سلام علیکم
نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز اول قبر
✅نام پدر آیتالله سیدابراهیم رئیسی >>>>>>سید حاجی رییس الساداتی
✅نام پدر شهید حسین امیرعبدللهیان >>>>> محمد
✅نام پدر شهید سید محمدعلی آل هاشم>>>>>> سید محمد تقی
✅نام پدر دکتر مالک رحمتی >>>>> حاج اسکندر
سلام علیکم
آجرک الله یا صاحب الزمان 🖤
⭕نام پدر شهدای خدمت جهت خواندن نماز لیلة الدفن امشب⤵️ قربة الی الله.
🌷 شهید سیدابراهیم رئیسی↔️ سیدحاجی
🌷شهیدحسین امیر عبداللهیان ↔️ محمد.
🌷شهید شهید سید محمدعلی آل هاشم ↔️ سید محمد تقی
🌷 شهیدمالک رحمتی↔️ اسکندر
🌷 شهید سید طاهر مصطفوی↔️ سید احمد.
🌷شهید محسن دریانوش↔️ مختار
🌷شهید بهروز قدیمی (فرزند شهید هستش که نتونستم نام پدرش پیدا کنم.)
🇮🇷هدیه صلوات به روح جمیع شهدای اسلام به نیت فرج مولا صاحب الزمان قربة الی الله.
هدایت شده از محصولاتفرهنگیشُهدایِامنیَت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا ؛ شب اول قبر حسین رو به فریاد همه مون برسون 🤲🖤
#شهید_جمهور
#شهید_رئیسی
شهید زندگی کنی شهید میشی...
امام رضایی باشی، روسفید میشی...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
مراسم یادبود و بزرگداشت شهدای خدمت
🔸️با مداحی حاج بهرام ناجی
🔸️و سخنرانی حاج مهدی یعقوبیان
🟢مراسم با نمایشگاه عکس شهدای خدمت و پرچم مقدس و مطهر امام حسین علیه السلام متبرک خواهد بود....
🥀حضور پرشور شما ادای دینی است به ساحت مقدس شهدا...🥀
🔺️زمان: جمعه ۴خرداد ساعت۱۷
🔺️مکان: حسینیه شهدای گمنام بوستان ولیعصر عج
هدایت شده از [نـائــب الـشـهـیـد..🌱]
سال ۷۸ بود که شهید علی صیادشیرازی،#صیاد_دلها شد.
۲۰سال بعد،سال ۹۸بود که شهیدقاسم سلیمانی،#سردار_دلها شد.
وامروز در بهار ۱۴۰۳شهید سید ابراهیم رئیسی،#سید_دلها شد.
و شاید راز این جلب قلوب در این باشد:
هر سه در دوران حیاتشان #خادم_حرم مطهر امام رضا (علیهالسلام) بودند!❤️
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...!
#خــادم_الــشـهـیـد
. @ir_naeboshahid .
هدایت شده از 【 ݥڪٺݕۮࢪسشۿۮݳ🇵🇸 】
حرف اول اسمتون چیه؟
آ ۲ صلوات ب ۲ صلوات
پ ۶ صلوات ت ۵ صلوات
ث ۴ صلوات ج ۸ صلوات
ح ۳ صلوات خ ۴ صلوات
د ۲ صلوات ر ۳ صلوات
ز ۴ صلوات س ۵ صلوات
ش ۷ صلوات ص ۶ صلوات
ط ۲ صلوات ظ ۲ صلوات
ع ۱۰ صلوات غ ۵ صلوات
ف ۹ صلوات ق ۲ صلوات
ک ۱ صلوات گ ۳ صلوات
ل ۹ صلوات م ۱۲ صلوات
ن ۴ صلوات و ۷ صلوات
ه ۱۰ صلوات ی ۳ صلوات
می دونی اگه اینو بفرستی تو گروه و
کانال ها چقدر صلوات برای امام زمان عج فرستاده میشه؟
پیش قدم باش فقط به عشق حضرت مهدی علیه السلام:)
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج
#شهیداقایامیرعبداللهیانچهکسیبود؟
🔹اوایل او تحلیلگر بود
و برای برنامه های شبکه یک دعوتش میکردند.
به حدی تحلیل های منطقه ای جذابی میداد که حتی نظر استراتژیست های کشوری را جلب کرد.
ما طی سالیان گذشته به خصوص در نیمه دوم دهه 90 به حدی رسیده بودیم که حتی رییس پلیس بحرین هم ما را تهدید میکرد و روابط خارجی در بدترین حالت و درتنگنای عجیبی قرار گرفته بودیم
اما ناگهان ورق بازگشت..
روابط با چین به بهترین حالت بازگشت،
روابط با روسیه ترمیم شد و حتی به وابستگی روسیه به ایران رسید،
دیپلماسی با همسایگان تغییر یافت،
توافق با عربستان شکل گرفت ،
توافق با مصر در استانه نهایی شدن است،
تنگه ی باب المندب به فرمان ما بسته شد،
اسراییل به رینگ نیابتی ها رفت ، چیزی که اسراییل میخواست بر سر ما بیاورد ،
عضو شانگهای،
عضو بریکس
و ….
#شهیداقایامیرعبداللهیان
#نشرباشما
«یــــارانِ مهدی زهرا عـــج»³¹³🇵🇸
#ࢪمان #به_قلم_بانو #قسمت86 #راوی خط صاف را که دیدند وحشت کردند. نزدیک بود سکته کنند! ترانه داشت می
#ࢪمآن
#به_قلم_بانو
#قسمت87
#راوی
طاهر که چشم باز می کند زینب می خندد.
با شوق می خندد و می گوید:
- اقا باید مشتلق بدهی تا بگویم چه شده! تا ندهی نمی گویم.
طاهر جانی می گیرد و سریع دست می کند توی جیب ش هر چه هست و نیست درمیاورد و تقدیم زینب می کند و می گوید:
- تو رو به حضرت زینب «سلام الله علیها» خبری رو بده که منتظرشم تو بشو کبوتر خوش خبر زندگی من!
زینب می خندد و مشتلق را می گیرد اشک هایش را پاک می کند و می گوید:
- خواهرت به هوش اومده باورت نمی شه حالش خوب است سطح هوشیاری اش برگشته است به حالت اول از کما درامده اقا توی بخش مراقبت های ویژه پیش همسرش خوابیده
طاهر از شوق نمی داند چه کند!
حس می کند خواب می بیند.
اشک هایش جای می شود و محکم زینب را در اغوش می گیرد!
هر دو از خوشحالی گریه می کنند!
تا پرستار سرم را دراورد بی معطلی هر دو سمت اتاق مهدی و ترانه رفتند.
در را باز می کنند هر دوشان ارام خوابیده اند.
طاهر خیالش راحت می شود و همان جا نماز شکر می خواند.
صورت خواهرش را می بوسد و صورت مهدی که خواهرش را برگردانده بود بوسه باران می کند.
شیرینی می خرد و کل بیمارستان را شیرینی می دهد.
وقت ملاقات که شد اتاق پر شده بود.
زینب خبر خوش را به همه داده بود.
حالا همه با لبخند و اشک های شوق به این دو عاشق که حالا خیال شان از حالشان راحت شده بود چشم دوخته بودند.
#شب
#ترانه
با صدای نماز خوندن کسی هوشیار شدم.
با شنیدن صدا هم فهمیدم مهدی یه
چشم هامو رو از هم باز کردم.
نور اتاق کم بود و اذیت نشدم.
به مهدی نگاه کردم که با اشک نماز داشت نماز می خوند و تشکر می کرد از خدا.
چرا گریه می کنه؟ برای چی اینطور اشک می ریزه؟
صحنه های تصادف توی ذهنم مرور کردم!
حالا یادم اومد اینجا چیکار می کنیم!
حس می کنم همه بدن م خشکه و درد می کنه.
با حس سنگینی پام بهش نگاه کردم که دیدم گچ ش گرفتن.
چند جای بدنمم می سوخت و سرمم تیر می کشید.
باز نگاهم رو چرخوندم سمت مهدی.
دستش گچ گرفته شده بود و سرش پانسمان بود.
چند خراش روی صورت ش مونده بود و چشم هاش به سرخی خون بود.
دراز کشیده نماز می خوند یعنی نمی تونست بلند بشه؟ هر چی نگاهش کردم اثار زخمی رو روی پاها و شکم و کمرش ندیدم ولی خوب شاید هم باشه .
صبر کردم تا نماز شو بخونه.
وقتی تمام شد خواستم صداش کنم که خودش با درد چرخید اینو از گاز گرفتن لب ش و درهم درفتن صورت ش فهمیدم و نگاهمون توی هم گره خورد.
اون خیره خیره نگام می کرد و من گفتم:
- سلام.
باز هیچی نگفت.
یهو اشک از چشم هاش ریخت و چشم هاشو از درد بست و گفت:
- باهات قهرم ترانه باهات قهرم.
چشام گرد شد و بغض گلو مو اسیر کرد.
باهام قهره؟