eitaa logo
یاران ابراهیم
153 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 🔹 ان شاءالله در این ماه عزیز به کمک خدا و ائمه معصومین و همه شهدای عزیز خصوصا شهید ابراهیم هادی خود و نفس مان را از گناه و هر بدی دور میکنیم شهـــ❤️ــید ابراهیم هادی دوستت داریم 🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨ 👉 @yarane_ebrahim_yazd
# قسمت_هفتاد_و_سوم 🌑يك ماه از مفقود شدن ابراهيم می گذشت. 🌑هيچكدام از رفقای ابراهيم حال و روز خوبی نداشتند. 🌑هر جا جمع می شديم از ابراهيم می گفتيم و اشک می ريختيم. 🌑براي ديدن يكی از بچه ها به بيمارستان رفتيم. رضا گودينی هم آنجا بود. 🌑وقتی رضا را ديدم انگار كه داغ دلش تازه شده، بلند بلند گريه ميكرد. 🌑بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم برای من جای زندگی نيست! مطمئن باشيد من در اولين عمليات شهيد ميشم! 🌑يكی ديگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كه بود. او بنده خالص خدا بود بين ما آمد و مدتی با او زندگی كرديم تا بفهميم معنی بنده خدا بودن چيست. 🌑ديگری گفت: ابراهيم به تمام معنا يک پهلوان بود، يك عارف پهلوان. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🌑پنج ماه از شهادت ابراهيم گذشت. هر چه مادر از ما می پرسيد: چرا ابراهيم مرخصی نمی آيد؟؟ 🌑با بهانه های مختلف بحث را عوض می كرديم! 🌑ما می گفتيم: الان عملياته، فعلا نميتونه بياد و.. 🌑خلاصه هر روز چيزی می گفتيم. 🌑تا اينكه يک بار مادر آمده بود داخل اتاق. روبروی عكس ابراهيم نشسته و اشک می ريخت! 🌑جلو آمدم. گفتم: مادر چی شده!؟ 🌑گفت: من بوی ابراهيم رو حس ميكنم! ابراهيم الان توی اين اتاقه! همين جاست و.. 🌑وقتی گريه اش كمتر شد گفت: من مطمئن هستم كه ابراهيم شهيد شده. 🌑مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلی فرق كرده بود، هر چه گفتم: بيا بريم خواستگاری، ميخوام دامادت كنم. 🌑اما او ميگفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمی گردم نمی خواهم چشم گريانی گوشه خانه منتظر من باشه! 🌑چند روز بعد دوباره جلوی عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه ميكرد. 🌑ما بالاخره مجبور شديم دایی را بياوريم تا به مادر حقيقت را بگويد. 🌑آن روز حال مادر به هم خورد. ناراحتی قلبی او شديدتر شد و در سی سی يو بيمارستان بستری شد! 🌑سالهای بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا سلام الله علیها می برديم بيشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود. 🌑به ياد ابراهيم كنار قبر شهدای گمنام می نشست. هر چند گريه براي او بد بود. اما عقده دلش را آنجا باز می كرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می گفت. @yarane_ebrahim_yazd
ظهور؛ اتفاق می افتد مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم... شهید مصطفی احمدی روشن 🌷 یادش با @yarane_ebrahim_yazd
test.mp3
3.07M
🎤•|حآج‌‌مهدۍ‌رسولے|• 🔊 مناجات _ اللَّهُمَّ‌رَبَّ‌شَهرِ رَمضان.؛🤲🏻♥️• @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ تا بہ ڪي خستہ دل از دور صدایت بزنم؟ همہ گویند بہ امید ظهورش صلوات ڪاش َبگویند بہ تبریڪ ظهورش صلوات 💠 برای امام مهربانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ رَبَّ النُّورِ العَظیم ... @yarane_ebrahim_yazd 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌸🍃🌸🍃 🌸🍃 🌸 خاطرات طنز جبهه😁 جاروکش☺️ یکـے از مسؤولان آمـــده بود دانشگاه سخنــرانـے ڪند. برنامہ ڪہ تـمـام شد، دوره اش ڪردیم و آوردیـــمش توے دفتر بسیج. مـے خـــواستیم بودجہ و امڪانات بگیـــریم بــرای ڪارهای فــرهنگـے. مــدام طفــره مـے رفت. مـے گفت بودجہ نداریم. یڪے از بچہ ها گفت «شما ڪہ رئیسید، یہ ڪار واسہ ما بڪنید دیگہ.» بنــده ی خـــدا از دهــانش درآمــد گفت «من اونجــا رئیس نیســتم، جـارو مـے زنم!» حالا مگـر مصطفـے ول مـے ڪرد؟ رفت از گـوشہ ی اتاق جـارو را بـرداشت، بلند باخنـده گفت «حاجـے پول کہ بہ مون نمـے دی، بیا اینـجا رو یہ جـارو بڪش ببینیم بلدے؟» شانس آوردیــم صدای بچہ ها بلند بـود و آقای رییس نفهـمید. دو سہ نفرے با چشـم و ابـرو بہ مصطفـے رسـاندیم ڪہ «تو رو خـدا بـے خـیال شو!» جلـویش را نگـرفتہ بـودیم، جـارو را داده بـود دستش. بـا کسـے تعـارف نداشت. « خاطره ای از شهید مصطفی احمدی روشن » @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا