eitaa logo
یاران ولیعصر
194 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
31.1هزار ویدیو
612 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از زندگی مومنانه
🔅 ✍ انسانیت سخت نیست 🔹مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده‌ای رها کرد و از آنجا دور شد. 🔸پیرمرد ساعت‌ها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفس‌های آخرش را می‌کشید. 🔹رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را به‌سمت دیگری می‌چرخاندند و بی‌اعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را می‌رفتند. 🔸شخصی از آن جاده عبور می‌کرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند. 🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت: این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو می‌رسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد می‌شود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک می‌کنی؟ 🔸آن شخص به رهگذر گفت: من به او کمک نمی‌کنم، من دارم به خودم کمک می‌کنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک می‌کنم. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/1284702208C7c11ed722e
هدایت شده از پندانه
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قهرمان واقعی انسانیت و جوانمردی است... 🎥 @pandaaneh
هدایت شده از پندانه
300.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگن مولانا هنوز رو ویبره اس 😂😂 ‌ 🎥 @pandaaneh
هدایت شده از زندگی مومنانه
🔅 ✍ آنچه از سر گذشت، شد سرگذشت 🔹مردی در حال مرگ بود. وقتی متوجه مرگش شد خدا را با جعبه‌ای در دست دید. مکالمه‌اش با خدا زیباست. ▫️خدا: وقت رفتن است. ▪️مرد: به این زودی؟ من نقشه‌های زیادی داشتم. ▫️خدا: متاسفم، ولی وقت رفتن است. ▪️مرد: در جعبه‌ات چه داری؟ ▫️خدا: متعلقات تو را. ▪️مرد: متعلقات من؟ یعنی همه چیزهای من؛ لباس‌هایم، پول‌هایم و... ▫️خدا: آن‌ها دیگر مال تو نیستند، آن‌ها متعلق به زمین هستند. ▪️مرد: خاطراتم؟ ▫️خدا: آن‌ها متعلق به زمان هستند. ▪️مرد: خانواده و دوستانم؟ ▫️خدا: نه، آن‌ها موقتی بودند. ▪️مرد: زن و فرزندانم؟ ▫️خدا: آن‌ها متعلق به قلبت بودند. ▪️مرد: پس وسایل داخل جعبه حتما بدنم است؟ ▫️خدا: نه، آن متعلق به گردوغبار است. ▪️مرد: پس مطمئنا روحم است؟ ▫️خدا: اشتباه می‌کنی، روح تو متعلق به من است. 🔸مرد با اشک در چشم‌هایش و با ترس زیاد جعبه در دست خدا را گرفت و باز کرد؛ دید خالی‌ست! ▪️مرد دل‌شکسته گفت: من هرگز چیزی نداشتم؟ ▫️خدا: درست است، تو مالک هیچ‌چیز نبودی! ▪️مرد: پس من چه داشتم؟ ▫️خدا: لحظات زندگی مال تو بود. هر لحظه که زندگی کردی مال تو بود. 💢 زندگی همین لحظه‌هاست. قدر لحظه‌ها را بدان و لحظه‌ها را دوست داشته باش. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/joinchat/1284702208C7c11ed722e
✨﷽✨ ✅نقش پررنگ افکار در حل مشکلات زندگی ✍شخصی ﺳﺮﮐﻼﺱ ﺭﻳﺎﺿﯽ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ. وقتی ﺯﻧﮓ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ، ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪ و ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺩﻭ مسئله ﺭﺍ ﮐﻪ ﺭﻭی ﺗﺨﺘﻪ‌ﺳﻴﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ شده ﺑﻮﺩ، ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺗﮑﻠﻴﻒ ﻣﻨﺰﻝ ﺩﺍﺩﻩ، ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ ﺁن‌ها ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ. هیچ‌یک ﺭﺍ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﻫﻔﺘﻪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮐﻮﺷﺶ ﺑﺮﻧﺪﺍﺷﺖ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ ﺁﻭﺭﺩ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ‌ﮐﻠﯽ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺷﺪ، ﺯﻳﺮﺍ ﺁن‌ها ﺭﺍ به‌عنوان ﺩﻭ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﻣﺴﺎﺋﻞ ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞ‌ﺣﻞ ﺭﻳﺎضی نوشته ﺑﻮﺩ. ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ می‌دانست، ﺍﺣﺘﻤﺎﻻً ﺁن را ﺣﻞ نمی‌کرد، ﻭلی ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺗﻠﻘﻴﻦ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ مسئله ﻏﻴﺮﻗﺎﺑﻞﺣﻞ ﺍﺳﺖ و ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻓﮑﺮ می‌کرد ﺑﺎﻳﺪ ﺣﺘﻤﺎً ﺁن ﺭﺍ ﺣﻞ ﮐﻨﺪ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺮﺍی ﺣﻞ مسئله ﻳﺎﻓﺖ. ﺣﻞ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩماﻥ ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺩﺍﺭد. @Dastan1224
هدایت شده از چِه خَوُر از دِه خور
✍ ببخش و بگذر 🔹کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. زمين حاصلخيزی که گندم آن زبانزد خاص و عام بود. 🔸شبی از شب‌ها هنگام برداشت محصول، روباهی وارد گندمزار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. 🔹پيرمرد کينه روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. 🔸مقداری پوشال را به روغن آغشته کرد و به دم روباه بست و آتش زد. 🔹روباه شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف وآن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت‌برگشته هم به دنبالش. 🔸در اين تعقيب و گريز گندمزار به خاکستر تبديل شد. 🔹وقتی کينه به دل گرفته و در پی انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام دامن خودمان را هم خواهد گرفت. 🔸بهتر است ببخشيم و بگذريم. 💫 @khabarkhoor
هدایت شده از پندانه
3.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لقمان و پاسخ به پرسش؛ ادب از که آموختی 🎥 @pandaaneh
🔅 ✍ عمر طولانی را برای چه می‌خواهید؟ مردی نزد پزشک رفت تا ببیند آیا 100 سال عمر می‌کند یا نه. دکتر پس از معاینه گفت: چند سال دارید؟ مرد: 50 سال. دکتر پرسید: زن و بچه دارید؟ مرد پاسخ داد: خیر. دکتر مجدد پرسید: مسافرت و ورزش را دوست دارید؟ مرد گفت: اصلا. دکتر: اهل مطالعه هستید؟ مرد: اصلا. دکتر: برای آینده برنامه دارید؟ مرد با ناامیدی جواب داد: خیر. پزشک با عصبانیت گفت: پس تشریف ببرید و همین امروز بمیرید. عمر 100 سال را برای چه می‌خواهید؟ انسان وقتی از دنیا می‌رود، فقط یک آرزو دارد که یک‌بار دیگر فرصت زندگی‌کردن داشته باشد. پس قدر هر لحظه از زندگی‌ات را بدان و برای آن برنامه‌ریزی کن. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 🔻خدایا! ما یاغی نیستیم 🔸روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند. 🔹شخصی باعجله آمد، وضو گرفت و داخل اتاق رفت و به نماز ایستاد. 🔹با توجه به اینکه مرحوم کاشی خیلی بادقت وضو می‌گرفت و همه آداب و ادعیه وضو را به‌جا می‌آورد، قبل از اينكه وضویشان تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود! 🔻هنگام خروج، با مرحوم کاشی روبه‌رو شد. 🔻ایشان پرسیدند: چه‌کار می‌کردی؟ 🔻گفت: هیچ. 🔻فرمود: تو هیچ‌کار نمی‌کردی؟! 🔻گفت: نه! (می‌دانست اگر بگوید نماز می‌خواندم، کار بیخ پیدا می‌کند). 🔻آقا فرمود: مگر تو نماز نمی‌خواندی؟! 🔻گفت: نه! 🔻آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز می‌خواندی! 🔻گفت: نه آقا اشتباه دیدید! 🔻سؤال کردند: پس چه‌کار می‌کردی؟ 🔻گفت: فقط آمده بودم به خدا بگویم من یاغی نیستم، همین! 🔸این جمله در مرحوم آخوند (رحمة‌الله عليه) خیلی تأثیر گذاشت. 🔹تا مدت‌ها هر وقت از احوال آخوند می‌پرسیدند، ایشان با حال خاصی می‌فرمود: من یاغی نیستم. 🔸خدایا ما یاغی نیستیم، بنده‌ایم. اگه اشتباهی کردیم از جهل‌مان بوده. لطفا این جمله را از ما قبول کن. ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
▫️چو نیکی کنی، نیکی آید برت ▫️بدی را بدی باشد اندرخورت ✍دو برادر به نام‌های اسماعیل و ابراهیم در یکی از روستاها بودند. ارث پدرشان تپهٔ کوچکی بود که یکی در یک سمت و دیگری در سمت دیگر تپه، گندم دیم می‌کاشتند. اسماعیل همیشه زمینش باران کافی داشت و محصول برداشت می‌کرد. ولی ابراهیم قبل از پر شدن خوشه‌ها، گندم‌هایش از تشنگی می‌سوختند یا دچار آفت شده و خوراک دام می‌شدند یا خوشه‌های خالی داشتند. ابراهیم گفت: بیا زمین‌هایمان را عوض کنیم. زمین تو مرغوب است. اسماعیل قبول کرد. زمین‌ها را عوض کردند. ولی باز محصول ابراهیم همان شد. زمان گندم‌پاشی زمین در آذرماه، ابراهیم کنار اسماعیل بود و دید که اسماعیل کار خاصی نمی‌کند و همان کاری را می‌کند که او می‌کرد و همان بذری را می‌پاشد که او می‌پاشید. در راز این کار حیرت کرد. اسماعیل گفت: «اول اینکه من زمانی که گندم بر زمین می‌ریزم، در دلم در این فصل سرما، برای پرندگان گرسنه‌ای که چیزی نیست بخورند هم نیت می‌کنم و گندم بر زمین می‌ریزم که از این گندم‌ها بخورند. ولی تو دعا می‌کنی پرنده‌ای از آن نخورد تا محصولت زیادتر شود. دوم اینکه تو آرزو می‌کنی محصول من کمتر از حاصل تو شود. در حالی که من آرزو دارم محصول تو از من بیشتر شود.» پس بدان؛ انسان‌ها نان و میوهٔ دل خود را می‌خورند، نه نان بازو و قدرت فکرشان را. برو قلب و نیت خود را درست کن و یقین بدان در این حالت، همهٔ هستی و جهان دست به دست هم خواهند داد تا کارهای تو را درست کنند. ‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند و گرما و حرارتي دارند... ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم. ⛔پس در انتخاب همنشین و دوست خود باید بسیار دقت کنیم⛔ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ انصاف را بیاموزیم یک دانشجوی پزشکی خاطره بسیار جالبی را از زمان دانشجویی‌اش نقل می‌کند. زمانی كه ما دانشجوی پزشكی بوديم، در بخش قلب، استادی داشتيم كه از بهترين استادان ما بود. او در هر فرصتی كه به‌دست می‌آورد، سعی می‌كرد نكته جديدی به ما بياموزد و دانسته‌های خود را در بهترين شكل ممكن به ما منتقل می‌كرد. او در فرصت‌های مناسب، ما را در بوته تجربه و عمل قرار می‌داد. در اولين روزهای بخش ما را به بالين يک مرد جوان كه تازه بستری شده بود، برد. بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت: اگر اجازه می‌دهيد اين همكاران من نيز قلب شما را معاينه كنند. مرد جوان پذيرفت. سپس به ما كه تركيبی از كارآموز و كارورز بوديم رو كرد و گفت: هريک از شما صدای قلب اين بيمار را به‌دقت گوش كنيد و هرچه می‌شنويد روی تكه‌كاغذی يادداشت كنيد و به من بدهيد. نظر استاد از اينكه اين شيوه را به‌كار می‌برد، اين بود كه اگر كسی از ما تشخيصش نادرست بود، از ديگری خجالت نكشد. هريک از ما به نوبت، قلب بيمار را معاينه كرديم و نظر خود را بر روی كاغذی نوشتیم و به استاد داديم. همه مايل بوديم بدانيم كه آيا تشخيصمان درست بوده يا خير؟ استاد نوشته‌های ما را تک‌تک مشاهده و قرائت كرد. جواب‌ها متنوع بودند. يكی به افزايش ضربان قلب اشاره كرده بود. يكی به نامنظمی ريتم آن. يكی نوشته بود: «ضربان طبيعی است.». يكی ريتم گالوپ ضعيف شنيده بود. يكی اظهار كرده بود كه بيمار چاق است و صداهای مبهم شنيده می‌شود و يكی به‌ وجود صدای اضافی در يكی از كانون‌ها اشاره كرده بود. استاد چند لحظه‌ای سكوت كرد و به ما می‌نگريست. منتظر بوديم تا يكی از آن نوشته‌ها را كه صحيح‌تر بوده، معرفی نمايد. اما با كمال تعجب استاد گفت: متاسفانه همه اين‌ها غلط است. و در حالی كه تنها كاغذ باقی‌مانده در دست راستش را تكان می‌داد، ادامه داد: تنها كاغذی كه می‌تواند به حقيقت نزديک باشد، اين كاغذ است كه نويسندهٔ آن بدون شک انسانی صادق است كه می‌تواند در آينده پزشكی حاذق شود. نوشته او را می‌خوانم، خودتان قضاوت كنيد. همه سر تا پا گوش بوديم تا استاد آن نوشته صحيح را بخواند. ايشان گفت: در اين كاغذ نوشته: «متاسفانه به‌علت كم‌تجربگی قادر به شنيدن صدايی نيستم.» و در حالی كه به چشمان متعجب ما می‌نگريست، ادامه داد: من نمی‌دانم در حالی كه اين بيمار دكستروكاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته، شما چگونه اين همه صداهای متنوع را در طرف چپ سينه او شنيده‌ايد؟ بچه‌های خوب من، از همين حالا كه دانشجو هستيد بدانيد كه تشخيص‌ندادن عيب نيست ولی تشخيص غلط بر مبنای يک معاينه غلط، عيب بزرگی محسوب می‌شود و می‌تواند برای بيمار خطرناک باشد. در پزشكی دقت، صداقت، حوصله و تجربه حرف اول را می‌زند. سعی كنيد با بی‌دقتی برای بيمار خود، تشخيص نادرستی ندهيد، يا برای او تصميمی ناثواب نگيريد. پ‌ن: در هر موردی تشخیص منصفانه باید داشته باشیم. در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت. پس مطلب فوق یک درس انسانی‌ست نه فقط پزشکی. بیاییم انصاف را بیاموزیم تا انسانیت را در زندگی جاری کنیم. ✾📚 @Dastan 📚✾