هدایت شده از مَکتَبِ سلیمانی
🌺 #خاکریز_خاطره - 41:
#شهید_حسین_قجه_ای
ین یکی از درگیری هایی که با افراد ضد انقلاب ( کومله ها ) داشتیم ، یکی از اعضای گروهک ها را اسیر گرفتیم . او را بردیم پیش حسین قجه ای تا تکلیف اش را معین کند . وقتی رسیدیم پیش حسین ، ایشان خیلی راحت نشست جلوی او و گفت : اگر من به دست تو اسیر می شدم ، با من چه می کردی ؟ آن شخص با گستاخی گفت : می بردم تحویل فرماندهی می دادم و بیست هزار تومان جایزه می گرفتم . حسین خندید و گفت : فرمانده تان با من چه می کرد ؟ جواب داد : تو را می کشت . حسین برخاست و خیلی جدی گفت : تو فکر می کنی حالا ما با تو چه کار می کنیم ؟ مرد نگاهی به ما انداخت و گفت : حتما مرا می کشید یا شاید به زندان می اندازید . حسین قجه ای خنده ای کرد . دستور داد مقداری آذوقه به او بدهند و بعد گفت : ولی من تو را آزاد می کنم . بعد او را رها کرد که برود . مرد هم گونی پر از مواد غذایی را به دوش گرفت و از مقر خارج شد . ما خیلی ناراحت شدیم و به این کار حسین اعتراض کردیم و گفتیم که ، او را در حال تیر اندازی گرفته ایم . قجه ای پاسخ داد :
این ها را که می بینید ، از روی نداری و فقر می جنگند ،من این کار را کردم تا شاید به آغوش اسلام باز گردد .روز بعد ، در کمال تعجب دیدیم آن شخص ضد انقلابی که روز قبل حسین قجه ای آزادش کرده بود ، همراه 20 نفر از نیروهای ضد انقلاب ، خود را با اسلحه به سپاه دزلی تسلیم کردند.
@soleimani_school