📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۴۶
نگاه خسته ات را به روى دشت پهن مى کنى .
چه سرخى غریبى دارد آفتاب ! و چه شرم جانکاهى از آنچه در نگاهش اتفاق افتاده است . آنچنانکه با این رنج و
تعب ، چهره خود را در پشت کوهسار جمع مى کند.
او هم انگار این پیکرهاى پاره پاره ، این کبوتران پر و بال سوخته و این آشیانه هاى آبش گرفته را نمى تواند ببیند.
پیش روى تو سجاد خفته است بر داغى بیابانى که تن تبدارش را مى سوزاند، آنسوتر خیمه هاى نیم سوخته است که
در سرخى دشت ، خود به لشگر از هم گسسته مى ماند و دورتر، بچه هایى که جا به جا در پهناى بیابان ، ایستاده اند،
افتاده اند، نشسته اند، کز کرده اند و بعضیشان از شدت خستگى ، صورت بر کف خاك به خواب رفته اند.
آنچه نگران کننده تر است ، دورترهاست . لکه هایى در دل سرخى بیابان . خدا نکند که اینها بچه هایى باشند که سر
به بیابان نهاده اند و از شدت وحشت ، بى نگاه به پشت سر، گریخته اند.
در میان خیمه ها، تک خیمه اى که با بقیه اندکى فاصله داشته ، از دستبرد شعله ها به دور مانده و پاى آتش به درون
آن باز نشده .
دستى به زیر سر و گردن و دستى به زیر دو پاى سجاد مى برى ، از زمین بلندش مى کنى و چون جان شیرین ، در
آغوشش مى فشارى ، و با خودت فکر مى کنى ؛ هیچ بیمارى تاکنون با هجوم و آبش و غارت ، تیمار نشده است و
سر بر بالین نگذاشته است .
وقتى پیشانى اش را مى بوسى ، لبهایت از داغى پیشانى اش ، مى سوزد.
جزاى بوسه ات درد آلودى است که بر لبهاى داغمه بسته اش مى نشیند.
همچنانکه او را در بغل دارى و چشم از بر نمى دارى ، به سمت تنها خیمه سالمت مانده ، حرکت مى کنى .
یال خیمه را به زحمت کنار مى زنى و او را در کنار خیمه بى اثاث مى خوابانى .
اکنون نوبت زنها و بچه هاست . باید پیش از تاریکى کامل هوا، این تسبیح عزیز از هم گسسته ات را دانه دانه از پهنه
بیابان برچینى .
عطش ، حتى حدقه چشمهایت را به خشکى کشانده . نه تابى در تن مانده و نه آبى در بدن . اما همچنان باید بدوى .
باید تا یافتن تمامى بچه ها، راه بروى و تا رسیدگى به تک تکشان ایستاده بمانى .
تو اگر بیفتى پرچم کربال فرو مى افتد و تو اگر بشکنى ، پیام عاشورا مى شکند.
نپس ایستاده بمان و کار را به انجام برسان که کربال را استقامت تو معنا مى کند و استوارى توست که به عاشورا رنگ
جاودانگى مى زند.
راه رفتن با روح ، ایستادن بى جسم ، دویدن با روان ، استقامت با جان و ادامه حیات با ایمان کارى است که تنها از تو
بر مى آید.
پس ایستاده بمان و سپاهت را به سامان برسان و زمین و آسمان را از این بى سر و سامانى برهان .
پیش از هر کار باید سکینه را پیدا کنى . سکینه اگر باشد، هم آرامش دل است و هم یاور حل مشکل .
شاید آن کسى که زانو بر زمین زده و دو کودك را با دو بال در آغوش گرفته و سرهایشان را به سینه چسبانده ،
سکینه باشد.
آرى سکینه است . این مهربانى منتشر، این داغدار تسلى بخش ، این یتیم نوازشگر، هیچ کس جز سکینه نمى تواند باشد
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۴۷
در حالیکه چشمهایش از گریه به سرخى نشسته و اشک بر روى گونه هایش رسوب کرده ، به روى تو لبخند مى زند
و تالش مى کند که داغ و درد و خستگى اش را با لبخند، از تو بپوشاند. چه تالش خالصانه اما بى ثمرى ! تو بهتر از هر
کس مى دانى که داغ پدرى چون حسین و عمویى چون عباس و برادرى چون على اکبر و بر روى اینهمه چندین داغ
دیگر، پنهان کردنى نیست . اما این تالش شیرینش را پاس مى دارى و با نگاهت سپاس مى گزارى .
اگر بار این مسؤ ولیت سنگین نبود، تو و سکینه سر بر شانه هم مى گذاشتید و تا قیام قیامت گریه مى کردید.
اما اکنون ناگزیرى که مهربان اما محکم به او بگویى : ))سکینه جان ! این دو کودك را در آن خیمه نسوخته سامان
بده و در پى من بیا تا باقى کودکان و زنان را از پهنه بیابان جمع کنیم .((
سکینه ، نه فقط با زبانش که با نگاهش و همه دلش مى گوید: ))چشم ! عمه جان !(( و دو کودك را با مهر به بغل مى
زند و با لطف در خیمه مى نشاند و به دنبال تو روانه مى شود. باید رباب باشد آن زنى که رو به قتلگاه نشسته است ، با
خود زبان گرفته است ، شانه هایش را به دو سو تکان مى دهد، چنگ بر خاك مى زند، خاك بر سر مى پاشد، گونه
هایش را مى خراشد و بى وقفه اشک مى ریزد.
خودت باید پا پیش بگذارى .
کار سکینه نیست ، که دیدن دختر، داغ رفتن پدر را افزونتر مى کند.
خودت پیش مى روى ، در کنار رباب زانو مى زنى . دست والیت بر سینه اش مى گذارى و از اقیانوس صبر زینبى ات
، جرعه اى در جانش مى ریزى .
آبى بر آتش !
آرام و مهربان از جا بلندش مى کنى ، به سوى خیمه اش مى کشانى و در کنار عزیزان دیگرى مى نشانى .
از خیمه بیرون مى زنى .
به افق نگاه مى کنى . سرخى خورشید هر لحظه پر رنگ مى شود.
تو هم مگر پر و بال در خون حسین شسته اى خورشید! که اینگونه به سرخى نشسته اى ؟!
زنان و کودکان که خود، خلوت شدن اطراف خیام را از دور و نزدیک دیده اند و این آرامش نسبى را دریافته اند،
آهسته آهسته از گوشه و کنار بیابان ، خود را به سمت خیمه ها مى کشانند.
همه را یک به یک با اشاره اى ،نگاهى ، کالمى ، لبخندى و دست نوازشى ، تسلى مى بخشى و ب سوى خیمه هایت مى
کنى .
اما هنوز نقطه هاى ثابت بیابان کن نیستند. ماناه اند کسانى که زمینگیر شده اند، پشت به خیمه دارند یا دل بازگشتن
ندارند.
شتاب کن زینب جان ! هم االن هوا تاریک مى شود و پیدا کردن بچه ها در این بیابان ، ناممکن .
مقصد را آن دورترین سیاهى بیابان قرار بده و جابه جا در مسیر، از افتادگان و درماندگان و زمینگیران بخواه که را
به خیمه برسانند تا از شب و ظلمت و بیابان و دشمن در امان بمانند.
بلند شو عزیزکم ! هوا دارد تاریک مى شود.
خانمم شما چرا اینجا نشسته اید؟ دست بچه ها را بگیرید و به خیمه ببرید.
گریه نکن دخترکم ! دشمنان شاد مى شوند. صبور باش ! سفارش پدرت را از یاد مبر!
سکینه جان ! زیر بال این دو کودك را بگیر و تا خیمه یاریشان کن
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۴۸
مرد که گریه نمى کند، جگر گوشه ام ! بلند شو و این دختر بچه ها را سرپرستى کن . مبادا دشمن اشک تو را ببیند.
عمه جان ! این چه جاى خوابیدن است ؟ چشمهایت را باز کن ! بلند شو عزیز دلم !
آرام آرام دانه ها برچیده مى شوند و به یارى سکینه در خیمه کوچک بازمانده ، کنار هم چیده مى شوند.
تاسکینه همین اطراف را وارسى کند تو مى توانى سرى به اعماق بیابان بزنى و از شبح نگران کننده خبر بگیرى .
هرچه نزدیکتر مى شوى ، پاهایت سست تر مى شود و خستگى ات افزونتر.
دخترى است انگار که چنگ بر زمین زده و در خود مچاله شده است . به الك پشتى مى ماند که سر و پا و دستش را
در خود جمع کرده باشد.
آنچنان در خود پیچیده است که سر و پایش را نمى توانى از هم بشناسى .
بازش مى گردانى و ناگهان چهره ات و قلبت درهم فشرده مى شود.
صورت ، تماما به کبودى نشسته و لبها درست مثل بیابان عطش زده ، چاك خورده .
نیازى نیست که سرت را بر روى سینه اش بگذارى تا سکون قلبش را دریابى . سکون چهره اش نشان مى دهد که
فرسنگها از این جهان آشفته ، فاصله گرفته است .
مى فهمى که وحشت و تشنگى دست به دست هم داده اند و این نهال نازك نورسته زا سوزانده اند.
مى خواهى گریه نکنى ، باید گریه نکنى . اما این بغضى که راه نفس را بسته است ، اگر رها نشود، رهایت نمى کند.
در این اطراف ، نه از سپاه تو کسى هست و نه از لشگر دشمن . فقط خدا هست . خدایى که آغوش به رویت گشوده
است و سینه خود را بستر ابتالى تو کرده است .
پس گریه کن ! ضجه بزن و از خداى اشکهایت براى ادامه راه مدد بگیر. بگذار فرشتگان طوفگیرت نیز از اشکهایت
براى ادامه حیات ، مدد بگیرند.
گریه کن ! چشم به تتمه خورشید بدوز و همچنان گریه کن .
چه غروب دلگیرى !
تو هم چشمهایت را ببند خورشید! که پس از حسین ، در دنیا چیزى براى دیدن وجود ندارد. دنیایى که حضور حسین
را در خود بر نمى تابد، دیدنى نیست .
این صداى گریه از کجاست که با ضجه هاى تو در آمیخته است ؟ مگر نه فرشتگان بى صدا گریه مى کنند؟!
سر بر مى گردانى و سکینه را مى بینى که در چند قدمى ایستاده است و غبار بیابان ، با اشک چشمهایش در آمیخته
است و گونه هایش را به گل نشانده است .
وقتى او خود ضجه هاى تو را شنیده است و تو را در حال شیون و گریه دیده است ، چگونه مى توانى از او بخواهى که
گریه اش را فرو بخورد و اشکهایش را پنهان کند؟
از جا برمى خیزى ، آغوش به روى سکینه مى گشایى ، او را سخت در بغل مى فشرى و مجال مى دهى تا او سینه تو را
ماءمن گریه هایش کند و بار طاقت فرساى اندوهش را بر سینه تو بگذارد.
معطل چه هستى خورشید؟ این منظره جانسوز چه دیدن دارد که تو از پشت بام افق ، با سماجت سرك کشیده اى و
این دلهاى سوخته را به تماشا ایستاده اى ؟!
غروب کن خورشید! بگذار شب ، آفتابى شود و بر روى غمها و اشکها و خستگیها سایه بیندازد!
زمین ، دم کرده است . بگذار وقت نماز فرا رسد و درهاى آسمان گشوده شود.
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۴۹
خورشید، شرمزده خود را فرو مى کشد و تو شتابناك ، کودك جانباخته را بغل مى زنى ، به سکینه نگاه مى کنى و به
سمت خیمه راه مى افتى .
بى اشارت این نگاه هنم سکینه خوب مى فهمد که خبر مرگ این کودك باید از زنان و کودکان دیگر پنهان بماند و
جگرهاى زخم خورده را به این نمک نیازارد.
وقتى به خسمه مى رسى ، مى بینى که دشمن ، آب را آزاد کرده است .
یعنى به فرزندان زهرا هم اجازه داده است که از مهریه مادرشان ، سهمى داشته باشند.
بچه ها را مى بینى که با رنگ روى زرد، با لبهاى چاك چاك و گلوهاى عطشناك ، مقابل ظرفهاى آب نشسته اند اما
هیچ ککدام لب به آب نمى زنند. فقط گریه مى کنند.
به آب نگاه مى کنند و گریه مى کنند.
یکى عطش عباس را به یاد مى آورد، یکى تشنگى على اکبر را تداعى مى کند، یکى به یاد قاسم مى افتد، یکى از بى
تابى على اصغر مى گوید و...
در این میانه ، لحن سکینه از همه جانسوزتر است که با خود مویه مى کند:
هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟)19
تاب دیدن این منظره طاقت سوز، بى مدد از غیب ، ممکن نیست .
پرده را کنار مى زنى و چشم به دور دستهاى مى دوزى ؛ به ازل ، به پیش از خلقت ، به لوح ، به قلم ، به نقش آفرینى
خامه تکوین ، به معمارى آفرینش و...مى بینى که آب به اشارت زهراست که راه به جهان پیدا مى کند و در رگهاى
خلقت جارى مى شود.
همان آبى که دشمن تا دمى پیش به روى فرزندان زهرا بسته بود و هم اکنون با منت به رویشان گشوده است .
باز مى گردى .
دانستن این رازهاى سر به مهر خلقت و مرورشان ، بار مصیبت را سنگین تر مى کند.
باید به هر زبان که هست آب را به بچه ها بنوشانى تا حسرت و عطش ، از سپاه تو قربانى دیگرى نگیرد.
چه شبى تا بدین پایه فرود آمده است یا زمین زیر پاى تو تا جایگاه خدا اوج گرفته است ؟
حسین ، این خطه را با خود تا عرش باال برده است یا عرش به زیر پیکر حسین بال گسترده است ؟
الرحمن على العرش استوى .
اینجا کربال ست یا عرش خداست ؟!
اگر چه خسته و شکسته اى زینب ! اما نمازت را ایستاده بخوان ! پیش روى خدا منشین !
پرتو سیزدهم
آدمى به سر، شناخته مى شود، یا لباس ؟
کشته اى را اگر بخواهند شناسایى کنند، به چهره اش مى نگرند یا به لباسى که پیش از رزم بر تن کرده است ؟
اما اگر دشمن آنقدر پلید باشد که سرها را از بدن جدا کرده و برده باشد، چه باید کرد؟
اگر دشمن ، کهنه ترین پیراهن را هم به غنیمت برده باشد، چه باید کرد؟
البد به دنبال عالمتى ، نشانه اى ، انگشترى ، چیزى باید گشت
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۰
اما اگر پست ترین سپاهى دشمن در سیاهى شب ، به بهانه بردن انگشتر، انگشت را هم بریده باشد و هر دو را با هم
برده باشد، به چه عالمت نشانه اى کشته خویش را باز مى توان شناخت ؟
البته نیاز به این عالئم و نشانه ها مخصوص غریبه هاست نه براى زینبى که با بوى حسین بزرگ شده است و رایحه
جسم و جان حسین را از زوایاى قلب خود بهتر مى شناسد.
تو را نیاز به نشانه و عالمت نیست . که راه گم کرده ، عالمت مى طلبد و ناشناس ، نشانه مى جوید.
تویى که حضور حسین را در مدینه به یارى شامه ات مى فهمیدى ، تویى که هر بار براى حسین دلتنگ مى شدى ،
آینه قلبت را مى گشودى و جانت را به تصویر روشن او التیام مى بخشیدى . تویى که خود، جان حسینى و بهترین
نشانه براى یافتن او، اکنون نیاز به نشانه و عالمت ندارى . با چشم بسته هم مى توانى پیکر حسین را در میان بیش از
صد کشته ، بازشناسى . اما آنچه نمى توانى باور کنى این است که از آن سرو آراسته ، این شاخه هاى شکسته باقى
مانده باشد.
از آن قامت وارسته ، این تن درهم شکسته ، این اعضاى پراکنده و در خون نشسته .
تنها تو نیستى که نمى توانى انى صحنه را باور کنى . پیامبر نیز که در میانه میدان ایستاده است و اشک ، مثل باران
بهارى از گونه هایش فرومى چکد، نمى تواند بپذیرد که انى تن پاره پاره ؛ حسین او باشد. همان حسینى که او بر
سینه اش مى نشانده است و سراپایش را غرق بوسه مى کرده است .
این است که تو رو به پیامبر مى کنى و از اعماق جگر فریاد مى کشى :
یا جداه ! یا رسول اهلل صلى علیک ملیک السماء)21 )این کشته به خون آغشته ؛ حسین توست ، این پیکر بریده
بریده ؛ حسین توست ! و این اسیران ، دختران تواند. یا محمد! حسین توست این کشته ناپاك زادگان که برهنه بر
صحرا افتاده است و دستخوش باد صبا شده است . اى واى از این غم و اندوه ! اى واى از این مصیبت جانکاه یا ابا
عبداهلل !
گریه پیامبر از شیون تو شدت مى گیرد، آنچنانکه دست بر شانه على مى گذارد تا ایستاده بماند و تو مى بینى که در
سمت دیگر او زهراى مرضیه ایستاده است و پشت سرش حمزه سید الشهداء و اصحاب ناب رسول اهلل .
داغ دلت از دیدن این عزیزان ، تازه تر مى شود و همچنان زجرآلوده فریاد مى کشى :
از این حال و روز، شکایت به پیشگاه خدا باید برد و به پیشگاه شما اى على مرتضى ! اى فاطمه زهرا! اى حمزه سید
الشهداء!
داغ دلت از دیدن این عزیزان تازه تر مى شود و به یاد مى آورى که تا حسین بود، انگار این همه بودند و با رفتن
حسین ، گویى همه رفته اند.
همین امروز، همه رفته اند، فریاد مى کشى :
امروز جدم رسول خدا کشته شد! امروز پدرم على مرتضى کشته شد!
امروز مادرم فاطمه زهرا کشته شد! امروز برادرم حسن مجتبى کشته شد!
اصحاب پیامبر، سعى در آرام کردن تو دارند اما تو بى خویش ضجه مى زنى :
اى اصحاب محمد! اینان فرزندان مصطفایند که به اسارت مى روند.
و این حسین است که سرش را از قفا بریده اند و عمامه و ردایش را ربوده اند.
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۵
این کالم تو انگار آبى است بر آتش و جانى که انگار قطره قطره به تن تبدار و بى رمق سجاد تزریق مى شود.
آنچنانکه آرام آرام گردنش را در زیر بار غل و زنجیر، فراز مى آورد، پلکهاى خسته اش را مى گشاسد و کنجکاو
عطشناك مى گوید:
))روایت کن آن عهد و خبر را عمه جان !((
تو مرکبت را به مرکب سجاد، نزدیکتر مى کنى ، تک تک یاران کاروانت را از نظر مى گذرانى و ادامه مى دهى :
))على جان ! این حدیث را خودم از ام ایمن شنیدم و آن زمان که پدرم به ضربت ابن ملجم لعنت اهلل علیه در بستر
شهادت آرمید و من آثار ارتحال را در سیماى او مشاهده کردم ، پیش رفتم ، مقابل بسترش زانو زدم و عرضه داشتم
: ))پدر جان ! من حدیثى را از ام ایمن شنیده ام . دوست دارم آن را باز از دو لب مبارك شما بشنوم .((
پدر، سالم اهلل علیه چشم گشوده و نگاه بى رمق اما مهربانش را به من دوخت و فرمود: نور دیده ام ! روشناى چشمم !
حدیث همان است که ام ایمن براى تو گفت . و من هم اکنون مى بینم تو را و جمعى از زنان و دختران اهل بیت را که
در همین کوفه ، دچار ذلت و وحشت شده اید و در هراس از آزار مردمان قرار گرفته اید. پس بر شما باد شکیبایى !
شکیبایى ! شکیبایى !
سوگند به خداوند شکافنده دانه و آفریننده جان آدمیان که در آن زمان در تمام روى زمین ، هیچ کس جز شما و
پیروان شما، ولى خدا نیست ...((
از نگاه سجاد در مى یابى که هر کلمه این حدیث ، دلش را قوت و روحش را طراوت مى بخشد و در رگهاى خشکیده
اش ، خون تازه مى دواند.
همچنانکه اگر او هم با نگاه خواهشگرانه اش نگوید که : ))هر آنچه شنیده اى بگجو عمه جان !(( تو خودت مى فهمى
که باید تمامت قصه را روایت کنى . تا در این بیابان سوزان و راه پر فراز و نشیب ، امام را بر مرکب لغزان خویش ،
حفظ کنى :
ام ایمن چنین گفت : عزیز دلم و کالم پدر بر تمام گفته هاى او مهر تاءیید زد: من آنجا بودم آن روز که پیامبر به
منزل فاطمه دعوت بود و فاطمه برایش حریره اى مهیا کرده بود. حضرت على )علیه السالم ( ظرفى از خرما پیش
روى او نهاد و من قدحى از شیر و سرشیر فراهم آوردم .
رسول خدا، على مرتضى ، فاطمه زهرا و حسن و حسین ، از آنچه بود، خوردند و آشامیدند. آنگاه على برخاست و آب
بر دست پیامبر ریخت . پیامبر، دستهاى شسته به صورت کشید و به على ، فاطمه و حسن و حسین نگریست . سرور
و رضایت و شادمانى در نگاهش موج مى زد.
آنگاه رو به آسمان کرد و ابر غمى بر آسمان چشمش نشست . سپس به سمت قبله چرخید، دو دست به دعا برداشت
و بعد سر به سجده گذاشت . و ناگهان شروع به گریستن کرد. همه متعجب و حیران به او مى نگریستیم و او
همچنان مى گریست . سر از سجده برداشت و اشک همچنان مثل باران بهارى ، از گونه هایش فرو مى چکد.
اهل بیت و من ، همه از گریه پیامبر، محزون شدیم اما هیچ کدام دل سؤ ال کردن نداشتیم . این حال آنقدر به طول
انجامید که فاطمه و على به حرف آمدند و عرضه داشتند: خدا چشمانتان را گریان نخواهد یا رسول اهلل ! چه چیز،
حالتان را دگرگون کرد و اشکتان را جارى ساخت ؟! دلهاى ما شکست از دیدار این حال اندوهبار شما.
پیامبر فرمود: عزیزانم ! از دیدن و داشتن شما آنچنان حس خوشى به من دست داد که پیش از این هرگز بدین
مرتبت از شادمانى و سرور دست نیافته بودم . شما را عاشقانه و شادمانه نگاه مى کردم خدا را به نعمت وجودتان
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۶
سپاس مى گفتم که ناگهان جبرئیل فرود آمد و گفت : ))اى محمد! خداوند تبارك و تعالى از احساس تو آگاه گشت
و شادمانى تو را از داشتن چنین برادر و دختر و فرزندانى دریافت و خواست که این نعمت را بر تو کحنال ببخشد و
این عطیه را گواراى وجودت گرداند.
پس مقرر ساخت که ایشان و فرزندان ایشان و دوستان و شیعیان ایشان ، با تو در بهشت جاویدان بمانند و هرگز
میان تو و آنان فاصله نیفتد.
هر چقدر تو گرامى هستى ، آنان گرامى شوند و هر نعمت که تو را نصیب مى شود، آنان را نیز بهره باشد آنقدر که
تو خشنود شوى و از مقام خشنودى رضایت هم فراتر روى .
اما در عوض ، در این دنیا مصیبت بسیار مى کشند و سختى فراوان مى بینند، به دست مردمى که خود را مسلمان ، مى
نامند و از امت تو مى شمارند، در حالیکه خدا و تو از آنها بیزارید. آنان کمر به ایذاء عزیزان تو مى بندند و هر کدام
را در نقطه اى به قتل مى رسانند آنچنانکه قتلگاه و قبورشان از هم فاصله مى گیرد و پراکنه مى شود.
خداوند تقدیر را براى آنان چنین رقم زده است و براى تو درباره آنان . پس خداوند متعال را به خاطر تقدیرى چنین
سپاس گو به این قضاى او راضى باش .((
من خداوند را سپاس گفتم و به این تقدیرى چنین رضایت دادم .
سپس جبرئیل گفت : ))اى محمد! برادرت پس از تو مقهور و مغلوب امت خواهد شد و از دست دشمنان تو رنجها
خواهد کشید و مصیبتها خواهد دید تا آنکه به قتل خواهد رسید.
قاتل او بدترین و شقى ترین موجود روى زمین است همانند کشنده ناقه صالح در شهرى که به آن هجرت خواهد
کرد یعنى کوفه و آن شهر، مرکز شیعیان او و شیعیان فرزندان اوست .
و اما این فرزند تو و با دست اشاره کرد به حسین با جمعى از فرزندان و اهل بیت و برگزیدگان امت تو به شهادت
خواهد رسید در کنار نهر فرات و در سرزمینى که کربال خوانده مى شود به خاطر کثرت اندوه و بال که از سوى
دشمنان تو و دشمنان فرزندان تو در مى رسد در روزى که غم آن جاودانه است و حسرت آن ماندگار.
کربال، پاکترین و محترمترین بارگاه روى زمین است و قطعه اى است از قطعات بهشت . و آنگاه که فرزند تو و
یاورانش به شهادت مى رسند و سپاه کفر و ملعنت ، محاصره شان مى کنند، زمین به لرزه در مى آید و کوههابه
اضطراب و تزلزل مى افتد و دریاها خشمگین و متالطم مى شود و اهل آسمانها، آشفته و پریشان مى شوند و اینهمه از
سر خشم به دشمنان توست یا محمد! و دشمنان فرزندان تو و عظمت حرمتى که از خاندان تو شکسته شده است و
شر هولناکى که به فرزندان عترت تو رسیده است .
و در آن زمان هیچ موجودى نیست که داوطلب حمایت از فرزندان تو نمى شود و از خدا براى یارى حجت خدا پس
از تو، رخصت نمى طلبد.
ناگهان نداى وحى خداوند در آسمانها و زمین و کوهها و دریاها طنین مى افکند که : این منم خداوند فرمانرواى
قدرتمند! کسى که هیچ گریزنده اى از حیطه اقتدارش بیرون نیست و هیچ طغیانگرى او را به عجز نمى آورد. و من
قادر ترینم در امر یارى و انتقام .
سوگند به عزت و جاللم که قاتالن فرزند پیامبرم را و ستمکاران به عترت رسولم را چنان عذاب کنم که هیچ کس را
در عالم چنین عذاب نکرده باشم . آنان که حرمت و پیمان پیامبر را شکستند، عترت او را کشتند و به خاندان او ستم
کردند.
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۷
تمام آسمان و زمین با شنیدن این کالم خداوند، ضجه مى زنند و آلودگان به این خون را نفرین و لعنت مى کنند.
چون هنگامه شهادت عزیزانت فرا مى رسد، خداوند با دستهاى خود، ارواحشان را مى ستاند و جانهایشان را به بر مى
گیرد و فرشتگان را از آسمان هفتم فرو مى فرستد، با ظرفهایى از جنس یاقوت و زمرد، مملو از آب حیات ، انباشته
از پارچه هاى جنانى و آکنده از عطرهاى رضوانى .
مالئک ، بدنها را به آب حیات ، غسل مى دهند و کفن و حنوطشان را با پارچه ها و عطرهاى بهشتى به انجام مى
رسانند و صف در صف بر آنان نماز مى گذارند.
آنگاه خداوند متعال ، قومى را بر مى انگیزد که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار و نه درنیت و اندیشه و رفتار به
این خون ، آلوده نیستند. این قوم به دفن بدنهاى معطر مى پردازند و پرچمى بر فراز قبر سید الشهدا مى افرازند که
نشانه اى براى اهل حق است و وسیله اى براى رستگارى مومنان .
و هر روز و شب صد هراز فرشته از آسمان فرود مى آید و آن مقبره شریف را در بر مى گیرد، بر آن نماز مى
گذارد، خداوند را تسبیح مى کنند و براى زائران آن بقعه ، بخشش مى طلبند.
نام زائران امتت را که به خاطر خدا و به خاطر تو، به زیارت ، مشرف شده اند، مى نویسد و نام پدرانشان را و
خاندانشان را و اهالى شهرشان را و از نور عرش خدا بر پیشانى آنها نشانه اى مى گذارند که : این زائر قبر برترین
شهید و فرزند بهترین انبیاست .
و در قیامت این نور در سیماى آنان تابان است . و زیباترین راهبر و نشان ، آنچنانکه بدان شناخته مى شوند و
دیگران خیره این روشنى مى گردند.((
جبرئیل گفت : ))یا رسول اهلل ! در آن زمان تو در میان من و میکائیل ایستاده اى و على پیش روى ماست و آنقدر
فرشتگان اطرافمان را گرفته اند که در حد و حساب نمى گنجد و هر که در آنجا به این نور، منور است ، خداوند از
عذاب و سختیهاى آن روز در امانش مى دارد.
و این حکم خداست و پاداش اوست براى کسى که خالصا لوجه اهلل قبر تو را، یا على تو را، یا حسن و حسین تو را
زیارت کند.
از این پس ، مردمانى خواهند آمد مغضوب و ملعون خداوند که تالش مى کنند این مقبره و نشانه را از میان بردارند
اما خداوند راه بر آنان مى بندد و ناکامشان مى گرداند.((
پیامبر فرمود: ))دریافت این خبرها بود که مرا غمگین و گریان کرد.((
این فقط سجاد نیست که از شنیدن این حدیث ، جان مى گیرد و روح تازه اى در کالبد مجروح و خسته اش دمیده مى
شود.
تداعى و نقل این حدیث ، حال تو را نیز دگرگون مى کند و قوتى خارق العاده در تار و پود وجودت مى ریزد.
آنچنانکه بتوانى راه دشوار کربال تا کوفه را در زیر بار شکننده مصیبت و مسؤ لیت طى کند و خم به ابرو نیاورى .
پرتو چهاردهم
آیا این همان کوفه اى است که تو در آن ، تفسیر قرآنى مى گفتى ؟!
آیا این همان کوفه اى است که کوچه هایش ، خاك پاى تو را مریدانه به چشم مى کشید؟
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۸
آیا این همان کوفه اى است که زنانش ، زینب را برترین بانوى عالم مى شمردند و مردانش بر صالبت عقیله بنى
هاشم سجود مى بردند؟
نه ، باور نمى توان کرد.
اینهمه زیور و تزیین و آذین براى چیست ؟
این صداى ساز و دهل و دف از چه روست ؟
این مطربان و مغنیان در کوچه و خیابان چه مى کنند؟
این مردم به شادخوارى کدام فتح و پیروزى اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟
در این چند صباح ، چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟
چه بالیى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ، کوفه و مردمش را اینچین دگرگون کرده است ؟
چرا همه چشمها خیره به این کاروان غریب است ؟ به دختران و زنان بى سرپناه ؟ این چشمهاى دریده از این کاروان
چه مى خواهند؟
فریاد مى زنى : ))اى اهل کوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى کنید که چشم به حرم پیامبر دوخته اید؟((
از خیل جمعیتى که به نظاره ایستاده اید، زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد: ))شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟((
پس این جشن و پایکوبى و هیاهو براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟!((
عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه ، در پیروزى کدام جنگ و براى اسارت کدام دشمن ، پایکوبى
مى کنند؟
نگاهى به اوضاع دگرگون شهر مى اندازى و نگاهى به کاروان خسته اسرا و پاسخ مى دهى : ))ما اسیران ، از خاندان
محمد مصطفائیم !((
زن ، گاهى پیشتر مى آید و با وحشت و حیرت مى پرسد: ))و شما بانو؟!((
و مى شنود: ))من زینبم ! دختر پیامبر و على .((
و زن صیحه مى کشد: ))خاك بر چشم من !((
و با شتاب به خانه مى دود و هر چه چادر و معجز و مقنعه و سرپوش دارد، پیش مى آورد و در میان گریه مى گوید:
))بانوى من ! اینها را میان بانوان و دختران کاروان قسمت کنید.((
تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى .
زن ، التماس مى کند:
این هدیه است . تو را به خدا بپذیرید.
لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى .
پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد و هر کس به قدر نیاز، تکه اى از آن بر مى دارد.
زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است ، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند.
زن مى گریزد و خود را میان زنان دیگر، پنهان مى سازد.
حال و روز کاروان ، رقت همگان را بر مى انگیزد. آنچنانکه زنى پیش مى آید و به بچه هاى کوچکتر کاروان ، به
تصدق ، نان و خرما مى بخشد.
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۵۹
تو زخم خورده و خشمگین ، خود را به بچه ها مى رسانى ، نان و خرما را از دستشان مى ستانى و بر مى گردانى و
فریاد مى زنى : ))صدقه حرام است بر ما.((
پیرمردى زمینگیر با دیدن این صحنه ، اشک در چشمهایش حلقه مى زند، بغض ، راه گلویش را مى بندد و به کنار
دستى اش مى گوید: ))عالم و آدم از صدقه سر این خاندان ، روزى مى خورند. ببین به کجا رسیده کار عالم که مردم
به اینها صدقه مى دهند.((
همین معرفیهاى کوتاه و ناخواسته تو، کم کم ولوله در میان خلق مى اندازد:
یعنى اینان خاندان پیامبرند؟!
از روم و زنگ نیستند!؟
این زن ، همان بانوى بزرگ کوفه است !؟
اینها بچه هاى محمد مصطفایند!؟
این زن ، دختر على است !؟
پچ پچ و ولوله اندك اندك به بغض بدل مى شود و بغض به گریه مى نشیند و گریه ، رنگ مویه مى گیرد و مویه ها به
هم مى پیچد و تبدیل به ضجه مى گردد. آنچنانکه سجاد، متعجب و حیرتزده مى پرسد: ))براى ما گریه و شیون مى
کنید؟ پس چه کسى ما را کشته است ؟((
بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست .
رو مى کنى به مردان و زنان گریان و فریاد مى زنى : ))خاموش !اهل کوفه ! مردانتان ما را مى کشند و زنانتان بر ما
گریه مى کنند؟ خدا میان ما و شما قضاوت کند در روز جزا و فصل قضاء.((
این کالم تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعله ورتر مى کند، گریه ها شدت مى گیرد و ضجه ها به صیحه بدل
مى شود.
دست فرا مى آرى و فریاد مى زنى : ))ساکت !((
نفسها در سینه حبس مى شود. خجالت و حسرت و ندامت چون کالفى سردرگم ، در هم مى پیچد و به دلهاى مهر
خورده مجال تپیدن نمى دهد. سکوتى سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا مى گیرد. نه فقط زنان و مردان
که حتى زنگ شتران از نوا فرو مى افتد. سکوت محض .
و تو آغاز مى کنى :
بسم اهلل الرحمن الرحیم
اى اهل کوفه !
اى اهل خدعه و خیانت و خفت !
گریه مى کنید ؟!
اشکهایتان نخشکد و ناله هایتان پایان نپذیرد. مثل شما مثل آن زنى است که پیوسته رشته هاى خود را به هم مى
بست و سپس از هم مى گسست .)22)
پیمانها و سوگندهایتان را ظرف خدعه ها و خیانتهایتان کرده اید.
چه دارید جز الف زدن ، جز فخر فروختن ، جز کینه ورزیدن ، جز دروغ گفتن ، جز چاپلوسى کنیزکان و جز سخن
چینى دشمنان ؟!
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۶۰
به سبزه اى مى مانید که بر مزبله و سرگینگاه روئیده است و نقره اى که مقبره هاى عفن را آذین کرده است .
واى بر شما که براى قیامت خود، چه بد توشه اى پیش فرستاده اید و چه بد تدارکى دیده اید. خشم و غضب خداوند
را برانگیخته اید و عذاب جاودانه اش را به جان خریده اید.
گریه مى کنید؟!
به خدا که شایسته گریستید.
گریه هاتان افزون باد و خنده هاتان اندك .
دامان جانتان را به ننگ و عارى آلوده کردید که هرگز به هیچ آبى شسته نمى شود. و چگونه پاك شو ننگ و عار
شکستن فرزند آخرین پیامبر و معدن رسالت ؟!
کشتن سید جوانان اهل بهشت ؛ کسى که تکیه گاه جنگتان ، پناهگاه جمعتان ، روشنى بخش راهتان ، مرهم
زخمهایتان ، درمان دردهایتان ، آرامش دلهایتان و مرجع اختالفهایتان بود.
چه بد توشه اى راهى قیامتتان کردیدو بار چه گناه بزرگى را بر دوش گرفتید.
کالمت ، کالم نیست زینب ! تیغى است که پرده هاى تزویر را مى درد و مغز حقیقت را از میان پوسته هاى رنگارنگ
نیرنگ برمال مى کند. شمشیرى است که نقابها را فرو مى ریزد و ماهیت خالیق را عیان مى سازد.
صداى شیون و گریه لحظه به لحظه بلندتر مى شود.
کودکانى که به تماشا سر از پنجره ها در آورده اند، شرمگین و غمزده غروب مى کنند. چند نفرى در خود مچاله مى
شوند و فرو مى ریزند. عده اى سر بر دیوار مى گذارند و ضجه مى زنند.
پیرمردى که اشک ، پهناى صورتش را فراگرفته و از ریشهاى سپیدش فرو مى چکد، دست به سوى آسمان بلند مى
کند و مى گوید:
))پدر و مادرم فداى این خاندان که پیرانشان بهترین پیران و بانوانشان بهترین زنان و جوانانشان بهترین جوانان اند.
نسلشان نسل کریم است و فضلشان ، فضل عظیم .((
یکى ، در میان گریه به دیگرى مى گوید: ))به خدا قسم که این زن ، به زبان على سخن مى گوید.((
و پاسخ مى شنود: ))کدام زن ؟ واهلل که این خود على است . این صالبت ، این بالغت ، این لحن ، این خطاب ، این
عرصه ، این عتاب ، ملک طلق على است .((
قیامتى به پاکرده اى زینب !
اینجا کوفه نیست . صحراى محشر است . یوم تبلى السرائر)23 )است و کالم تو فاروقى)24 )است که اهل جهنم و
بهشت را از هم متمایز مى کند. شعله اى است که هر چه خرقه خدعه و تزویر و ریا را مى سوزاند. آینه اى است که
خلق را از دیدن خودشان به وحشت مى اندازد.
اشک و آه و گریه و شیون ، کوفه را برمى دارد. هر چه سوهان ضجه ها تیزتر مى شود، صالى تو جالى بیشترى پیدا
مى کند و برنده تر از پیش ، اعماق وجود مردم را مى شکافد و دملهاى چرکین روحشان را نشتر مى زند.
همچنان محکم و با صالبت ادامه مى دهى :
مرگتان باد.
و ننگ و نفرین و نفرت بر شما.
در این معامله ، سرمایه هستى خود را به تاراج دادید.
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'
📚بہوقتڪتاب:
#آفټابدࢪحجاب🥀
✍🏻نویسنده:سیدمهدۍشجاعے
پاࢪت ۶۱
بریده باد دستهایتان که خشم و غضب خدا را به جان خریدید و مهر خفت و خوارى و لعنت و درماندگى را بر پیشانى
خود، نقش زدید.
مى دانید چه جگرى از محمد مصطفى شکافتید؟
چه پیمانى از او شکستید؟
چه پرده اى از او دریدید؟
چه هتک حیثیتى از او کردید؟
و چه خونى از او ریختید؟
کارى بس هولناك کردید، آنچنانکه نزدیک بود آسمان بشکافد، زمین متالشى شود و کوهها از هم بپاشد.
مصیبتى غریب به بار آوردید.
مصیبتى سخت ، زشت ، بغرنج ، شوم و انحراف برانگیز. مصیبتى به عظمت زمین و آسمان .
شگفت نیست اگر که آسمان در این مصیبت ، خون گریه کند.
و بدانید که عذاب آخرت ، خوارکننده تر است و هیچ کس به یارى برنمى خیزد.
پس این مهلت خدا شما را خیره و غره نکند. چرا که خداى عزوجل از شتاب در عقاب ، منزه است و از تاءخیر در
انتقام نمى هراسد.
ان ربک لباالمرصاد.)25)
به یقین خدا در کمینگاه شماست ...
کوفه یکپارچه ، ضجه و صیحه مى شود. گویى زلزله اى ناگهان ، همه هستى همه را بر باد داده است .
آتشفشانى که از اعماق دلت ، شروع به فوران کرده ، مهار شدنى نیست .
شقشقه اى است انگار به سان شقشقیه پدر که تا تاریخ را به آتش نکشد فرو نمى نشیند.
نه شیون و ضجه هاى مردم ، از زن و مرد و پیر و جوان ، و نه چشمهاى به خون نشسته دژخیمان و نه نگاههاى
تهدیدآمیز سربازان ، هیچ کدام نمى تواند تو را از اوج خشم و خطاب و عتاب و توبیخ و محاکمه خلق پایین بیاورد.
اما... اما یک چیز هست که مى تواند و آن اشارات پنهانى چشم سجاد است ، و آن نگاههاى شکیب جوى امام زمان
توست .
و تو جان و دل به فرمان این اشارات مى سپارى ، سکوت مى کنى و آرام مى گیرى . اما گریه و ضجه و غلغله ، لحظه
به لحظه شدیدتر مى شود آنچنانکه بیم اعتراض و عصیان و قیام مى رود.
نگرانى و اضطراب در وجود ماءموران و دژخیمان ، بدل به استیصال مى شود و نگاهها، دستها و گامهایشان را بى
هدف به هر سو مى کشاند.
راهى باید جست که آتش کالم تو، کوفه را مشتعل نکند و بنیان حکومت را به مخاطره نیفکند.
تنها راه ، کوچاندن هر چه زودتر کاروان به سمت داراالماره است .
سربازان و دژخیمان ، مردم را از کاروان جدا مى کنند و با هر چه در دست دارند، از نیزه و شمشیر تا شالق و تازیانه ،
کاروان را به سمت داراالماره پیش مى رانند. ازدحام جمعیت ، عبور کاروان را مشکل مى کند، چند ماءمورى که پیش
روى کاروان قرار گرفته اند، ناگهان تازیانه ها را مى کشند و دور سر مى چرخانند تا سریعتر راه را باز کنند و کاروان
ادامه دارد...
#امام_زمان🕯🍂'
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🖤🍃'