eitaa logo
⁦🇵🇸🇮🇷⁦منتظران مهدی🇮🇷⁦🇵🇸⁩
304 دنبال‌کننده
25.2هزار عکس
37.4هزار ویدیو
336 فایل
آیدی مدیر: @yamahdyadrekniii
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ نماز اول وقت، شاه‌کلید حل مشکلات است 🔹فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند که ناگهان نامش خوانده شد. 🔸با خود گفت: چگونه می‌توانند مرا به جهنم ببرند؟ 🔹دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند. 🔸او تمام اعمال خوبی را که انجام داده بود، فریاد می‌زد؛ نیکی به پدر و مادرش، روزه‌هایش، نمازهایش، قرآن خواندنش و... . التماس می‌کرد ولی بی‌فایده بود. 🔹او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. 🔸پیرمردی را دید و پرسید: کیستی؟ 🔹پیرمرد گفت: من نمازهای توام. 🔸مرد گفت: چرا این‌قدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ 🔹پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه می‌خواندی! آیا فراموش کرده‌ای؟ 🔸در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. 🔹نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که می‌خوانی. 🔸خداوند می‌فرماید: من تعهدى نسبت به بنده‌ام دارم كه اگر نماز را در وقتش به پا دارد، او را عذاب نكنم و بی‌حساب وارد بهشت کنم. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ شهوت‌های نفس، حسنات را از بین می‌برد یکی از علمای اهل بصره می‌گوید: روزگاری به فقر و تنگدستی مبتلا شدم تا جایی که من و همسر و فرزندم چیزی برای خوردن نداشتیم. خیلی بر گرسنگی صبر کردم، پس تصمیم گرفتم خانه‌ام را بفروشم و به‌جای دیگری بروم. در راه یکی از دوستانم به اسم ابانصر را دیدم و او را از فروش خانه باخبر ساختم. پس دو تکه نان که داخلش حلوا بود، به من داد و گفت: برو و به خانواده‌ات بده. به طرف خانه راه افتادم. در راه به زنی و پسر خردسالش برخورد کردم. به تکه‌نانی که در دستم بود، نگاه کرد و گفت: این پسر یتیم و گرسنه است و نمی‌تواند گرسنگی را تحمل کند. چیزی به او بده، خدا حفظت کند. آن پسر نگاهی به من انداخت که هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم. گفتم: این نان را بگیر و به پسرت بده تا بخورد. به‌خدا قسم چیز دیگری ندارم و در خانه‌ام کسانی هستند که به این غذا محتاج‌ترند. اشک از چشمانم جاری شد و در حالی که غمگین و ناامید بودم، به‌طرف خانه برمی‌گشتم. روی دیواری نشستم و به فروختن خانه فکر می‌کردم، که ناگهان ابانصر را دیدم که از خوشحالی پرواز می‌کرد. به من گفت: ای ابامحمد! چرا اینجا نشسته‌ای؟ در خانه‌ات خیر و ثروت است! گفتم: سبحان الله! از کجا ای ابانصر؟ گفت: مردی از خراسان از تو و پدرت می‌پرسد و همراهش ثروت فراونی است. گفتم: او کیست؟ گفت: تاجری از شهر بصره است. پدرت ۳۰ سال قبل، مالی را نزدش به امانت گذاشت اما بی‌پول و ورشکست شد. سپس بصره را ترک کرد و به خراسان رفت و کارش رونق گرفت و یکی از تاجران شد و حالا به بصره آمده تا آن امانت را پس بدهد. همان ثروت ۳۰ سال پیش به‌همراه سودی که به‌دست آورده. خدا را شکر گفتم و به‌دنبال آن زن و پسر یتیمش گشتم و آنان را بی‌نیاز ساختم. در ثروتم سرمایه‌گذاری کردم و یکی از تاجران شدم. مقداری از آن را هر روز بین فقرا و مستمندان تقسیم می‌کردم. ثروتم کم که نمی‌شد، زیاد هم می‌شد. کم‌کم عجب و خودپسندی و غرور وجودم را گرفته بود و خوشحال بودم که دفترهای ملائكه را از حسناتم پر کرده بودم و یکی از صالحان درگاه خدا بودم. شبی از شب‌ها در خواب دیدم که قیامت برپا شده و خلایق همه جمع شده‌اند و مردم را دیدم که گناهانشان را بر پشتشان حمل می‌کنند تا جایی که شخص فاسق، شهری از بدنامی و رسوایی را بر پشتش حمل می‌کند. به میزان رسیدم که اعمال مرا وزن کنند. گناهانم را در کفه‌ای و حسناتم را در کفه دیگر قرار دادند. کفه حسناتم بالا رفت و کفه گناهانم پایین آمد. سپس یکی‌یکی از حسناتی را که انجام داده بودم، برداشتند و دور انداختند چون در زیر هر حسنه شهوتی پنهانی وجود داشت. از شهوت‌های نفس مثل ریا، غرور، دوست‌داشتن تعریف و تمجید مردم، چیزی برایم باقی نماند و در آستانه هلاکت بودم که صدایی را شنیدم که گفت: آیا چیزی برایش باقی نمانده؟ گفتند: این برایش باقی مانده! و آن همان تکه‌نانی بود که به آن زن و پسرش بخشیده بودم. سپس آن را در کفه حسناتم گذاشتند و گریه‌های آن زن را به‌خاطر کمکی که به او کرده بودم، در کفه حسناتم قرار دادند. کفه بالا رفت و همین‌طور بالا رفت تا وقتی صدایی آمد و گفت: نجات یافت. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ کسی كه شكست خورده، هزاران قدم از بقیه جلوتر است 🔹تاجر ورشکسته‌ای، مريد یکی از عالمان بود. 🔸روزى براى تصميم‌گيری درمورد يک موضوع تجارى نياز به مشاور بود. 🔹عالم از شاگردان خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. 🔸يكى از شاگردان به اعتراض گفت: اما او يک تاجر ورشكسته است و نمی‌توان به مشورتش اعتماد كرد. 🔹علم پاسخ داد: شكست يک اتفاق است، يک شخص نيست. کسی كه شكست خورده، در مقايسه با كسى كه چنين تجربه‌اى نداشته است، هزاران قدم جلوتر است. 🔸او روى ديگر موفقيت را به‌وضوح لمس كرده و تارهاى متصل به شكست را می‌شناسد. 🔹او بهتر از هركس ديگرى مى‌تواند سياه‌چاله‌هاى منجر به شكست را به ما نشان دهد. 🔸وقتی كسى شكست مى‌خورد، آگاه باشيد كه او هزاران چيز ياد گرفته است كه اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد، می‌تواند به ديگران منتقل كند. 🔹وقتى كسى شكست مى‌خورد هرگز نگویيد او تا ابد یک شكست‌خورده است. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ آدم فقیر، دژی است که نمی‌توان فتحش کرد 🔹دو درويش در راهی با هم می‌رفتند. يكی بی‌پول بود و ديگری پنج دينار داشت. 🔸درویش بی‌پول، بی‌باک می‌رفت و به هر جايی که می‌رسيدند، چه ايمن بود و چه ناامن، به آسودگی می‌خوابيد و به چيزی نمی‌انديشيد. 🔹اما ديگری مدام در بيم و هراس بود كه مبادا پنج دينار را از كف بدهد. 🔸بر چاهی رسيدند كه جای دزدان و راهزنان بود. 🔹اولی بی‌پروا دست و روی خود را شست و زير سايه‌ درختی آرميد. 🔸در همين حين متوجه شد که دوستش با خود چه كنم چه كنم می‌كند! 🔹برخاست و از او پرسيد: اين چندين چه كنم برای چيست؟ 🔸گفت: ای جوانمرد! با من پنج دينار است و اينجا ناامن، و من جرات خفتن ندارم. 🔹مرد گفت: اين پنج دينار را به من دِه تا چارهٔ تو كنم. 🔸پس پنج دينار را از وی گرفت و در چاه انداخت و گفت: رَستی از چه كنم چه كنم! ايمن بنشين، ايمن بخسب و ايمن برو، که آدم فقير، دژی‌ست كه نمی‌توان فتحش كرد. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ من فقط ضربه‌ آخر را زدم 🔹مادرشوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت: تو توانستی در عرض ۳۰ روز، پسرم را ملزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی ۳۰ سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم! 🔸و اشک در چشمانش جمع شد. 🔹عروس جواب داد: مادرجان، داستان سنگ و گنج را شنیده‌اید؟ 🔸سنگ بزرگی، راهِ رفت‌وآمد مردم را سد کرده بود. مردی  تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد. با پتکی سنگین، ۹۹ ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. 🔹مردی از راه رسید و گفت: تو خسته شده‌ای، بگذار من کمکت کنم. 🔸مرد دوم، تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست. ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند، توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود! 🔹مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود، گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! 🔸مرد اول گفت: چه می‌گویی؟! من ۹۹ ضربه زدم، دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی! 🔹مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🔸مرد اول گفت: باید مقداری از طلا را به من بدهد زیرا من ۹۹ ضربه زدم و سپس خسته شدم. 🔹دومی گفت: همه‌ طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم. 🔸قاضی گفت: مرد اول، ۹۹ جزء آن طلا از آنِ اوست؛ و تو که یک ضربه زدی، یک جزء آن، از آنِ توست؛ اگر او ۹۹ ضربه را نمی‌زد، ضربه‌ صدم نمی‌توانست به‌تنهایی سنگ را بشکند. 🔹و تو مادرجان! ۳۰ سال در گوش فرزندت خواندی که نماز بخواند، بدون خستگی، و اکنون من فقط ضربه‌ آخر را زدم! 🔸اخلاقِ اصیل و زیبا از انسانِ اصیل و با اخلاق سرچشمه می‌گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حقِ خود می‌دانند، کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره‌ها سؤال خواهد كرد. 🔰 پیامبر اکرم(صلی‌الله علیه وآله) فرمودند: کامل‌ترین مؤمنان از نظر ایمان، کسی است كه اخلاقش نیكوتر باشد؛ و خوشرویی، دوستی و محبت را پایدار می‌کند. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ اندکی تفکر... 🔹گویند: دزد، انسان بدی است. 🔸اما، نمی‌گویند که: دزدی فقط محدود به اشیا نیست. دزدی فقط جیب‌بری نیست. دزدی ققط کش‌رفتن شکلات، از قفسه‌های فروشگاه جان لوییس نیست. 🔹من می‌گویم: اگر لبخند را،از انسانی دریغ کنی، دزد محسوب می‌شوی. 🔸اگر شادی کودکی را، از او بگیری، دزد محسوب می‌شوی. 🔹اگر مهر و محبت را، از اطرافیان طریغ کنی، دزد محسوب می‌شوی. 🔸اگر با تمسخر یک انسان، شخصیت او را له کنی، دزد محسوب می‌شوی. 🔹اگر با تزریق افکار منفی خودت به دیگری، امید به زندگی‌اش را از او بگیری دزد محسوب می‌شوی. 🔸اگر و هزاران اگر دیگر.... ⁉️ همه می‌دانند دستگیر کردن دزدها، کار پلیس است، این به کنار آیا تو، به دزدهای کوچک و بزرگ خودت، اندیشیده‌ای؟ ⁉️ آیا تو، به پلیس درونِ خودت، مأموریت دستگیر کردن دزدی‌هایت را داده‌ای؟ 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ با هزاران وسیله خدا روزی می‌رساند 🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مى‌خورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريان‌كرده‌ای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت. 🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. 🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت. 🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت‌ها را با منقار و چنگال خود پاره مى‌كند و به دهان آن مرد مى‌گذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. 🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست‌وپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند. 🔸مرد گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال‌التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى‌آيد، چيزى براى من مى‌آورد و مرا سير مى‌كند و مى‌رود. 🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت: در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آن‌ها حتی در چنین موقعیتی می‌رساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بی‌جا داشتن برای چیست؟ 🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشه‌اى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت. 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🔅 ✍ همه‌چیز در زندگی گذرا و موقتی‌ست 🔹هر وقت باران بیاید، بالاخره بند خواهد آمد. هر وقت ضربه می‌خورید، بالاخره خوب می‌شوید. بعد از تاریکی همیشه روشنایی‌ست. 🔸هر روز صبح طلوع خورشید می‌خواهد همین را بگوید اما شما یادتان می‌رود و در عوض فکر می‌کنید که شب همیشه باقی می‌ماند. در حالی که این‌طور نیست. هیچ‌چیز همیشگی نیست. 🔹پس اگر اوضاع زندگی خوب است از آن لذت ببرید چون همیشگی نیست. اگر اوضاع بد است، نگران نباشید چون این شرایط هم همیشه نمی‌ماند. 🔸اینکه در این لحظه زندگی‌تان سخت شده، به این معنی نیست که نمی‌توانید بخندید. اینکه چیزی اذیتتان می‌کند به این معنی نیست که نمی‌توانید لبخند بزنید. 🔹هر لحظه برای شما شروعی تازه و پایانی تازه است. هر لحظه فرصت جدیدی به شما داده می‌شود. فقط باید از این فرصت بهترین استفاده را بکنید. 🔸هر لحظه زندگی را زنده کن. 🆔 @Masaf
🔅 ✍ در سختی‌ها مثل دانهٔ قهوه باش 🔹زن جوانی پیش مادر خود رفت و از مشکلات زندگی خود برای او گفت و اینکه او از تلاش و جنگ مداوم برای حل‌کردن مشکلاتش خسته شده است‌. 🔸مادرش او را به آشپزخانه برد. بدون اینکه چیزی بگوید سه تا کتری را آب کرد و گذاشت تا بجوشد. 🔹سپس توی اولی هویج ریخت. در دومی تخم‌مرغ و در سومی دانه‌های قهوه. بعد از ۲۰ دقیقه که آب کاملا جوشیده بود، شعله‌ها را خاموش کرد! 🔸اول هویج‌ها را در ظرفی گذاشت. سپس تخم‌مرغ‌ها را هم در ظرف گذاشت و قهوه را هم در ظرف دیگری ریخت. ظرف‌ها را جلوی دخترش گذاشت. 🔹از دخترش پرسید: چه می‌بینی؟ 🔸دخترش پاسخ داد: هویج، تخم‌مرغ، قهوه. 🔹مادر از او خواست که هویج‌ها را لمس کند و بگوید چگونه‌اند؟!  🔸او این کار را کرد و گفت: نرم هستند. 🔹بعد از او خواست تخم‌مرغ‌ها را بشکند. بعد از اینکه پوسته آن را جدا کرد، تخم‌مرغ سفت‌شده را دید و در آخر از او خواست قهوه را بچشد. 🔸دختر از مادرش پرسید: مفهوم این‌ها چیست؟ 🔹مادر به او پاسخ داد: هر سه این مواد در شرایط سخت و یکسان بوده‌اند؛ آب جوشان. اما هر کدام عکس‌العمل متفاوتی نشان داده‌اند. 🔸هویج در ابتدا بسیار سخت و محکم به نظر می‌رسید. اما وقتی در آب جوشان قرار گرفت، به‌راحتی نرم و ضعیف شد. 🔹تخم‌مرغ در ابتدا شکننده بود و پوسته بیرونی آن از مایع درونی آن محافظت می‌کرد، اما وقتی در آب جوش قرار گرفت، مایع درونی آن سفت و محکم شد. 🔸دانه‌های قهوه که یکتا بودند، بعد از قرارگرفتن در آب جوشان، آب را تغییر دادند. 🔹سپس از دخترش پرسید: تو کدام‌یک از این مواد هستی؟ وقتی شرایط بد و سختی پیش می‌آید، تو چگونه عمل می‌کنی؟ تو هویج، تخم‌مرغ یا دانه‌های قهوه هستی؟ 🔸به این فکر کن که من چه هستم؟ آیا من هویج هستم که به نظر محکم می‌آیم، اما در سختی‌ها خم می‌شوم و مقاومت خود را از دست می‌دهم؟ 🔹آیا من تخم‌مرغ هستم که با یک قلب نرم شروع می‌کند، اما با حرارت محکم می‌شود؟  🔸یا من دانه قهوه هستم که آب داغ را تغییر داد؟ وقتی آب داغ شد آن دانه بوی خوش و طعم دلپذیری را آزاد کرد. 🔹اگر تو مانند دانه‌های قهوه باشی هرچه شرایط بدتر می‌شوند تو بهتر می‌شوی و شرایط را به‌نفع خودت تغییر می‌دهی! 🆔 @Masaf
🔅 ✍ حساب جادویی زمان 🔹تصور کن برنده یک مسابقه شدی و جایزه‌ات اینه که بانک هر روز صبح یک حساب برات باز می‌کنه و توش ۸۶هزار و ۴۰۰ دلار پول می‌ذاره، ولی دوتا شرط داره. 🔸یکی اینکه همه پول رو باید تا شب خرج کنی، وگرنه هرچی اضافه بیاد ازت پس می‌گیرند. نمی‌تونی تقلب کنی یا اضافهٔ پول رو به حساب دیگه‌ای منتقل کنی. 🔹شرط بعدی اینه که بانک می‌تونه هر وقت بخواد بدون اطلاع قبلی حسابو ببنده و بگه جایزه تموم شد. ⁉️حالا بگو چطوری عمل می‌کنی؟ 🔸همه ما این حساب جادویی رو در اختیار داریم: زمان! 🔹این حساب با ثانیه‌ها پُر می‌شه. هر روز که از خواب بیدار می‌شیم، ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما جایزه می‌دن و شب که می‌خوابیم مقداری رو که مصرف نکردیم نمی‌تونیم به روز بعد منتقل کنیم. 🔸لحظه‌هایی که زندگی نکردیم از دستمون رفته. دیروز ناپدید شده. هر روز صبح جادو می‌شه و ۸۶هزار و ۴۰۰ ثانیه به ما می‌دن. 🔹یادت باشه که من و تو فعلاً از این نعمت برخورداریم و بانک می‌تونه هر وقت بخواد حسابو بدون اطلاع قبلی ببنده. 🔸ما به‌جای استفاده از موجودی‌مون نشستیم بحث‌وجدل می‌کنیم و غصه می‌خوریم. 🔹بیا از زمانی که برامون باقی مونده لذت ببریم. به امتحانش می‌ارزه. 🆔 @Masaf
🔅 ✍ از آنچه دوست دارید ببخشید تا به نیکی برسید 🔹در یک رستوران در یکی از ایالت‌های آمریکا خانم گارسون منوی غذا را به یک زن‌وشوهر داد. 🔸قبل از اینکه آن دو به لیست غذاها نگاهی بیندازند از او خواستند که ارزان‌ترین غذا را برایشان بیاورد، چون به حد کافی پول ندارند و به‌خاطر مشکلاتی که شرکتشان با آن مواجه شده، چند ماه است حقوقشان را دریافت نکرده‌اند. 🔹خانم گارسون که ساره نام داشت خیلی فکر نکرد و یک غذا به آنان پیشنهاد کرد و آن دو هم که فهمیدند ارزان‌ترین غذاست، بلافاصله پذیرفتند. 🔸او غذایشان را آورد و آن‌ها با اشتها آن را خوردند. 🔹قبل از رفتن، فاکتور را از گارسون تقاضا کردند. او با کیف مخصوص فاکتورها که یک ورق در آن گذاشته بود، برگشت. 🔸در آن ورق نوشته بود: «من به‌خاطر وضعیت مالی‌تان پول غذای شما را شخصا پرداخت کردم و این ۱۰۰ دلار را هم به‌عنوان هدیه به شما می‌دهم. این کمترین چیزی است که می‌توانم برای شما انجام دهم. تشکر از لطف شما. ساره» 🔹زن‌وشوهر با خوشبختی زائدالوصفی از رستوران خارج شدند. 🔸جالب‌توجه اینکه ساره علی‌رغم وضعیت مادی سختش از پرداخت پول فاکتور غذای آن زن‌وشوهر احساس خوشبختی زیادی می‌کرد. 🔹او حدود یک سال بود که برای خرید لباسشویی تمام‌اتوماتیک رؤیایی‌اش پول پس‌انداز می‌کرد و هدردادن هر مبلغی زمان رسیدن به این لباسشویی رؤیایی را به تاخیر می‌انداخت. او لباس‌هایش را با یک لباسشویی قدیمی می‌شست. 🔸ولی چیزی که خیلی او را ناراحت کرد سرزنش دوستش بود که وقتی از ماجرا باخبر شد این کارش را رد کرد، چراکه خود و کودکش را از پولی که برای خریدن لباسشویی به آن نیاز داشتند محروم کرده بود. 🔹قبل از اینکه به‌خاطر سرزنش دوستش پشیمانی در وجودش رخنه کند، مادرش به او زنگ زد و با صدای بلند گفت: چه‌کار کردی ساره؟ 🔸او با صدای گرفته و لرزانی جواب داد: من کاری نکردم. چه اتفاقی افتاده؟ 🔹مادرش جواب داد: فیس‌بوک در تحسین تو و کاری که کردی غوغا کرده است. اون آقا و خانم که پول غذایشان را پرداخت کردی، نامه تو را در حسابشان در فیس‌بوک گذاشتند و تعداد زیادی آن را لایک کردند. من به تو افتخار می‌کنم. 🔸بلافاصله بعد از زنگ مادرش دوست زمان تحصیلش به او زنگ زد و گفت نامه‌اش ویروس‌وار در تمام سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی در حال پخش است. 🔹به‌محض اینکه حساب فیس‌بوک را باز کرد با صدها نامه از مجریان تلویزیون و خبرنگاران روبه‌رو شد که از او تقاضای مصاحبه درباره این اقدام متمایزش می‌کردند. 🔸روز بعد ساره مهمان یکی از مشهورترین و پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی آمریکا بود. برنامه به‌صورت مستقیم پخش می‌شد. 🔹مجری برنامه یک لباسشویی تمام‌اتوماتیک بسیار لوکس و یک تلویزیون مدل‌بالا و ۱۰هزار دلار به او تقدیم کرد و از یک شرکت الکترونیکی کارت خرید مجانی به مبلغ ۵۰۰۰ دلار دریافت کرد و به‌خاطر این رفتار انسانی بزرگ هدایایی به‌سویش سرازیر شد که قیمتشان به ۱۰۰هزار دلار می‌رسید. 🔸دو پرس غذا به قیمت ۲۷ دلار به‌اضافه ۱۰۰ دلار زندگی‌اش را تغییر داد. 💢 کرم این نیست که آنچه نیاز نداری ببخشی. کرم این است که آنچه را که خیلی به آن نیاز داری ببخشی. 🔻سخنی بلیغ‌تر و بزرگ‌تر و ژرف‌تر از سخنان خداوند متعال وجود ندارد که می‌فرماید: 💠 هرگز به نیکی نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید. (آل‌عمران:۹۲) ‌‌‌‌‎‌ 🆔 @Masaf
🔅 ✍هر چیزی را بخواهی زندگی همان را به تو خواهد داد 🔸پسر و پدری داشتند در کوه قدم می‌زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد و به زمین افتاد. 🔹پسر داد کشید: آ آ آ ی ی ی! 🔸صدایی از دوردست آمد: آ آ آ ی ی ی! 🔹پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟ 🔸پاسخ شنید: کی هستی؟ 🔹پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! 🔸باز پاسخ شنید: ترسو! 🔹پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ 🔸پدر لبخندی زد و گفت: پسرم توجه کن. 🔹و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! 🔸صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی! 🔹پسرک باز بیشتر تعجب کرد. 🔸پدرش توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عیناً به تو جواب می‌دهد. 🔹اگر عشق را بخواهی عشق بیشتری در قلبت به وجود می‌آید و اگر به‌دنبال موفقیت باشی آن را حتما به دست خواهی آورد. 🔸هر چیزی را که بخواهی زندگی همان را به تو خواهد داد. 🆔 @Masaf