هدایت شده از کانال رسمی بسیج اساتید، طلاب و روحانیون کشور
⭐️صلوات برای خوشه های گندم
برادر شهید می گوید: یوسف علی کنار مزرعه می نشست و برای خوشه های گندم صلوات می فرستاد. در خانه همیشه از نماز و قیامت می گفت. برای همین در مهرماه 1365 برای ثبت نام در حوزه علمیه او را به تبریز بردم. مهلت ثبت نام تمام شده بود؛ از مدرسه ولی عصر (عج) ما را به حوزه علمیه حاج صفرعلی فرستادند. در دلم می گفتم: «اوشاغین اوره یی دین ده دی، دَن ده دؤیور» بچه دلش را دین برده و پیِ دانه نیست. دانه در اینجا کنایه از گندم و جو و عموماً مواد غذایی است.
🔸صبح بیستم دی ماه 1365 از جبهه زنگ زد. گفت: بدون اجازۀ پدر و مادر از حوزه به جبهه آمده ام به والدین بگو حلالم کنند.
🔻مادرش در این باره می گوید: وقتی گفتند: زنگ زده و حلالیت خواسته است، آرام گفتم: گئت بالا حلال خوشون اولسون. (برو حلالت) لبم را گزیدم و نگذاشتم غصه ها اشکم را دربیاورند. از کجا معلوم شاید او هم وقتی گوشی تلفن را که می گذاشته از خوشحالی اشک ریخته است.
🌹طلبه شهید یوسفعلی فخيمی از شهرستان پارسآباد🌹
#عمامه_خونی #شهدای_روحانی
#بسیج_طلاب_و_روحانیون_اردبیل
•┈┈••✾••┈┈•
"سازمان بسیج اساتید، طلاب و روحانیون کشور"
https://eitaa.com/joinchat/2197094580C4845346d92
هدایت شده از کانال رسمی بسیج اساتید، طلاب و روحانیون کشور
✍ در فتح المبین مجروح شد.
به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و
به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت!
هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز
امام زمان (عج)روز جمعه بود.
به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات باجانبازان
و مجروحین از نمازجمعه به
بیمارستان آمده بودند.
یک سید روحانی از لابه لای جمعیت
خودش را به مصطفی رساند و
یک کتاب دعا به او هدیه داد
و گفت: این شما را تاجبهه می رساند
و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست
آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند،
کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس
نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم
تمام شده بود...
📚برگرفته از کتاب مصطفای خدا، خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور
#عمامه_خونی #شهدای_روحانی
•┈┈••✾••┈┈•
"سازمان بسیج اساتید، طلاب و روحانیون کشور"
https://eitaa.com/joinchat/2197094580C4845346d92