#برگی_از_خاطرات
با اینکه موقعیت خوبی داشتم، هر بار به خواستگاری می رفتیم به مشکلی
برمیخوردیم.😖
برای تولد #شهیدهادی بر سر مزار یادبودش رفته بودم؛ 🤩
به عکسش خیره شدم و گفتم:
من از شما کادو می خواهم.☹
یک کاری کن دفعه بعد با همسرم😍 به دیدنت بیایم.
روز بعد، یکی از دوستان خانواده ای را به من معرفی کرد.🤗
خواستگاری به خوبی پیش رفت؛ 😲
مشکلی وجود نداشت، قرار شد برای صحبت های خصوصی به اتاقی برویم. 👌
به محض اینکه وارد اتاق شدیم، چشمم به تصویر بزرگ آقا ابراهیم روی دیوار افتاد. 😐
💢 از ایشان پرسیدم: چطور #شهیدهادی را میشناسید؟🤔
گفتند: شهید هادی همرزم پدرم بوده.😳
هفته بعد با همسرم برای تشکر به کنار مزار یادبودش رفتیم.😊
همسرم هم مثل من از آقا ابراهیم خواسته بود تا یک همسر برایش انتخاب کند.😎
#شهید_ابراهیم_هادی