وَ تَقَلْقُلِي بَيْنَ أَهْلِ اَلْمَدِينَةِ حَتَّى تَقْدَمُوا وَ أَرَاكُمْ وَ آنَسَ بِكُمْ فَلَيْتَ هَذِهِ اَلطَّاغِيَةَ أَذِنَ لِي فَأَتَّخِذَ قَصْراً فِي اَلطَّائِفِ فَسَكَنْتُهُ وَ أَسْكَنْتُكُمْ مَعِيَ وَ أَضْمَنَ لَهُ أَنْ لاَ يَجِيءَ مِنْ نَاحِيَتِنَا مَكْرُوهٌ أَبَداً. الکافی، ج۸ ص۲۱۵ عنبسة بن مصعب گويد: شنيدم از امام صادق عليه‌السلام كه مي‌فرمودند: من از تنهائى و پريشانى خود در ميان مردم مدينه به درگاه خداى عز و جل شكايت مي‌برم تا وقتى شماها بمدينه بيائيد و من شما را ببينم و با شما مأنوس شوم، اى كاش اين ياغىِ سركش (منصور لعنة‌الله‌علیه) به من اجازه ميداد تا خانه‌اى در طائف مي‌گرفتم و در آنجا سكونت مي‌كردم و شماها را نيز با خودم در آن جاى ميدادم، و برای او تعهد ميكردم كه از ناحيۀ ما هيچ گاه بدى به او نرسد. پی‌نوشت: شرح تنهایی و اندوه حضرت ولیّ امر عجل‌الله‌فرجه. باید برای مولای بیابان نشین و غریبمان، سر به بیابان بگذاریم و برای تعجیل فرجشان به درگاه خداوند متعال، استغاثه و تضرّع کنیم: یا اللّٰه عجل لولیک الفرج و العافیة الساعة الساعة الساعة https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
🍃حاج آقا دولابی ره: 🔻با نیت کار کن 🔸خانواده ات هر چند نفر که هستند، به آنها نگاه نکن و به نیت همان تعداد از ائمه علیهم السلام از آنها پذیرایی کن. چند وقت که این کار را ادامه دادی،ع ببین چه می‌شود. 🔻با نیت کار کن. 🔸مثلاً در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می‌شویی ◽️سرت را به این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می‌کنی، ◽️سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن ◽️خانه را که جارو میزنی و لباس ها را که می‌شویی، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده 🔰چند وقت که با نیت کار کردی، آن وقت ببین که نور همۀ فضای زندگی ات را پر می‌کند و راه سیرت باز می‌شود. 📚مصباح الهدی، ص ۲۱۴ https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
روزی هارون الرشید به سربازانش دستور داد تا بهلول دیوانه را به نزد او بیاورند سربازان پس از ساعتی گشت زدن در شهر بهلول دیوانه را در حال بازی با کودکان یافتند و او را به نزد هارون الرشید بردند هارون الرشید با روی باز از بهلول استقبال کرد و گفت مبلغی پول به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آنها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند بهلول وجه را از خزانه هارون الرشید گرفت و لحظه ای بعد دوباره به نزد خلیفه هارون الرشید رسید هارون الرشید با تعجب به بهلول نگاه کرد و گفت ای دیوانه چرا هنوز اینجایی ! چرا برای تقسیم کردن پول به میان فقرا نرفته ای ؟ بهلول ( عاقل ترین دیوانه ) گفت : هر چه فکر کردم از خلیفه محتاج تر و فقیرتر در این دیار نیافتم چرا که می بینم ماموران تو به ضرب تازیانه از مردم باج و خراج می گیرند و در خزانه ی تو می ریزند از این جهت دیدم که نیاز تو از همه بیشتر است لذا وجه را آورده ام تا به خودت بازگرداندم ! @emammontazar_313
🍃🌸 آیت الله مولوی قندهاری (ره) از آخرین شاگردای آقای قاضی (ره) بود، یک کسی پیش ایشان آمده بود گفت: آقاجان، من دارم از این دنیا میروم نسل و اولاد ندارم ، بچه ام نمیشه این بنده خدا میگه رفتم پیش آشیخ حسنعلی نخودکی (ره) و از ایشون یک ختمی گرفتم برای بچه دارشدن. این ختم رو هم انجام میدهم ، هر کاری می کنم اثر نمی کند. آیت الله مولوی قندهاری به این آقا میگه که: خداوند برای تو یک چیزهایی در نظر گرفته تو عالم دیگر ، جبران می شود ان شالله وقتی این آقا از درب خانه بیرون رفت، آیت الله مولوی قندهاری به اطرافیانش گفت: پشت سرش هست ، اون ختم و چیزهای دیگه هیچ اثری ندارد ، نفرین پدر پشتش هست امام رضا علیه السلام در یک روایتی یکی از آثار عاق والدین و نفرین پدر و مادر را ، نسل آدم کم میشه تا قطع بشود. @emammontazar_313
در بنی‌اسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده می‌شد! درب خانه‌اش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام می‌کشید. عابدی از آنجا می‌گذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچه‌ای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد که‌ای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبی‌هایم از بین خواهد رفت! رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند می‌ترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند. گفت: ای زن! من از خدا می‌ترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت می‌خورد و سخت می‌گریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که می‌خواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سال‌هاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنه‌ای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج می‌دهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد. بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!! 📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، نوشته استاد حسین انصاریان https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
‍ 💐 داستانک زیبا به مناسبت ولادت و روز دختر؛ ▫️اخم‌هایش از هم وا نمی‌شد. چند ماهِ تمام دعا کرده بود نوزادش پسر باشد؛ حالا اما دختردار شده بود. گلایه‌اش را آورد پیش حجّت خدا. شنید: فرض کن صدای خدا را می‌شنیدی؛ چه جوابی می‌دادی اگر خدا به تو می‌گفت: «من برایت انتخاب کنم یا خودت؟» گفت: انتخاب خدا را می‌خواستم. 🔹امام صادق علیه السلام فرمود: حالا خدا برایت دختر انتخاب کرده! جمله‌های بعدی امام دلش را بدجور آرام کرد. امام برایش قصّه حضرت خضر را گفت؛ همانجا که مأمور شد پسربچه‌ای را بکشد؛ همانجا که خدا فرمود: [ به جای آن پسربچه، فرزندی پاک‌تر و مهربان‌تر به پدر مادرش دادیم ] (سوره کهف- آیه 81) خدا به جای آن پسر، دختری به آنها داد؛ دختری که بعدها مادر هفتاد پیامبر شد! 📚 برگرفته از کتاب الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏6، ص6. @emammontazar_313
ابوهاشم جعفری گويد: در تنگی زندگی بودم و می‌خواستم در نامه ای از امام عسکری تقاضای پول کنم، خجالت کشيدم، چون به منزلم رسيدم، صد دينار برايم فرستاد و در نامه نوشته بود : هرگاه احتياجی داشتی از امامت خجالت نکش، بخواه که آنچه را میخواهی، خواهی ديد ان شاء اللّه...🌦️ إِذَا كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَلاَ تَسْتَحْيِ وَ لاَ تَحْتَشِمْ وَ اُطْلُبْهَا تَأْتِكَ عَلَى مَا تُحِبُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ 📚 كتاب الإرشاد شيخ المفيد ج۲ ص ۳۳۰ 📚 الکافي (ط - الإسلامیة)، ج 1، ص 508 یاایها العزیز ادرکنی @emammontazar_313
علیرضا ذاکری، طراح و نقاش پیشکسوت گفت: سال ۱۳۷۵در مشهد در مراسمی نسبتاً خصوصی از استاد فرشچیان پرسیدم: مینیاتوریست ها چهره اهل بیت را با نور یا پوشیه نشان می دهند، شما چهره امام رضا علیه السلام را از کجا در تابلوی ضامن آهو ترسیم کردید؟ ▫️استاد فرشچیان با حالی خاص که می شد قطرات اشک را دید که از گوشه چشم شان جاری می شود شروع کردند و گفتند که: سال ۵۸ برای عمل قلب به آمریکا رفته بودم،چندین نوبت آزمایش گرفتند و من در این فواصل متوسل بودم به امام هشتم که " آقا کمکم بفرمایید" ▫️در آخرین آزمایش قبل از عمل که باید انجام می شد، دکترها شگفت زده من را خواستند و گفتند که شما طی این مدت نزد کدام دکتر دیگر رفته اید و مداوا کرده اید؟ ▫️هر چه به دکترها گفتم من جایی نرفتم، شما چه می گویید؟؟ آنها باور نمی کردند و می گفتند قلب شما کاملا سالم است و نیازی به عمل ندارد، شما درمان شده اید. ▫️استاد با حال خاصی گفتند که به دکترها گفتم من نزد دکتر اصلی رفته ام. ▫️استاد با حال منقلب ادامه دادند که پس از این اتفاق در همانجا که برای طولانی مدت در هتل بودم، تصمیم گرفتگ تابلوی " ضامن آهو " را بکشم . ▫️تابلو شش ماه طول کشید. وقتی به قسمت های چهره مبارک حضرت امام رضا علیه السلام رسید، به دلم افتاد که تمثال حضرت را بکشم. لذا متوسل شدم و هماک شب در خواب صورت مبارک حضرت را دیدم و ایشان با مهربانی فرمودند: " من را ببین و بکش" ▫️استاد گفتند: وقتی بیدار شدم چیزی از چهره مبارک حضرت در ذهنم نمانده بود. مجدد متوسل شدم و باز هم در شب دوم حضرت تشریف آوردند و این اتفاق تا سه شب تکرار شد و این افتخار را داشتم که چهره حضرت را در نور بکشم. https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
📌 به نظر شما جوابش چیه؟ ✍ داشتم جدول حل می‌کردم، یک جا گیر کردم: «حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی» 👨‍💼 پدرم گفت: معلومه، «پول» گفتم: نه، جور در نمیاد. 🧕 مادرم گفت: پس بنویس «طلا» گفتم: نه، بازم نمیشه. 🧖‍♀ تازه‌عروس مجلس گفت: «عشق» گفتم: اینم نمی‌شه. 💁‍♂ دامادمون گفت: «وام» گفتم: نه. 👮‍♂ داداشم که تازه از سربازی اومده گفت: «کار» گفتم: نُچ. 👵 مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر» گفتم: نه، نمی‌خوره هرکسی درمانِ دردِ خودش را می‌گفت، یقین داشتم در جواب این سؤال، ▪️ پابرهنه می‌گوید «کفش» ▪️ نابینا می‌گوید «نور» ▪️ ناشنوا می‌گوید «صدا» ▪️ لال می‌گوید «حرف» و... 🔺 اما هیچ‌کدام جواب کاملی نبود. 💐 جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود... اللهم عجل لولیک الفرج 📎 ؛ @emammontazar_313
‍ ﷽ ▫️حسابی گرفتار شده بود. قرض پشت قرض، بدهی روی بدهی، رفت خانه امام زمانش. سفره دلش را باز کرد. امام درددل‌هایش را شنید. آرامش کرد. دلداری‌اش داد. چهارصد دینار طلا هم به او بخشید. گفت: به خدا قسم پول نمی‌خواستم! فقط می‌خواستم دعایم کنید. امام صادق علیه‌السلام فرمود: دعایت هم می‌کنم؛ اما نگذار مردم همه چیزت را بدانند. پیش چشمشان سبک می‌شوی! 📚برگرفته از الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏4 ص 21. ✋ ما آدم‌ها نباید با هر کسی درددل کنیم. آن شخص، باید رازدار باشد، باید درکمان کند و... وگرنه پشیمان می‌شویم. شاید اگر خوب حساب کتاب کنیم، به این نتیجه برسیم بهترین سنگ صبور آدم، فقط خدا و نماینده خدا امام زمان علیه السلام است. https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
▪️از کوفه آمده بود مدینه، تمام تنش درد می‌کرد. می‌خواست برود دیدن امامش، اما تاب راه رفتن نداشت. خدمتکار امام از راه رسید. در دستش شربتی عطرآگین؛ گفت: «مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا». شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند. راه افتاد. به خانه‌ی امام که رسید گریه امانش نمی‌داد. امام باقر علیه السلام پرسید: «محمد بن مسلم! چرا گریه می‌کنی؟!» گفت: «... گریه‌ام از دوری شماست؛ راهم دور است؛ نمی‌توانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.» فرمود: « ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛ همین که دوست داری ما را ببینی و نمی‌توانی؛ ❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد پاداش این حسرت با خود اوست.» 📚 برگرفته از کامل الزیارات باب 91 حدیث 7. . ✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛ ببین پای دلت کجاست. خدا به دلت نگاه میکند دلت هرجا باشد خدا تو رو همانجا میبیند! @emammontazar_313
📌 هندوانۀ شب یلدا 🍉 دست‌فروش: هندوانه، هندوانۀ شب یلدا؛ بدو‌بدو آخرشه. _ بابا! یلدا بی‌هندوانه ‌هم می‌شه؟ + چرا نشه؟ اصل شب یلدا به دور هم بودنشه. - یعنی اونایی که تنهان یلدا ندارن؟ حتی با هندوانه؟! + چطور مگه؟ - آخه مامان اون روز تو جمکران گریه می‌کرد و می‌گفت: «آقاجون! شرمنده‌ایم که این‌قدر یلدای غیبتت طولانی شده، شرمنده که تنهایید.» بابا یلدای انتظار رو هم جشن می‌گیرن؟ 📖 @emammontazar_313
‍ ▫️از خجالت سرش را بالا نمی‌آورد. گفتنش سخت بود. اما هرطور بود به زبان آورد: گناهی نیست که نکرده باشم. راهی هست برای توبه؟ فرمود: پدر یا مادرت زنده‌اند؟ گفت: فقط پدرم. فرمود: برو به پدرت نیکی کن. وقتی رفت پیامبر صلی الله علیه وآله آه کشید. فرمود: کاش مادرش زنده بود! 📚 برگرفته از کتاب الزهد، ص35. ✋ اگه دوست داری پیش امام زمان عزیز بشی، اگه دوست داری تو دنیا و آخرت به جایی برسی، تا فرصت هست قدر مادرت رو بدون. خیلی زود دیر میشه. حتی اگه مادرت آسمونی شده یه کاری کن دعات کنه. دعای مادر بیداد می‌کنه.❤️ @emammontazar_313
📖 📌 لاف عشق ❤️ آورده‌اند که عاشقی به معشوق ادعای عشق کرد و گلایه که چرا شبی به عاشقت گذر نمی‌کنی؟ معشوق پیام فرستاد: «فلان شب بیدار بمان که تو را مهمانم.» عاشق، آن شب ضیافتی مهیا کرد. 🌃 شب از نیمه گذشت اما خبری از معشوق نشد. بی‌تاب شد. چشم‌هایش به در دوخته شد ولی گویا معشوق وعدۀ آمدن را فراموش کرده بود. کم‌کم خسته شد و خواب چشمانش را ربود. 🌇 صبح بیدار شد. دید کنار میزش، چند گردو برایش گذاشته‌اند و کاغذی به خط معشوق که نوشته بود: «لاف عشق زدی و شبی نتوانستی تأخیر معشوقه‌ات را برتابی؟ آمدم؛ خواب بودی. این چند گردو را به یادگار برایت می گذارم که تو هنوز بزرگ نشده‌ای و همان بهتر که به رسم بچه‌ها بازی کنی...» 🔻 به فکر فرو می‌روم، نکند حکایت ما و این انتظار، همین باشد که خود را عاشق امام زمان بنامیم و کم‌کم خسته بشویم و خواب غفلت ما را با خود بِبَرد و روزی غبطۀ این لحظه‌های ناب عاشقی را ببَریم؟ 🔹 نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو / اما گله بی‌شمار داریم از تو 🔸 ما منتظر تو نیستیم آقاجان / تنها همه «انتظار» داریم از تو... @emammontazar_313
﷽ 📌 شهدای رمضان... 📞 صدایش از پشت تلفن بسیار ضعیف به گوش می‌رسید. با نگرانی پرسیدم: «علی جان! خوبی؟» پاسخ داد: «خیلی خوبم… خیلی…» سرفه‌های وحشتناک، مانع از اتمام جمله‌اش شد. با نگرانی داد زدم: «علی! تو رو خدا بگو خوبی…» صدایی نمی‌آمد. ☎️ منتظر ماندم و این انتظار مرا نصفه‌جان کرد. ناگهان گفت: «مینا جان… گوش کن… من دارم به آرزوم می‌رسم… بی‌تابی نکن جان دلم. مراقب خودت و بچه‌مون باش...» ناگهان از جا پریدم. فکرم کار نمی‌کرد. گفت، دارم به آرزوم می‌رسم! باز هم صدایم زد: «مینا جانم؟» بغضم ترکید و گفتم: «علی…» گفت: «جان دلم!» هق‌هق گریه‌ام بلند شد. گفت: «بی‌تابی نکن… من وقت زیادی ندارم. منو حلال کن…» 📄 میان حرفش پریدم و گفتم: «تو همیشه سر قولت می‌موندی علی…» گفت: «هنوزم هستم… وصیت کردم منو ببرن جمکران...» مثل ابر بهار اشک می‌ریختم. گفتم: «اما قرار بود با هم...» هق‌هق اجازه نمی‌داد که جمله‌ام را تمام کنم. صدای علی ضعیف و ضعیف‌تر می‌شد. علی گفت: «با هم می‌ریم. تو هم بیا همراهم باش...» صدایش قطع شد و من هرچه فریاد زدم بی‌فایده بود. علی رفته بود… علی شهیدم… سرباز آقا امام زمان به سلامت. 📖 https://eitaa.com/joinchat/3372613714Ca8ff2921a0
🌷🌷🌷 🌻🍃روزی پادشاهی ولخرج هنگام عبور از سرزمینی با دو دوست جوان ملاقات كرد. این دو دوست بینوا كه تا آن زمان با گدایی امرار معاش می‌كردند، همچون دو روی یك سكه جدانشدنی به نظر می‌رسیدند. 🌻🍃پادشاه كه آن روز سرحال بود، خواست به آنها عنایتی كند. پس به هر كدام پیشنهاد كرد آرزویی كنند. 🌻🍃ابتدا خطاب به دوست كوچك‌تر گفت: به من بگو چه می‌خواهی قول می‌دهم خواسته‌ات را برآورده كنم.اما باید بدانی من در قبال هر لطفی كه به تو بكنم، دو برابر آن را به دوستت خواهم كرد! 🌻🍃دوست كوچك‌تر پس از كمی فكر با لبخندی به او پاسخ داد: «یك چشم مرا از حدقه بیرون بیاور..!» 🌻🍃حسادت اولین درس شیطان به انسان احمق است @emammontazar_313
🎒 «کوله پشتی» ▪️یکی از دوستام همیشه یه کوله‌پشتی همراهش بود که توش پُر بود از لوازم شخصی، لوازم بهداشتی، موادّ خوراکی و... و نکتهٔ جالب‌توجه دربارهٔ این کوله‌پشتی این بود که ما هیچ‌وقت ندیدیم که دوستمون از اون استفاده کنه! فقط گاهی مواد خوراکی داخل کوله رو به‌روزرسانی می‌کرد. ▫️ این کوله‌پشتی برای همه‌مون یه علامت سوال بزرگ شده بود! تا اینکه یه روز از دوستم دربارهٔ اون کوله‌پشتی پرسیدم. اولش از جواب دادن امتناع کرد، اما بعد از اصرار زیاد من، لبخند معناداری زد و در حالی که چشماش از اشک پر شده بود گفت: «زمانش که برسه ازش استفاده می‌کنم.» ▪️ دوستم می‌گفت: «می‌خوام وقتی ندای اناالمهدی پسر فاطمه رو شنیدم به اندازه جمع‌کردن وسایل هم درنگ نکنم و سریع لبیک بگم! نکنه زبانم لال دوباره عاشورا تکرار بشه!» ▫️ سرمو پایین انداختم. چشمام پر از اشک شد و عمیقاً به فکر رفتم. از خودم پرسیدم: «تو کجای این قصه‌ای؟ چقدر برای ظهور آقا آمادگی داری؟» از آقا صاحب‌الزمان خجالت می‌کشیدم و از شرمندگی نمی‌تونستم سرمو بلند کنم. ▪️ تو همین حال دوستم با یه لحن آروم و مهربون گفت: «رفیق سرت رو بلند کن!» سرمو بلند کردم. اون در حالی که یه کوله‌پشتی خالی رو به من می‌داد، با لبخند گفت: «ناراحت نباش! یکی هم برای تو خریدم.» و سرش رو به گوشم نزدیک کرد و آروم‌تر از قبل گفت: «فقط قول بده هرچه زودتر آماده بشی. نکنه آقامون تنها بمونه!» در حالی که با تکون دادنِ سرم قول می‌دادم، تازه علت کارهای عجیب و غریب دوستم رو فهمیدم. 🔸 برگرفته از یک خاطرهٔ واقعی 📖 @emammontaz_313
📌 پلک‌های مزاحم چشم مرا بسته‌اند ▫️ از اولش یادم نمیاد، ولی تا جایی که یادمه چند نفر دنبالم کرده بودند. با اینکه با تمام توانم می‌دویدم، اما خیلی سریع داشتن به من نزدیک می‌شدن. صدای پاشون خیلی نزدیک شد. اون‌وقت من فریاد زدم: کممککک... و از خواب پریدم. دوستم: چه جالب! من: چیش جالبه؟! دوستم: اینکه آدم می‌تونه با چشمای بسته فرار کنه، بترسه و کمک بخواد و کمک بهش، پریدن از خواب و بیدار‌شدن باشه. دقت کردی بعضی وقتا چقدر واقعی خواب می‌بینیم؟ اصلاً همین الان شاید توی یک خواب خیلی واقعی هستیم و با چشمانی بسته زندگی می‌کنیم! تفاوتش با خواب تو اینه که، صدای پایی نمی‌شنویم که بترسیم و فریاد بزنیم تا منجی بیاید و دستی بر سرمان بکشه و بیدارمون کند. ▪️ من: شاید تعبیر خوابم این باشه که تا فریادی نباشه، فریادرس هم دلیلی برای آمدن نداره… دوستم: چه خواب بیدارکننده‌ای! 📖 @emammontazar_313
📌 پلک‌های مزاحم چشم مرا بسته‌اند ▫️ از اولش یادم نمیاد، ولی تا جایی که یادمه چند نفر دنبالم کرده بودند. با اینکه با تمام توانم می‌دویدم، اما خیلی سریع داشتن به من نزدیک می‌شدن. صدای پاشون خیلی نزدیک شد. اون‌وقت من فریاد زدم: کممککک... و از خواب پریدم. دوستم: چه جالب! من: چیش جالبه؟! دوستم: اینکه آدم می‌تونه با چشمای بسته فرار کنه، بترسه و کمک بخواد و کمک بهش، پریدن از خواب و بیدار‌شدن باشه. دقت کردی بعضی وقتا چقدر واقعی خواب می‌بینیم؟ اصلاً همین الان شاید توی یک خواب خیلی واقعی هستیم و با چشمانی بسته زندگی می‌کنیم! تفاوتش با خواب تو اینه که، صدای پایی نمی‌شنویم که بترسیم و فریاد بزنیم تا منجی بیاید و دستی بر سرمان بکشه و بیدارمون کند. ▪️ من: شاید تعبیر خوابم این باشه که تا فریادی نباشه، فریادرس هم دلیلی برای آمدن نداره… دوستم: چه خواب بیدارکننده‌ای! 📖 @emammontazar313
📌 هستیم بر آن عهدی که بستیم... 🔹 حتی آفتاب هم در گرمای خودش می‌سوخت. از فرط خستگی کنار جاده نشستم… همان جاده‌ای که مملو از آدم‌هایی بود که دنیا را رها کرده و به هوای عطر تو راهی شده بودند. 🔸 ناگاه چشمم‌ به کوله‌پشتی‌ام افتاد که نام‌ تو را در آغوش گرفته بود.  دیدن عهدنامهٔ روی کوله کافی بود که دوباره جان بگیرم و دل به دریای عشاق تو بزنم. 🔹 با خود می‌خواندم «هستیم بر آن عهدی که بستیم» و باز راهی شدم... 📖 ؛ @emammontazar_313
📌 منتظر جامانده... 🔸 یک سال چشم‌انتظار راهپیمایی اربعین بودم. روز و شبم رو با رویای مشایه می‌گذروندم و برنامه‌ریزی همه چیز رو کرده بودم. تا اینکه خبر تصادف پدر رسید و چاره‌ای جز پرستاری از او نبود... 🔹 انگار امسال هم قسمت ما صبر بر تقدیر بود. اما وقتی همکارم پیام پویش نذر ظهور رو برام فرستاد، با خودم فکر کردم ما جامونده‌ها هم می‌تونیم برای اربعین امام حسین قدمی برداریم. 🔸 پس تصمیم گرفتم از این پویش حمایت کنم و بقیه رو هم به این پویش دعوت کنم. و امسال رو این‌جوری همسفر زائرهای کربلا باشم... 📖 ؛ @emammontazar_313
📌 راحت‌ترین ثواب... 🔹 یه دقیقه گوشی‌ام رو کنار گذاشتم. اما دو ثانیه نشد که صدای اعلانات گوشی‌ام پشت سر هم بلند شد. دوستم بود. هرجا تونسته بود پیغام گذاشته بود! توی تلگرام، واتس‌اپ، اینستاگرام… حتی تصویر پروفایلش هم یه چیز رو تبلیغ می‌کرد: پویش نذر ظهور. 🔸 علتش رو که پرسیدم گفت: آخه می‌دونی؟ دلم می‌خواست بیشتر هزینه می‌کردم برای این پویش، اما وسعم نرسید... حالا می‌خوام تا جایی که می‌تونم بقیه رو هم خبر کنم و تو ثوابش شریک باشم. 📖 ؛ @emammontazar_313
📌 همراه سفر اربعین - بچه‌ها شرمنده‌ام! امسال نمی‌تونم تو راهپیمایی همراهتون باشم. یه مشکلی پیش اومده که مجبورم بمونم... - یه راهی هست که تو هم می‌تونی تو ثواب این سفر شریک بشی! - چه راهی؟ - پویش نذر ظهور. کافیه هزینه چاپ پوستر اربعین رو بدی.  - چه خوب! خدا رو شکر! پس منم این‌جوری تو این سفر همراهیتون می‌کنم. 📖 ؛ @emammontazar_313
‍ ▪️از کوفه آمده بود مدینه، تمام تنش درد می‌کرد. می‌خواست برود دیدن امامش، اما تاب راه رفتن نداشت. خدمتکار امام از راه رسید. در دستش شربتی عطرآگین؛ گفت: «مولا فرموده: این را بنوش و پیش من بیا». شربت را که نوشید اثری از درد و بیماری نماند. راه افتاد. به خانه‌ی امام که رسید گریه امانش نمی‌داد. امام باقر علیه السلام پرسید: «محمد بن مسلم! چرا گریه می‌کنی؟!» گفت: «... گریه‌ام از دوری شماست؛ راهم دور است؛ نمی‌توانم زیاد پیش شما بمانم و شما را سیر ببینم.» فرمود: « ...همین که دوست داری نزدیک ما باشی؛ همین که دوست داری ما را ببینی و نمی‌توانی؛ ❤️ بدان که خدا از حال دلت خبر دارد پاداش این حسرت با خود اوست.» 📚 برگرفته از کامل الزیارات باب 91 حدیث 7. . ✋ مهم نیست الان پاهایت کجای دنیا و کجای تاریخ ایستاده؛ ببین پای دلت کجاست. خدا به دلت نگاه میکند دلت هرجا باشد خدا تو را همانجا میبیند! @emammontazar_313
📌 بی‌قرار تو ... 🔹 بچه‌اش تومور مغزی داشت، توی آی‌سی‌یو بستری بود. مادر پشت شیشه، بست نشسته بود. از آب و غذا افتاده بود و با تمام وجودش دعا می‌کرد، سوز دعاش جور دیگه‌ای بود. هیچ چیز نمی‌تونست آرومش کند جز خبر سلامتی بچه‌اش.. 🔸 متأثر شدم. با خودم گفتم: تا حالا اینجوری عاشق امام زمانت شدی؟ تا حالا اینجوری برای اومدنش دعا کردی؟ تا حالا اینجوری مضطر شدی تا خبری از امام غریبت بیاد؟ کاش ما هم مثل اون مادر، معنی انتظار رو می‌فهمیدیم. 📖 @emammontazar_313
📌 شهید سپیدپوش ▫️ نمی‌خواهم گریه کنم. دوست دارم تمام امشب را خیال‌بافی کنم. مثلاً خیال کنم که الان خانه پُر از رفت و آمد است. بچه‌ها از در و دیوار بالا می‌روند و بزرگ‌ترها گُل می‌گویند و گُل می‌شنوند... ▪️ آبجی مریم غذای مورد علاقه‌ات را درست کرده و خانه پُر شده است از عطر خوش قرمه‌سبزی... همه‌جا را چراغانی کرده‌ایم تا همسایه‌ها بدانند حاجی داریم. ▫️ فردا شب هم که از راه رسیدی، چمدانت را باز می‌کنی و نوه‌ها دورت حلقه می‌زنند تا سوغاتی بگیرند. دوست دارم فکر کنم تو زنده هستی بابا و من فردا به فرودگاه می‌آیم تا تو را به خانه برگردانم. ▪️ اما... اما واقعیت چیزی جز همهٔ این‌هاست... راستش این چند روز خواستم به خدا شکایت کنم، اما دائماً یادم می‌افتد که خودت اینطور خواستی. ▫️ هیچ‌وقت دوست نداشتی کوچک بمیری... همیشه مرگ بزرگ می‌خواستی و به آن رسیدی...  آرزویت این بود که خانهٔ خدا را ببینی. می‌گفتی می‌خواهم بروم… شاید مهدی فاطمه را در صحرای عرفات ببینم... ▪️ یادم نمی‌آید روزی دعای عهدت را نخوانده باشی و به این فراز که می‌رسیدی، اشک نریخته باشی: «اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ...» ▫️ هنوز هم صدایت در گوشم می‌پیچد... حتم دارم که او را دیده‌ای و روزی هم با آقا برمی‌گردی... کاش باشم و آن روز را ببینم. برایم دعا کن بابای شهیدم. من هم دوست دارم بزرگ زندگی کنم و بزرگ بمیرم... 📖 ؛ به مناسبت روز بزرگداشت فاجعه منا @emammontazar_313