▫️حاجتی ذهن و دلش را مشغول کرده بود.گره از کارش باز نمیشد
رفت زیارت خانه خدا. در جوارِ کعبه، لحظهای خواب چشمانش را گرفت.
در همان عالم رویا، شرفیاب شد خدمتِ پیامبر صلی الله علیه وآله.
حاجتش را به خاتم الانبیا گفت.
حضرت حوالهاش داد به خاتم الاوصیاء!
شنید که:
"دوران، دورانِ فرزندم مهدی است؛ هر حاجتی داری از او بخواه."
📚 ماهنامه فرهنگی موعود، شماره ۱۸ و ۱۹.
#داستانک_مهدوی
#پیامبر_اکرم صلی الله علیه و آله
▪️زائر کربلا بود.
دلش بیتاب دیدن امام غایب.
کنار ضریح ششگوشه از خدا توفیق تشرف خواست.
لحظهای بعد، سیّدی بزرگوار دید؛
ماهتر از ماه،
خورشیدتر از خورشید.
پرسید: شما؟!
شنید: مظلومترین فرد عالَم!
با خودش گفت:
«شاید اشتباه شنیدهام؛
حتماً عالِم بزرگواری است، دلآزرده از قدرنشناسی مردم».
به خودش که آمد، دیگر آن آقا را ندید.
تازه فهمید دعایی كه زیر قبه کرده بود مستجاب شده!
📚 شيفتگان حضرت مهدى علیهالسلام، ج ۳، ص۱۶۰. تشرف مرحوم سید اسماعیل شرفی.
#غربت_حضرت
#داستانک_مهدوی