🍃ورقی ازخاطرات
بهترین خاطره من از حاجی
حاجی وقتی وارد دانشگاه افسری امام حسین شدن من ساکن تهران بودم قرار شد که در پایان دوره آموزشی حاجی برای دیدن به خونه ما بیان آخر هفته شد در شهر غریب زندگی کردن خیلی سخته وقتی کسی از خانواده بخواد بیاد دیدنت سر از پا نمیشناسی
حالا اگه بشه دیدن برادر وخواهر
من علاقه خاصی به برادرام دارم و حاجی یک مهر عجیبی تو دلم داشت
ساعت 2 بعد از ظهر بود که زنگ خونه به صدا در آمد دخترم که کلاس دوم ابتدایی بود وعلاقه وافری به دایی جونش داشت در رو باز کرد
عبدالرحیم با لباس سبز پاسداری وارد منزل ما شد همسرم در نگاه اول بهشون گفتن داداش تو این لباس چقدر شبیه بابا شدی دخترم که از خوشحالی سر از پا نمیشناخت خودشو تو بغل دایی جاکرد
ولی من همینطور نگاهش میکردم راستش رو بگم دلم لرزید انگار یکی بهم میگفت خودتو برای روزای سخت آماده کن وبرای شنیدن خبر های بد
آمد وبغلم کرد وقتی در آغوشش گرفتم با گریه بهش گفتم بالباس آمدی تا من رو از همین حالا آماده کنی
خلاصه حرفهای خواهر و برادری تمام شد وایشون بعد یک شب استراحت در منزل ما فردا به دانشگاه رفتن من ماندمو خاطراتی که از کودکی رحیم در ذهنم مرور میکردم
🍃راوی: #خواهرشهید
عبدالرحیم 20 بهمن 64 به دنیا آمد، 16 آذر 84 وارد سپاه شد و 16 آذر 94 به شهادت رسید.
#یادوخاطرشهدا_گرامی_باد 🌷
#ختم صلوات امروزهدیه به شهید
شهیدفیروزآبادی😍