eitaa logo
یاران وفادار
167 دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
6 فایل
این کانال در راستای گفتمان انقلاب اسلامی ، همدلی و وحدت هم محلی ها و هموطنان گام بر می دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان شناسی 029.mp3
11.62M
۲۹ ⚡️وقتی یه کسی، یه کار بدی، در حقّم می‌کنه، تموم ذهن و قلبم درگیرش میشه! ⚡️تا یه مشکلی برام پیش میاد، دیگه مدیریت روح خودم رو از دست میدم! ⚡️به محض اینکه بین چند تا فشار مختلف، گیر می‌کنم، تموم آرامشم از دست میره! چرا من اینجوری‌اَم ؟ چکار کنم که خوب بشم؟ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
بشار اسد سقوط کرد! ما دیگه پول تو سوریه خرج نمیکنیم از فردا دلار میشه ۱۰ تومن گوشت میشه کیلویی ۵ هزار تومن با ۱۰۰ میلیون میشه مازراتی خرید هر ایرانی یک ویلا در لواسان بنزین لیتری ۱۰۰ تا تک تومنی داعش هم به جون مامانش . قسم خورده با امنیت ما کاری نداره. هوراااا؟؟🫥 ببینیم دیگه چه بهانه ای میارن برای ضعف مدیریتی شون          🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
روزگاری آمریکا برای سرش جایزه گذاشته بود. روزگاری تروریست بود. الان او را مخالف دیکتاتوری و مبارز راه آزادی نشان می‌دهند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عراقچی: دولت سوریه در موضوعات داخلی خودش درخواست کمکی از ما نکرده بود. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عراقچی: ما از توطئه‌ای که در سوریه جریان داشت مطلع بودیم 🔹حتی اطلاعات اینکه چه تعداد نیرو سازماندهی شده بودند را به دولت سوریه گفته بودیم ولی ازتش سوریه انگیزۀ مقابله نداشت. 🔹هفتۀ پیش همین صحبت‌ها به بشار اسد گفته شد و خود او هم از بی‌انگیزگی ارتش متاثر بود. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
دوشنبه🌸 ۱۹ آذر ۱۴۰۳ ه.ش _ ۷ جمادی الثانی ۱۴۴۶ قمری سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳ مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن يَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبديلًا﴿۲۳﴾ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. 🇮🇷کانال یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🍁🍂 💫پروردگارا... 🍁در این روز از باران خیر و خوبی 🍂که بر خلق می باری 🍁ما را هم نصیبی رسان و 🍂از نوری که برای هدایت دل ها 🍁می افشانی ما را نیز بهره ای ده. 🍂از زلال رحمتت ما را هم بنوشان و 🍁از دریای برکت و نکویی ات 🍂ما را هم گوهری بخش. 🍁از شیرینیِ عافیت ما را نیز بچشان 🍂و بر سر سفره روزی ات 🍁ما را هم میهمان دار، 🤲🤲🤲🤲 ❣ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
سیر تکامل یک تروریست داعشی توسط غرب .🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌗شاید بعضی‌ها بالاخره نعمتی به نام «ولایت فقیه» رو درک کنند. 🌺سایتون مستدام نایب بر حق امام زمان (عج)💚 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
35.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تحلیل قابل تأمل یک فعال رسانه ای از نفوذ رژیم صهیونیستی در ایران / از ارتش سری دشمن در ایران چه می‌دانیم؟ پشت پرده شبکه نفوذ... 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
139_Rafie_sebghat_begirid.mp3
2.61M
🎧در دو جا سرعت بگیرید. 🎙️حجت الاسلام 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عراقچی: من مطمئن نیستم که سوریه از مدار مقاومت خارج شود 🔹سوریه نقش مهمی در حمایت از مقاومت داشت ولی این‌طور نیست که بدون سوریه مقاومت متوقف شود. 🔹مقاومت به مسیر زمینی وابسته نیست. مگر مسیر ارتباطی ما با یمن و غزه باز است؟ مقاومت راه خودش را باز می‌کند و سلاح خودش را تامین می‌کند. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آخرین وضعیت حرم حضرت زینب(س) در سوریه 🔸حرم در امنیت است. 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جدیدترین تصویر از وضعیت حرم حضرت رقیه(س) در دمشق 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
⭕️ اشتباهات بشار! 🔸برخی اشتباهات دولت سوریه بعد آزادسازی مرحله اول تهاجم تکفیری‌ها (۲۰۱۸): ۱- عدم پاکسازی ادلب با اعتماد به روس ها (بر مبنای مذاکرات روسیه-ترکیه) علیرغم اصرار محور مقاومت (به فرماندهی ایران) بر انجام آن. ۲- عدم ایجاد خطوط دفاعی در اطراف ادلب ، علیرغم تاکید محور مقاومت ۳- عدم همراهی با محور مقاومت در حمله به جولان اشغالی، در میانه طوفان الاقصی و حتی ایجاد محدودیت و به نوعی حمایت از رژیم صهیونسیتی! ۴- تحت فشار گذاشتن نیروهای محور مقاومت برای خروج آنها از سوریه (با نزدیکی به امارات و عربستان و... با وسوسه دریافت مشارکت مالی آنها) ۵- عدم قبول فرماندهی محور مقاومت در ابتدای تهاجم تکفیری‌ها
🔴سقوط در «ائتلاف سیاه‌»! (یادداشت روز کیهان) ۱- « ائتلاف سفید » - شما بخوانید «‌ائتلاف سیاه» یکی از ترفندها و راه‌کارهای دشمن در برپایی جنگ‌ها و طراحی توطئه‌هاست. بهره‌گیری از این ترفند سابقه‌ای طولانی دارد تا آنجا که مشرکان در صدر اسلام و در برپایی «‌جنگ احزاب‌» از همین ترفند استفاده کرده و سپاه انبوهی را برای مقابله با اسلام نوپای آن روز فراهم آورده بودند. این ترفند بر این اساس طراحی شده است که اگر قرار باشد چند گروه و یا چند حزب برای انجام یک حرکت با یکدیگر ائتلاف کنند، نقاط مشترک برای انجام ائتلاف باید تا آنجا که ممکن است، اندک و کم‌شمار باشد. چرا که ائتلاف روی چند نقطه مشترک بسیار سخت و تقریبا نا‌ممکن است و به عبارت دیگر، هرچه شعاع دایره ائتلاف (نقاط مشترک‌) بیشتر باشد، تعداد ائتلاف‌کنندگان کمتر خواهد بود. از این روی برای طراحی یک ائتلاف پُر‌شمار، گروه‌های ائتلاف‌کننده باید از بسیاری اختلاف‌نظرها چشم‌پوشی کنند و فقط روی یک یا دو نقطه که در همه آنها مشترک است، متمرکز شوند. ریچارد ‌هاووس، مسئول شورای روابط خارجی آمریکا، از این ائتلاف با عنوان «‌ائتلاف سفید»! یاد می‌کند، چرا که گروه‌های شرکت‌کننده برای رسیدن به یک ائتلاف فراگیر‌، بسیاری از اختلافات میان خود را موقتاً نادیده گرفته و اصطلاحاً سفید کرده‌اند. از این ترفند در فتنه آمریکایی اسرائیلی ۸۸ استفاده شده بود و همه گروه‌های مخالف نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران (به اصطلاح رایج آن روزها از سروش تا گوگوش‌) به میدان آورده شده بودند. حالا بخوانید!   ۲- هنوز ۲ ساعت از آتش‌بس میان رژيم صهیونیستی و حزب‌الله لبنان نگذشته بود که نزدیک به بیست هزار تروریست از مرزهای شمالی سوریه که تحت کنترل دولت ترکیه است و آمریکا بیش از ۲۰ پایگاه نظامی در آن منطقه دارد، به درون خاک سوریه سرازیر شده و با انواع تسلیحات مدرن -عمدتاً ساخت آمریکا و اسرائیل- دست به شورش، قتل عام و تخریب منازل و زیر ساخت‌ها زدند. تروریست‌ها که نام «‌تحریر‌الشام / آزاد‌کننده شام»! را بر آنها نهاده بودند، مجموعه‌ای از ملیت‌های مختلف، تاجیک، ازبک، اویغور، ترکستان (بخش‌هایی از قفقاز‌)، اردن و شماری نیز از سوریه و‌... بودند.  ۳- سازماندهی این تعداد تروریست از ملیت‌های مختلف و آموزش آنها برای یک هجوم برق‌آسا و غافلگیر‌کننده، دست‌کم به ۲ تا ۳ ماه طراحی و برنامه‌ریزی قبلی نیاز دارد و این برنامه‌ریزی در توان و حد و اندازه گروه‌های تروریستی، مخصوصاً از نوع تکفیری آن نیست و بی‌تردید باید از سوی یک یا چند دولت انجام گرفته باشد. تروریست‌ها از مرزهای جنوب ترکیه و شمال سوریه وارد شده‌اند که عبور این انبوه ۲۰ هزار نفری نمی‌تواند بدون اطلاع و همکاری دولت اردوغان باشد. در مرزهای شمالی سوریه نزدیک به ۲۰ پایگاه نظامی آمریکا مستقر است و به وضوح می‌توان نتیجه گرفت که هجوم تروریست‌ها با اطلاع و اشراف ارتش آمریکا صورت گرفته است. تروریست‌ها در همان ساعات اولیه هجوم به صراحت اعلام کردند که اسرائیل را به رسمیت می‌شناسند و حتی از دوستی با رژیم صهیونیستی سخن گفتند! اگرچه بدون این اظهارات نیز به وضوح می‌توان دید که مواضع تروریست‌ها با مواضع بارها اعلام شده صهیونیست‌ها در‌باره مقاومت و سوریه انطباق کامل دارد. تعداد قابل‌توجهی از تروریست‌ها نیز از جنوب سوریه و مرزهای شمالی اردن وارد شده بودند. به بیان دیگر دولت پادشاهی اردن نیز در این لشکر‌کشی سهیم بوده است. ۴- نکات فوق که فقط بخشی از شواهد و قرائن موجود است کمترین تردیدی باقی نمی‌گذارد که دولت بشار اسد در حمله مشترک آمریکا، اسرائیل، ترکیه و اردن سقوط کرده است و تروریست‌ها فقط ماموریت اجرای دستورات دیکته شده را داشته‌اند. بدیهی است که در این میان، نمی‌توان و نباید برخی دیگر از عوامل مؤثر -و یا شتاب‌دهنده- داخلی در دولت سوریه را نادیده گرفت. ارتش سوریه از عناصر زاویه‌دار و حتی همسو با دشمن، پالایش نشده بود. خدای مهربان بر درجات شهید همدانی بیفزاید که در دور قبلی آشوب‌ها وقتی کم‌تحرکی ارتش را مشاهده کرد به بشار اسد توصیه کرد که مردم را مسلح کن و این اقدام هوشمندانه مانع از سقوط دولت شد. اعتماد به وعده و وعید برخی از دولت‌ها و قدرت‌های خارجی و عهد‌شکنی آنها را می‌توان یکی دیگر از عوامل مؤثر در سقوط سریع دولت بشار اسد تلقی کرد. سوریه از توان و شرایط اقتصادی مطلوبی برخوردار نبود. به عنوان مثال حقوق ماهیانه نیروهای نظامی با هزینه زندگی عادی آنها تناسبی نداشت و‌... ۵- در این نکات حکیمانه رهبر معظم انقلاب دقت کنید؛  ادامه👇👇 https://kayhan.ir/fa/news/301307/ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
خدا هم دخالت نکرد، چون...👆 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🌅پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله والسلم هرکه حتی به لاشه گنجشکی رحم کند ، خداوند در روز قیامت بر او رحم آورد. 📚میزان الحکمه،جلد چهارم 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق امام علی را خوردند چون یار نداشت میرزا کوچک خان و ستارخان و شيخ فضل الله نوری را کشتند چون یار نداشتند سال ۴۲ امام خمینی زنداني و تبعید شد چون فقط ۱۵هزار نفر بلند شدند و حالا نگذاریم که رهبر مقاومت‌ امام خامنه‌ای تنها و بدون یار بماند 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ چرا همش دلم آشوبه ؟ اعصابم خورده ! کارام پیش نمیره ! همه چیو فراموش می‌کنم ! و .... | 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
🔹 پيامبر خـدا صلى‌الله‌عليه‌وآله التّائبُ مِن الذَّنبِ كَمَـنْ لا ذَنْبَ لَهُ. كسى كه از گناه توبه كند مانند كسى است كه گناهى نكرده است. 💠 📚 کنز العمّال، حدیث ١٠١٧۴ 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
❣﷽❣ 🌷 ۸۹۷🌷 ◀️‌گفتار سیزدهم: معرفت امام و وجوب شکر نعمت 💠شکر و قدردانی از خدا و نعمتهای او از نظر عقل و نقل لازم است چنانچه قرآن کریم می‌فرماید: ««وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُم» و خداوند کفر را برای بندگانش نمی پسندد و اگر شکرگزار باشید از شما راضی خواهد شد». 💠اما انسان تا نعمتی را نشناسد چگونه به دنبال شکرگزاری آن خواهد بود؟ زیرا به فرموده امام حسن عسکری علیه السلام: «لَا یَشْکُرُ النِّعْمَةَ إِلَّا الْعَارِفُ؛ کسی جز عارف (به نعمت) شکر نعمت را به جا نمی آورد». 💠حال سؤال این است که لزوم شکر نعمت، چه ربطی به امام و معرفت او دارد؟ 💠در پاسخ این سؤال باید گفت که امامان معصوم علیهم السلام، نعمتهای پروردگار برای ما هستند و امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه هشتم سوره تکاثر ««ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم»؛ سپس در روز قیامت حتماً از نعمتها خواهیم پرسید»، امامان را همان نعمتهای مورد سؤال می‌شمارد و می‌فرماید: «تَسْأَلُ هذِهِ الأمة عَمّا أَنْعَمَ الله عَلَیْهم برسول الله ثم بأهل بیته المعصومین؛ این امت از نعمت رسول خدا و سپس ما اهل بیت مورد سؤال قرار خواهد گرفت». 💠البته این تفسیر نیز مانند تفسیرهای دیگر اهل بیت دارای ریشه قرآنی هم هست چرا که وقتی در روز غدیر حضرت علی علیه السلام به امامت و ولایت امت از سوی خداوند منصوب شدند، آیه: ««... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی.. » در این باره نازل شد و از امامت و ولایت با عبارت، «نعمتی» تعبیر گردید. 💠آری، وجود امام آن قدر مهم و دارای برکت‌های فراوان است که حتی اگر همچون حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف از دیدگان ما غایب شود، باز هم نعمت بزرگ پروردگار است 💠چنانچه امام کاظم علیه السلام فرمود: «النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَةُ الْإِمَامُ الْغَائِب؛ نعمت ظاهر، امام ظاهر و نعمت مخفی، امام غائب است». عج 📚حس حضور 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 ↯
روستای تالش محله
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۲ روسری ام در هوا معلق بود و باد آن را با صدای کوبیدن قدمهام میرقصو
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۳ نگاهی به چادر در دست او انداختم و یاد چادر خودم افتادم که ساعتی پیش با بی انصافی داخل کیفم حبسش کردم!! دلم گرفت . باشرمندگی به سمت کیفم رفتم و از داخلش چادرم رو در آوردم.همه ی مردم با نگاهی متعجب بهم خیره شدند. زنی که روسریم رو سرم کرده بود نزدیکم شد و نچ نچ کنان گفت: -وااا چادر داشتی؟! خوب چادرتو میندازی تو کیفت با این سرو شکل این وقت شب میای تو محل همین میشه دیگه!! امان از دست شما دخترها و بعد رفت سراغ زنهای محل و باهم درباره ی من پچ پچ کردند. چه شرایط سختی بود. از شرم نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم. دانه های درشت اشکم یکی بعد از دیگری پایین میریخت. نمیدونم دلم از زهر کلام اون زن سوخت یا از مجازاتی که به واسطه ی بی حرمتی کردن به چادرم شامل حالم شده بود! هرچه بود حقم بود..و من تاوان سختی دادم.خیلی سخت. بیشتر از این نمیتونستم سنگینی نگاه اونها رو تحمل کنم.با بدنی کوفته و چشمانی گریان به سمت انتهای کوچه راه افتادم. ماشین اورژانس از کنارم رد شد.حتی روی تشکر کردن از اون مرد بینوا  که بخاطر من اسیب دیده بود رو هم نداشتم. 🍃🌹🍃 اینبار برام مهم هم نبود که صدای گریه هام بلند شه.چادرم رو محکم چسبیده بودم و در تاریکی کوچه ها، های های گریه میکردم.من به هوای چه کسی وبه چه قیمت خودم رو درگیر اینهمه خطر و عذاب کرده بودم؟! تا کی میخواستم بخاطر عشقی نافرجام اینهمه خطر رو به جون بخرم و از بی توجهی او، تحقیر بشم.؟؟؟ اگر امشب بلایی سرم میومد چی؟ اون وقت همین حاج مهدوی اصلا یک نگاه هم بهم مینداخت؟! در دلم خطاب به خدا گفتم:خدایااا خستم!!! از اینهمه دویدن و نرسیدن خستم..همه تنهام گذاشتن.تو هم تنهام گذاشتی.از یچگی..از وقتی مادرم رو ازم گرفتی دستامو ول کردی.اولا فک میکردم حاج مهدوی و فاطمه رو تو واسم فرستادی ولی اشتباه فکر میکردم.اونا رو فرستادی تا بیشتر دقم بدی.تا بهم بفهمونی اینا بنده های خوبم هستن.تو لیاقتشونو نداری.. وسط گله گذاریهام یادم افتاد که چقدر جملاتم شبیه  پانزده سال پیشم شده.!! اون زمانها هم به همین نتیجه رسیده بودم و از همون وقت بین من و خدا فاصله افتاد.. 🍃🌹🍃 دوباره خواب آقام یادم افتاد و به دنبالش لحظه ی افتادن روسریم تو محشر چند دقیقه ی پیش بخاطرم اومد و ازته دل اشک ریختم.نمیدونم تا بحال اشک از ته دل ریختید یانه.؟! وقتی از ته دل گریه میکنی اشکهات صورتت رو میسوزونند… همچنان در میان کوچه های پیچ در پیچ گم  شده بودم.و برام اصلا اهمیتی نداشت که راه خروج از این کوچه ها کدومه.به نقطه ای رسیده بودم که هیچ چیزی برام اهمیت نداشت! فقط دلم میخواست نباشم! با این خفت وخواری وتنهایی نباشم! 🍃🌹🍃 رسیدم به پیچ کوچه. همون کوچه ای که تا چند دیقه پیش داشتم با ترس میدویدم ! ! ناگهان محکم خوردم به یک تنه ی سخت وخوش بو!!! از وحشت جیغ زدم. در میان هق هق و جیغم حاج مهدوی رو دیدم که با نگرانی و تعجب نگاهم میکرد.دیگه از این بدتر نمیشد! فقط پیش او آبرو داشتم که اون هم رفت…. او بی خبر از همه جا عذرخواهی کرد. در اوج نا امیدی مقابلش زانو زدم و با بیتابی گریه کردم. چند دقیقه گذشت واو مات ومبهوت از رفتارات من  در سکوت به هق هقم گوش میداد. من با کلمات بریده بریده تکرار میکردم: -حاج  …اقا…حا..ج اقا او مقابلم نشست. سرم پایین بود.نگران و محجوب جواب داد: -بله؟ ؟ …چی شده؟ سرم رو بالا گرفتم و با صورتی که مالامال اشک بود نگاهش کردم. از گریه زیاد سکسکه ام گرفت بود و مدام تکرار میکردم: -حاجج آ…قا.. او انگار تازه منو شناخت. به یکباره چشمانش درشت شد و حیرت وتعجب جای نگرانی رو گرفت.پرسید: -شما هستی؟ شما.؟؟ شما دوست خانوم بخشی نیستی؟ 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۶۳ نگاهی به چادر در دست او انداختم و یاد چادر خودم افتادم که ساعتی پ
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۴ من از شرم آبروم بجای جواب دوباره گریه از سر گرفتم.او با یک الله اکبر از جا بلند شد و گفت: -اینجا چیکار میکنید؟ وقتی دید همچنان بجای جواب سوالش هق هقم بیشتر میشه گفت: -استغفرالله..بلند شید..بلند شید از روی زمین. صورت خوشی نداره. پاهام درد میکرد.به سختی بلند شدم و سرم رو پایین انداختم.او از جیبش یک دستمال گل دوزی شده ی تمیز درآورد و مقابلم گرفت: -صورتتون خونیه! 🍃🌹🍃 دستمال رو گرفتم و اون رو بوییدم.حیف این دستمال بود که کثیفش کنم.جوری که متوجه نشه گذاشتمش تو کیفم. و از داخل کیفم دستمال درآوردم و صورتم رو پاک کردم.ولی لخته های خون در صورتم خشک شده بود. حاج مهدوی آهی کشید و با همون ژست همیشگی پرسید: -میخواین ببرمتون درمانگاه؟ با لبخندی تلخ گفتم: -هنوز هزینه ی درمانگاه جنوب رو باهاتون تصفیه نکردم. او نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت وسرش رو تکون داد. شرمنده بودم شرمنده تر شدم.! او یک قدم جلو اومد و گفت: -اینجا این وقت شب کجا میرفتید؟ یادمه گفته بودید پیروزی زندگی میکنید. سکوت کردم.حتی روی نگاه کردن به او را نداشتم.او آهی کشید و در حالیکه میرفت گفت: -زیاد اینحا نایستید.برای بانویی مثل شما این وقت شب خیلی خطرناکه.. با وحشت و اضطراب گفتم: -حاج آقا.. برگشت نگاهم کرد.گفتم -من گم شدم.میشه باهاتون تا یه جایی بیام.. قول میدم ازتون فاصله بگیرم… اجازه نداد جملمو تموم کنم.اخم دلنشینی کرد و گفت: -همراه من بیاین. 🍃🌹🍃 پشت سرش راه افتادم.اشکم بند نمی‌اومد. خیلی زود رسیدیم به خیابون اصلی. میان راه توقف کرد وبه طرفم برگشت.رو به زمین گفت: _مطمئنید که احتیاجی به درمانگاه ندارید؟ وقتی دید ساکتم به سرعت به سمت ماشینش رفت. من همونجا ایستاده بودم که صدا زد: _تشریف نمیارید؟؟ با دودلی و اضطراب سمتش رفتم.با خودم فکر کردم چطور ماشینش رو در این محل خطرناک و بی درو پیکر پارک کرده!؟ نمیترسید که کسی ماشینش رو ببره؟! یا قطعاتش رو بدزده؟ او در عقب را باز کرد و با حالتی عصبی اما محترمانه گفت: -بفرمایید لطفا.بنده میرسونمتون. سوار شدم.بینیم به شدت درد میکرد و چانه ام میسوخت.هیچ حس خوبی نسبت به صورتم نداشتم.از داخل کیفم آینه ی کوچک جیبیم رو درآوردم و با دیدن صورتم ناخوداگاه گفتم: -وااای! ! او در حالیکه کمربندش رو می بست با لحنی سرد پرسید: -اتفاقی افتاده؟ من با دو دلی و شرمندگی گفتم: _ببخشید شما داخل ماشینتون آب دارید؟ او با دقت به اطراف ماشینش نگاه کرد و بی آنکه سرش رو به طرفم برگردونه گفت: -دارم ولی گمونم گرم باشه.تو مسیر براتون خنکش رو میخرم با عجله گفتم: -نه نه برای خوردن نمیخوام.میخواستم صورتم رو بشورم. او بطری آب رو به سمتم تعارف کرد.در ماشین رو باز کردم و دستمالم رو آغشته به آب کردم و صورتم رو شستم.دستم رو نزدیک بینی ام نمیتونستم ببرم چون خیلی درد میکرد.بی اختیار گفتم -اگه بینیم شکسته باشه چی؟ او با صدایی نجوا مانند در حالیکه متفکرانه به خیابون نگاه میکرد گفت: -اول میریم درمانگاه. گفتم: -نه نمیخوام دوباره شما رو تو زحمت بندازم. خودم فردا میرم. او بی آنکه جوابم رو بده ماشین رو روشن کرد. در عقب رو بستم و ناراحت از برخورد سرد او سکوت کردم. دقایقی بعد مقابل یک درمانگاه توقف کرد. گفتم: -حاج آقا من که گفتم درمونگاه نمیام! او در حالیکه کمربندش رو باز میکرد و از ماشین پیاده میشد گفت: -رفتنش ضرری نداره.در عوض خیالتون راحت میشه. به ناچار پیاده شدم ولی در رو نبستم.پول زیادی همراهم نبود.با اصرار گفتم: -حاج آقا لطفا سوار شید من خوبم! او نگاهی گذرا به من کرد و با حالتی عصبی گفت: -نگران نباشید! نمیزارم زیر دینم بمونید! انگار هنوز بابت رفتار اون روزم ناراحت بود. چون رفتار اون روزم روبه رخم میکشید.با دلخوری جواب دادم: -بحث این حرفها نیست.باور کنید حوصله ی درمونگاه رو ندارم. دلم میخواد زودتر برم خونه.خواهش میکنم درکم کنید. او سکوت معنا داری کرد!! تمام حواسم به او بود.حرکاتش شبیه کسانی بود که خیلی به خودشون فشار می آوردند چیزی بگن ولی نمیتونستند. من حدس میزدم چی تو ذهنشه.هرچه باشد او منو با اون سرو شکل خونی تو کوچه پس کوچه های اون محله ی ترسناک دیده بود و قطعا فکرهای خوبی نمیکرد. باید چی کار میکردم؟ کاش ازم میپرسید؟! خب اون وقت من چه جوابی داشتم بهش بدم؟! بگم دنبال تو بودم که اون مرتیکه خفتم کرد؟! بعد نمیگه تو غلط کردی دنبالم راه افتادی؟ او در سکوت و خودخوری به نقطه ای از آسمان خیره شده بود.دلم میلرزید.. ناگهان بی مقدمه گفت: -چرا منو تعقیب میکنید؟ 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۴ من از شرم آبروم بجای جواب دوباره گریه از سر گرفتم.او با یک الله
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۵ دلم آشوب شد.با دقت نگاهش کردم.او همچنان به همون نقطه خیره بود! با لکنت پرسیدم: -با.. من ..هستید؟ او سرش رو با حالت تایید تکون داد. _هرجا میرم شما هستید. اوایل فکر میکردم اتفاقیه ولی با چیزی که امشب دیدم بعید میدونم. 🍃🌹🍃 خدای من!!! خوابم داره تعبیر میشه! اون در این مدت متوجه من بوده..او منو میشناخته. امشب اگر سکته نکنم خوبه. چه بی مقدمه رفت سراغ اصل مطلب؟!!!چقدر فشار روی قلبمه.لال شدم! چی باید میگفتم!؟ سرش رو به سمتم چرخوند و بانگاه نافذش آبم کرد. -نمیخواین چیزی بگید؟ انگار اینجا آخر خط بود!باید اعتراف میکردم. و خوب میدونستم آخر این اعتراف چی میشه!و اونی که همه چیزش رو میبازه منم! با شرمندگی گفتم: -چی بگم؟؟ او یک ابروشو بالا انداخت و گفت: _راستشووو!! نفس عمیقی کشیدم و زیر لب کردم: _راستشو؟!!! این برای کسی که عمریه داره به همه،حتی به خودش دروغ میگه کار سختی نیس؟ او همچنان نگاهم میکرد.گفت:_این جواب من نیست! سرم رو پایین انداختم و به صدای ضربان قلبم گوش دادم.او در حالیکه سوار ماشین میشد گفت: _بسیار خب!! مساله ای نیست! سوار شید بریم!کجا باید ببرمتون؟ 🍃🌹🍃 خوب ظاهرا قرار نبود بحث قبلی پیگیری شه.خیالم راحت شد.نشستم توی ماشین. گفتم: _شما منو تا یه جایی برسونید باقی راه رو با تاکسی میرم. او با ناراحتی مردمک چشمهاشو چرخوند و گفت: _این وقت شب تاکسی وجود نداره! الان وقت تعارف کردن نیست بفرمایید کجا برم؟ چقدر لحن کلامش بی رحمانه وعصبانی بود.خدایا یعنی او در مورد من چه فکرهایی میکرد! ؟ دوباره سکوت کردم.تنها چیزی که من میخواستم این بود که او اینطوری باهام حرف نزنه! دلم میخواست کمی با من مهربون تر باشه.او به سمتم چرخید و با غیض نگاهم کرد.من سرم پایین بود ولی رنگ ولحن نگاهش رو کاملا درک میکردم. دل به دریا زدم.پرسیدم: _شما در مورد من چه فکری میکنید؟ سرم رو بالا گرفتم تا عکس العملش رو ببینم. او به حالت اولش نشست و گفت: _من هیچ فکری در مورد شما نمیکنم. با دلخوری گفتم: _چرا..شما خیلی فکرها میکنید.این رو میشه از حرکات و طرز حرف زدنتون فهمید. او با خنده ی کوتاه و عصبی گفت: _استغفرالله!! باز همون موضع همیشگی! خانوم محترم! من در مورد شما هیچ فکر خاصی نمیکنم چیزی که از شما در ذهن من وجود داره فقط مشتی سوال بی جوابه! که هربار ازتون پرسیدم از دادن جواب طفره رفتید.! 🍃🌹🍃 پس او هم به من فکر میکرد؟؟ پس او هم ذهنش مشغول من بود؟ با غرور به چشمهایش در آینه نگاه کردم وگفتم: _یادم نمیاد سوالی ازم پرسیده باشید.!برعکس اونی که هیچ وقت اجازه نداد حرفهامو بزنم شما بودی.!! او اخم کرد و درحالیکه ماشین رو روشن میکرد گفت: _خودتون هم میدونید که اینطور نبوده. نمونش همین الان ازتون پرسیدم چرا تعقیبم میکنید ولی شما بجای جواب دادن، طفره رفتید. با دلخوری گفتم: _برای اینکه دلیلم شخصیه! او با عصبانیت جمله ام رو سوالی کرد: _دلیل شخصیی؟خانوم.. سادات.. بزرگوار.. یک طرف این قضیه من وآبروی منه اونوقت شما میفرمایید دلیلتون شخصیه؟  با بغص گفتم: _دیگه تکرار نمیشه. . زدم زیر گریه. او واقعا از رفتارات من عصبی و سردرگم به نظر می رسید.من سی سالم بود ولی از وقتی که عاشق او شده بودم مثل دخترهای نوجوون برخورد میکردم. اینها رو خودم میدونستم. و این رفتارها بیشتر از هرکس خودم رو آزار میداد. 👇👇
یاران وفادار
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۶۵ دلم آشوب شد.با دقت نگاهش کردم.او همچنان به همون نقطه خیره بود!
👇👇 بعد از چند دقیقه گفت: _میخوام بدونم! دلیل شخصیتون رو..!! میخوام بدونم چرا هرجا میرم شما اونجا هستید! حتی.. حرفش رو خورد.سرم رو از روی شیشه برداشتم و در حالیکه اشکهامو پاک میکردم منتظر شدم تا جملشو کامل کنه. ولی او آهی کشید و گفت: _استغفرالله گفتم: _چرا باید بهتون بگم وقتی که قرار نیست دیگه این کارو کنم؟ شما گفتید با این کار من آبروتون به خطر میفته ومنم قانع شدم و قول میدم دیگه.. جمله م رو قطع کرد و گفت: -عرض کردم میخوام علت اینکارتون رو جویاشم!!حتی اگه دیگه تکرار نشه.!! فکر میکنم این حق من باشه که بدونم. سکوت کردم! تا موضوع به اینجا میرسید زبانم قفل میشد.اگر واقعیت رو میگفتم او را برای همیشه از دست میدادم. دستهام رو باحرص مشت کردم..ناخنهای بلندم داخل گوشت دستم فرو میرفت وکمی از فشاری که روم بود کم میکرد. خودش شروع کرد به جواب دادن: _کسی ازتون خواسته.درسته؟ من باتعجب گفتم: _نه!!! چرا باید کسی ازم بخواد؟ بخدا قضیه اونطور که شما فکر میکنید نیست او با ناراحتی صداش رو یک پرده بالاتر برد و گفت: _پس قضیه چیه که این وقت شب دنبال من به این محله ی خطرناک اومدید؟ قضیه خونی شدن سرو صورتتون چیه؟چرا بااینکه محل زندگیتون با مسجد محل اینهمه فاصله داره اینهمه راه می‌کوبید میاید اونجا؟ اینا بسه یا بازم بگم؟ 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 نهضت کتابخوانی شهید ابراهیم هادی 🇮🇷 🇮🇷 یاران وفادار انقلاب اسلامی https://eitaa.com/yaran_vafadar
47.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وحشت اعراب، سوریه به سمت تجزیه، و وضعیت ترکیه محمد ندیمی