هدایت شده از امام مهدی منتظر ماست...
❓❓ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ عجل الله فرجه ﻧﻤﯽ ﺁیند؟
💠ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺿﯿﺎﺀﺁﺑﺎﺩﯼ ﻧﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ: ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ، ﺩﺭ ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭﯾﺴﺖ، ﺳﯿﺼﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﺯ ﺻﻠﺤﺎ ﺩﺭ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﻣﺠﺘﻤﻊ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺏ ﻭ ﻣﻘﺪّﺱ. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﭼﺮﺍ ﺍﻣﺎﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ؟
ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺳﯿﺼﺪ ﻭ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﻧﻔﺮ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻻﺯﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ.
💠 ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺳِﺮّ ﺗﺄﺧﯿﺮ ﺩﺭ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
ﺗﺼﻤﯿﻤﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﺄﯾﯿﺪ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﺘﺮﯾﻨﺸﺎﻥ ﻫﺴﺖ، ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﮐﻮﻓﻪ ﯾﺎ ﺳﻬﻠﻪ ﺗﺎ ﺍﻋﺘﮑﺎﻑ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﺳﺮّ ﺗﺄﺧﯿﺮ ﺩﺭ ﻇﻬﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎﯾﺪ.
💠ﺟﻤﻌﯿّﺖ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﺑﻬﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺗﺎ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺁﺧﺮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﻭ ﻣﻘﺪّﺱ ﺗﺮ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺳﻬﻠﻪ ﯾﺎ ﻣﺴﺠﺪ ﮐﻮﻓﻪ ﺑﺮﻭﺩ.
💠ﺍﻭ ﻫﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﭼﻪ ﻃﻮﺭ ﺷﺪ؟ ﮔﻔﺖ:ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻄﻠﺐ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﺠﻒ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺳﻬﻠﻪ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠّﺐ ﺩﯾﺪﻡ ﺷﻬﺮﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺁﺑﺎﺩ ﻭ ﺧﺮّﻡ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻦ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ.
ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ.
ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ: ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﻣﺎﻡ ﻇﻬﻮﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
💠ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﺘﺎﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﻓﺘﻢ. ﮐﺴﯽ ﺁﻣﺪ ﻭ
ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﮕﻮ ﻓﻼﻧﯽ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺍﺫﻥ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ. ﺍﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺁﻗﺎ ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﺷﻤﺎ ﻓﻌﻼً ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ، ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﯿﺪﻩﺍﯼ.
ﺑﺮﻭ ﻓﻼﻥ ﺧﺎﻧﻪ (ﻧﺸﺎﻧﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ) ﺁﻧﺠﺎ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻫﺴﺖ.
ﻣﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺗﺰﻭﯾﺞ ﮐﺮﺩﯾﻢ. ﺁﻧﺠﺎ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺣﻀﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺑﯿﺎ.
ﻣﻦ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪﻡ. ﺑﻪ ﺁﻥ ﺁﺩﺭﺱ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻡ. ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻦ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ، ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻨﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭِ ﺍﺗﺎﻕ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ.ﮔﻔﺘﻢ:ﮐﯿﺴﺖ؟ﮔﻔﺖ: ﻣﺄﻣﻮﺭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺍﻣﺎﻡ. ﻣﯽ ﻓﺮﻣﺎﯾﻨﺪ: ﺑﯿﺎ! ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻗﯿﺎﻡ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﮕﻮ ﺍﻣﺸﺐ ﺭﺍ ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ!
ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ: ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻵﻥ ﺑﯿﺎ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﮕﻮ ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﻢ.
💠ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ. ﻧﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﻫﺴﺖ، ﻧﻪ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻧﻪ ﻋﺮﻭﺳﯽ. ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺻﺤﺮﺍﯼ ﻧﺠﻒ!
ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﻣﮑﺎﺷﻔﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻨﻮﺯ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻣﺪﻥ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ(ﻋﺞ) ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ...
ﻣﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺟﺴﻢ ﻭ ﺟﺎﻥ ﺧﻮﺩﻣﺎﻧﯿﻢ ﻭ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺟﺎﻧﺎﻧﻤﺎﻥ...
ﺍﻭ ﻏﺎﯾﺐ ﻧﯿﺴﺖ...
ﻣﺎ ﺩﺭ ﻏﯿﺒﺖ ﻭ ﻏﻔﻠﺘﯿﻢ!
◀️ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﻪ ﻋﺰﺗﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻮﻻﯾﻤﺎﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻭ ﺣﺎﺿﺮ ﮐﻦ...
ﻣﻨﺒﻊ:ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺧﺒﺮ
#موانع_ظهور
#مکاشفه
#امام_زمان
@mahdimontazeremast
25.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽| ببینید؛
🌷پیامبر در گلستان شهدا،گل لاله کاشتند...
🔰فرزند دوم مرحوم آیت الله میرزا محمد حسین اژه ای نقل می کند؛
پدرم رسم داشت تمام شب های جمعه برای شب زنده داری به #تخت_پولاد برود...
یک شب آیت الله اژه ای نزدیک قبر آخوند کاشی سر به سجده گذاشته و گریه می کرد...
علی آقا قدسی که شاهد این منظره است می گوید؛
آرام به سمت میرزا محمدحسین رفتم دست بر شانه اش گذاشتم
در همان حال میرزا گفتند؛
«اینجا سرزمین عزیزی است»
بعد دست گذاشتند بر زمینی که در آن بود و گفتند؛
من امشب واقعه عجیبی در عالم #مکاشفه مشاهده کردم؛
دیدم آسمان شکاف برداشت و حضرت #پیامبر_اسلام از آسمان به زمین هبوط کردند و مرحوم #آخوند_کاشی و مرحوم #ملک_التجار همراه رسول الله بودند...
و دیدم که
«هر سه مشغول کاشتن گل های لاله در این سرزمین هستند»
پنجاه سال بعد از این مکاشفه بود که #دفاع_مقدس (جنگ ایران و عراق) شروع شد و #گلستان_شهدا شکل گرفت...
منبع؛دانشنامه تخت فولاد
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شهید #شهدا #انقلاب_اسلامی #تخت_فولاد
🇮🇷 @ahmad_moghimi57
هدایت شده از تشرف محضر امام عصر عج
#مکاشفه عجیب #شهید_برونسی با حضرت زهرا(س)
🌴به مناسبت شهادت #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
👈سید کاظم حسینی میگه من معاون #شهید_برونسی بودم، اصلا بچه ها نمی تونستن سرشونو بلند کنن، یه دفه دیدم شهید برونسی بیسیم چی و پیک و همه رو ول کرد و رفت یه جاافتاد به سجده، رفتم دیدم آروم آروم داره گریه می کنه، میگه یا زهرا مدد، مادر جان مدد...
🌷بهش گفتم حالا وقت این حرفا نیس ، پاشو فرماندهی کن بچه های مردم دارن شهید میشن،
میگفت شهید برونسی انگار مرده بود و اصلا" توجهی به این خمپاره ها و حرفهای من نداشت.
گفت بعد از لحظاتی بلند شد و گفت: سید کاظم گفتم بله، گفت سیدکاظم اینجا که من ایستادم قدم کن، 25 قدم بشمار بچه های گردان رو ببر سمت چپ، بعد 40 قدم ببر جلو.🌴
گفتم بچه ها اصلا" نمیتونن سرشونو بلند کنن عراقی ها تیربارو گرفتن تو بچه ها. چی میگی؟
گفت خون همه بچه ها گردن من، من میگم همین.
گفت وقتی این دستورو داد آتیش دشمنم خاموش شد، 25 قدم رفتم به چپ، 40 قدم رفتم جلو،
بعد یه پیرمردی بود توی گردان ما خوب آرپیچی می زد، یه دفه شهید برونسی گفت فلانی آرپیچی بزن، گفت آقای برونسی من که تو این تاریکی چیزی نمی بینم
گفت بگو یا زهرا و شلیک کن.
می گفت : یا زهرا گفت و شلیک کرد و خورد به یه تانک و منفجر شد.🔥
🌴 تمام فضا اتیش گرفت و روشن شدفضا،
گفت اون شب 80 تانک دشمن رو زدیم و بعد عقب نشینی کردیم.
چند روز بعد که پیش روی شد و رفتیم شهدا رو بیاریم، رفتم اونجا که شهید برونسی به سجده افتاده بود و می گفت یا زهرا مدد، نگا کردم دیدم جلومون میدون مین هست.🌹
قدم شماری کردم 25 قدم به چپ دیدم معبریه که دشمن توش تردد می کرده
🌷 اگر من 30 قدم می رفتم اونورتر توی مین ها بودم
40 قدم رفتم جلو دیدم میدان مین دشمن تموم میشه رفتم دیدم اولین تانک دشمن رو که زدن فرمانده های دشمن با درجه های بالا افتادن بیرون و کشته شدن.
💐 شهدا رو که جمع کردیم برگشتیم تو سنگر نشستم، گفتم آقای برونسی من بچه ی فاطمه ام ، من سیدم، به جده ام قسم از پیشت تکون نمی خورم تا سِرّ اون شب رو بهم بگی، تو اون شب تو سجده افتادی فقط گفتی یا زهرا مدد، چی شد یه دفه بلند شدی گفتی 25 قدم به چپ؟ 40 قدم جلو، بعد به آرپیچی زن گفتی شلیک کن؟ شلیک کرد به یه تانک خورد که فرماندهان دشمن تو اون تانک بودن ؟ قصه چیه؟
🌴گفت سید کاظم دست از سرم بردار
گفتم نه تا این سِرّ رو نگی رهات نمیکنم،
گفت میگم ولی قول بده تا زنده ام به کسی نگی
گفتم باشه
گفت تو سجده بودم همینطور که گفتم یا زهرا مدد، (توعالم مکاشفه) یه خانومی رو دیدم به من گفت چی شده؟
🌴گفتم بی بی جان موندم؛ اینا زائرین کربلای حسین تو هستند، اینجا موندن چه کنم؟
گفت آقای برونسی جلوت میدون مینه، حرکت نکن، 25 قدم برو به سمت چپ، اونجا معبر دشمنه، از اونجا بچه ها رو 40 قدم ببر جلو میدون مین تموم میشه فرمانده های دشمن یه جا جمع شدن تو تانک جلسه دارن آرپیچی رو شلیک کن ان شاء ا... تانک منفجر میشه و شما ان شاء ا... پیروز میشی...
🌴
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#شهید_حضرت_زهرایی
#خاکهای_نرم_کوشک