هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆شفاى هفت حصبه اى
عبد صالح متقى مرحوم حاج مهدى هاشم سلاحى عليه الرحمه داستانى بدين مضمون نقل مى كند مرحوم سلاحى عليه الرحمه در ماه محرم تقريبا حدود بيست سال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع شده بود و كمتر خانه اى بود كه در آن مريض حصبه اى نباشد، يكروز فرمود:
در منزل جناب آقاى حاج عبدالرحيم سر افراز سلمه اللّه هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيد الشهداء علیه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصيل آن را برايم بيان كرد. بعد از مدتى آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را از ايشان پرسش نمودم و ازايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى بيان كرده بود تقاضا نمودم كه آن واقعه را به خط خودشان نوشته و براى اينجانب ارسال فرمايد و ايشان متن زير را برايم ارسال نموده تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق خوابيده بودند شب هفتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى مريضها را در خانه به حال خود گذاشتيم و ساعت 5 از شب گذشته با خاطرى پريشان به مجلس تعزيه دارى خودمان كه مؤسّس آن مرحوم حاج ملاعلى سيف عليه الرحمه بود رفتم موقع تعزيه دارى سينه زنى ، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام قرائت شد پس از فراغت از تعزيه دارى واداء نماز صبح باعجله به منزل ميرفتم و درقلب خود شفاى هفت نفر مريض را به وسيله فرزند زهرا آقا امام حسين عليهماالسلام از خدا ميخواستم وقتى به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر نانى كه از روز قبل و شب باقيمانده است روى آتش گرم مى كنند و با اشتهاى كامل مشغول خوردن آن نانها هستند از ديدن اين منظره عصبانى شدم زيرا خوردن نان آن هم نانى كه از روز و شب گذشته باقى مانده براى مبتلا به مريض حصبه مضر است دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ما همه خوب شديم و از خواب برخواستيم و گرسنه ايم نان و چاى ميخوريم .
گفتم : خوردن نان براى مرض حصبه خوب نيست گفت پدر بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ماهمه خوب شده ايم گفتم خوابت رابگو گفت :
در خواب ديدم اطاق روشنى زيادى دارد، مردى آمد در اطاق ما و فرش سياهى در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ايستاد آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگوارى وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اى بود اول به طاقچه هاى اطاق به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم عليهم السلام را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس از آن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاى كوچكى از بغل بيرون آورده و قدرى خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم علیه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مى گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم علیه السلام را مى خوانند و همه شديدا گريه مى كردند و مخصوصا آن زن خيلى سوزناك گريه مى كرد و پس از آن در ظرفهاى كوچكى چيزى مثل قهوه همان مردى كه قبل از همه آمده بود آورد و جلو آنها گذشت .
من تعجب كردم كه اشخاصى با اين جلالت چرا پاهايشان برهنه است جلو رفتم و گفتم شما را به خدا قسم مى دهم كدام يك از شما حضرت على هستيد يكى از آنها جواب داد و فرمود: منم خيلى با محبت بود، گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است پس با حالت گريه فرمود: ما اين ايام عزاداريم و پاى ما برهنه است ؛ فقط پاى آن زن در همان لباس سياه پوشيده بود گفتم ما بچه ها همه مريضيم مادر ماهم مريض است خاله ما هم مريض است آن وقت حضرت على علیه السلام از جاى خود برخواستند و دست مبارك را بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند: خوب شديد. مگر مادرم . گفتم مادرم هم مريض است فرمودند: مادرت بايد برود از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من برخواستند دستى هم روى لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند ازاطاق بيرون روند رو به من كرده و فرمودند بر شما باد به نماز كه تا شخص مژه چشمش بهم مى خورد بايد نماز بخواند تا درب كوچه عقب آنها رفتم ، ديدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاى سياه دارد آنها رفتند و من برگشتم . در اين وقت از خواب بيدار شدم صداى اذان صبح را شنيدم دست بر دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ديدم هيچكدام تب نداريم همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم چون احساس گرسنگى زياد در خود مى كرديم لذا چايى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بيائيد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجى به دكتر و دوا پيدا نكردند.
✾📚 @Dastan 📚✾
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_آموزنده
🔆زيارت عاشورا بخوان
مرحوم حاج شيخ عباس قمى رضوان اللّه تعالى عليه در مفاتيح نوشته مرحوم حاجى نورى رضوان اللّه تعالى عليه فرمايد: جناب مستطاب تقى صالح ، سيد احمد بن سيّد هاشم بن سيّد حسن موسوى رشتى ، تاجر ساكن رشت ، ايداللّه تعالى برايم نقل كرد و گفت : در سال هزار و دويست و هشتاد به قصد حج از رشت به تبريز آمدم و در منزل حاج صفر على تاجر تبريزى معروف وارد شدم و چون قافله اى براى رفتن به مكّه نبود متحيّر بودم كه چه بايد بكنم تا آنكه حاجى جبّار جلو دار سدهى اصفهانى قصد رفتن به طرابوزن را داشت ، من هم از او مالى كرايه كردم و با او رفتم در منزل اوّل سه نفر ديگر هم به نام حاج ملاّ محمد باقر تبريزى و حاج سيّد حسين تاجر تبريزى و حاج على به من ملحق شدند و همه باهم روانه راه شديم ، تا رسيديم به ارض روم و از آنجا عازم طرابوزن شديم .
در يكى از منازل بين راه ، حاج جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت : اين منزل كه در پيش داريم بسيار مخوف است . لطفا قدرى زودتر حركت كنيد تا بتوانيم ، همراه قافله باشيم البته در ساير منزلها غالبا ما از قافله فاصله داشتيم . ما فورا حركت كرديم و حدود دوساعت و نيم و يا سه ساعت به صبح با قافله حركت كرديم ، حدود نيم فرسخ كه از منزل دور شديم ، برف تندى باريدن گرفت ، هوا تاريك شد، رفقا سرشان را پوشانده بودند و با سرعت مى رفتند، من هرچه كردم كه خودم را به آنها برسانم ممكن نشد، تا آنكه آنها رفتند و من تنها ماندم ، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم و فوق العاده ناراحت و مضطرب بودم ، چون حدود ششصد تومان براى مخارج همراهم بود، بالاخره فكرم به اينجا رسيد كه تا صبح همينجا بمانم و چون هنوز تازه از شهر بيرون آمده بوديم ، مى توانم به جائى كه از آنجا حركت كرده ام برگردم و چند محافظ بردارم و خودم را به قافله برسانم . ناگهان همان گونه كه در اين افكار بودم در مقابل خود آن طرف جادّه باغى ديدم و در آن باغ باغبانى به نظرم رسيد كه بيلى در دست داشت و به درختها مى زد كه برف آنها بريزد، باغبان نزد من آمد و با فاصله كمى ايستاد و با زبان فارسى گفت : تو كه هستى ؟ گفتم : رفقا رفته اند و من مانده ام و راه را نمى دانم .
فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنى ! من مشغول نافله شدم پس از پايان تهجّدم ، باز آمد و فرمود نرفتى ؟ گفتم واللّه راه را نمى دانم .
فرمود: زيارت جامعه بخوان من با آنكه زيارت جامعه را حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نيستم ، آنجا مشغول خواندن زيارت جامعه شدم و تمام آن را بدون غلط از حفظ خواندم .
باز آمد و فرمود: هنوز نرفتى و اينجا هستى من بى اختيار گريه ام گرفت ، گفتم بله هنوز هستم راه را بلد نيستم كه بروم . فرمود: زيارت عاشورا را بخوان با آنكه حفظ نبودم و تا به حال هم حفظ نيستم ،از اوّل تا به آخر با صد لعن و صد سلام و دعاء علقمه خواندم پس از آنكه تمام كردم باز آمد و فرمود: نرفتى هستى !؟ گفتم تا صبح اينجا هستم .
فرمود من الا ن تو را به قافله مى رسانم ، سوار الاغى شدم و بيلش را به روى دوشش گذاشت و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو، من سوار شدم و مهار اسبم را كشيدم اسب نيامد و از جا حركت نكرد.
فرمود: مهار اسب را به من بده به او دادم بيل را به دوش چپ گذاشت و مهار اسب را گرفت و به راه افتاد، اسب فورا حركت كرد، در بين راه دست روى زانوى من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله شب نمى خوانيد؟ نافله ، نافله ، نافله اين جمله را سه بار براى تاءكيد و اهميّت آن تكرار كرد باز فرمود: شما چرا زيارت جامعه نمى خوانيد؟ جامعه ، جامعه ، جامعه و با اين تكرار بر اهميت آن . بعد فرمود شما چرا عاشورا نمى خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا و با اين تكرار به اين سه موضوع تاءكيد زيادى فرمود، او راه را دائره وار مى رفت يك مرتبه برگشت و فرمود آنها رفقاى شما هستند، ديدم آنها لب جوى آبى پائين آمده اند و مشغول وضو براى نماز صبح هستند، من ازالاغ پياده شدم ، كه سوار اسب شوم و خود را به آنها برسانم ولى نتوانستم به اسب سوار شوم آن آقا از الاغ پياده شد و مرا سوار اسب كرد و سر اسب را به طرف هم سفرانم برگرداند در آن حال به فكر افتادم كه اين شخص كه بود؟ كه اولا فارسى حرف مى زد باآنكه در آن حدود فارسى زبان نيست و همه تركند و مذهبى جز مسيحى در آنجا نيست ، اين مرد به من دستور نافله و جامعه و زيارت عاشورا مى داد، و مرا پس از آن همه معطلى كه در آنجا داشتم به اين سرعت به رفقايم رساند؟!
و بالاخره متوجه شدم كه او حضرت بقية اللّه ارواحنا فداه است ولى وقتى به عقب سر خود نگاه كردم ، احدى را نديدم و از او اثرى نبود.
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از روایت فتح (شهید آوینی)
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 خاطرهای زیبا از نقش اخلاص در دوران دفاع مقدس
🔸او چه کسی بود!؟ قابل توجه مسئولین حال حاضر کشور!
#روایت_فتح_آوینی_عضو_شوید👇
@ravayatefathavini
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از محمد محمودیان
14.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 این حاج آقا برای دلخوشی مادرش چقدر قشنگ میخواند و دست میزند.
◀️ این جوری مادرداری کنیم
مادرا وقتی پیر میشوند خیلی خیلی زودرنج می شوند و مثل یه بچه یک ساله نیازمند محبت فرزندانشون میشوند، کمی حوصله کردن و کنار اومدن باهاشون، نور قلب را زیاد میکند.
꧁≈﴾❀رسانهثامن❀﴿≈꧂
https://eitaa.com/EighthMedia
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین راحتی میتونی فاصله متری با ماشین جلویی و تنظیم کنی 👌...
https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
11.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایت کلیپ نیازی به توضیح نداره
https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروزبهیادامامزمانبودی؟💔
https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
۲ مهر ۱۴۰۳
۲ مهر ۱۴۰۳
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
بنر بامزه و همچنین تکان دهنده
دم شوهرش هم این بنر رو زده، گرم!
#منش_پهلوانی #انسانیت
🆔
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
13.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👤داستان تشرف یک پیرمرد محضر آقا بقیه الله...
🌱یاد مداوم امام به شدت تربیت سازه
🎙استاد حسن محمودی
#امام_زمان
۲ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از فانوس
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۲ مهر ۱۴۰۳