eitaa logo
یاران ولیعصر
196 دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
23.2هزار ویدیو
521 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از حکمش چیه؟
❓پرسش: حکم خرید و فروش و نگه داری مجسمه ی جاندار چیست؟ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ ✅ پاسخ: خرید و فروش و نگه داری آن اشکال ندارد. آیت الله مکارم: مجسمه سازی و خرید و فروش آن در هر حال (تمام تنه یا نیم تنه) اشکال دارد، مگر در مواردی که جنبه اسباب بازی دارد. ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ 📝 فتوای آیات عظام: امام(ره)، خامنه ای، سیستانی، مکارم 📗 منبع: فقه همراه، ص٢٢٧ و ٢٢٨ ⚜️ @Ahkaam ⚜️
هدایت شده از حکمش چیه؟
✍امیرالمؤمنین علیه السلام: همانا خداى سبحان روزى فقيران را در اموال توانگران واجب فرموده و هيچ فقيرى گرسنه نمى‌ماند، مگر آن كه توانگرى از وى بهره برده است و خداى تعالى توانگران را از اين، بازخواست خواهد كرد. 📚 نهج البلاغه حکمت ۳۲۸ ⚜️ @Ahkaam ⚜️
هدایت شده از حکمش چیه؟
💠حکم کشف عورت مردان درمقابل دکتر: 🌸دکتر بودن از مستثنیات نیست لذا مردان باید عورتین خود را از دکترها نیز بپوشانند مگر در مقام اضطرار. (البته به استثناء همسر). 📚امام خامنه‌ای/احکام روابط/مسئله ۱۰۱ ⚜️ @Ahkaam ⚜️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مى گرفت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت، آن زن کره ها را به صورت توپ های یک کیلویى در می آورد. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید. روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازویی نداریم، بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر شما را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال از شرمندگی نمیدانست چه بگوید... این درحالی است که اگر وزن کره ها کمتر شده به این خاطر است که وزن شکر کم بوده...انصاف هم چیز خوبی است.... 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
📚داستان بسیار زیبا چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌کنی؟ آن‌ها را خودم نگهداری می‌کنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی کمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟! 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا