eitaa logo
یاران ولیعصر
195 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
31.1هزار ویدیو
612 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
روزی یک کشتی پراز عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود...🍯 پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت ازتو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی والان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد : ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا🙏 کاسه های حوائج ما کوچک و کم عُمقند خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم.... 🌺🕊🕊🌺🕊🕊🌺 🆔 @Atre_naab_khoda 👈 🆔 @Atre_naab_khoda 👈 🌺🕊🕊🌺🕊🕊🌺
حکایت اموزنده📜 در کتاب «لئالی الاخبار» نقل شده است که در زمان رسول خدا«صلی الله علیه وآله وسلم»مرد جوانی زندگی می‌کرد که همسری نداشت. وی در جوانی کوشش بسیاری کرد و ثروت و اموال زیادی جمع آوری نمود. تا اینکه روزی بیمار شد و به حال مرگ افتاد. چون خبر بیماری او به گوش پیامبر اکرم«ص»رسید، حضرت به عیادت او تشریف برد. جوان با دیدن حضرت، عرض کرد: «یا رسول الله، من زحمت زیادی کشیده‌ام و اموال زیادی جمع کرده ام، اکنون خواهشی از شما دارم که تمام دارایی مرا بعد از مرگم در راه خدا انفاق نمائید. » پیامبر اکرم«ص»پذیرفت و پس از مرگ او آنچه داشت در راهی که صلاح میدانست به مصرف رساند. شخصی که شاهد ماجرا بود، با خود چنین گفت: «خوش به حال کسانی که دارای ثروتی هستند و می‌توانند با مالشان بهشت را برای خود خریداری کنند. » تا این مسئله در ذهن وی خطور کرد، پیامبر اکرم خم شد و دانه خرمایی را که روی زمین افتاده بود، برداشت و سپس رو به آن شخص کرد و فرمود: «این چیست؟ » عرض کرد: «دانه خرماست. » حضرت فرمود: «قسم به آن خدایی که جانم در دست اوست، این شخصی که مرده، اگر در زمان زنده بودنش، یک دانه خرما انفاق کرده بود، بهتر از این اموالی است که من پس از مرگش انفاق کردم [۱] . » ---------- [۱]: معارفی از قرآن-صفحه۲۳۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
📚خدا رو چ دیدی شاید شد... دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد». یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت... « خدا رو چه دیدی شاید شد ». وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره. امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت. 👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟! «خدا رو چه دیدی شاید شد》 ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از صحیفه و ادعیه
🔴 یاد خداوند متعال 🔸يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگش رو انجام بده. می‌دونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار ديگه خودش بتونه راه بره و كارهاش رو انجام بده ... 🔹يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نمی‌بينه، خورشيد رو نمی‌بينه، صبح رو نمی‌بينه. می‌دونى آرزوش چيه؟ فقط يک بار فقط يک روز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه ... 🔸يه بيمار سرطانى دلش می‌خواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن‌هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه ... 🔹يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه... 🔹يه بيمار تنفسى دلش می‌خواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه... 🔹يه معتاد در عذاب، آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره ... 🔸الان مشكلت چيه دوست من؟ دستت رو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن که از قدیم گفتن: ▫️شکر نعمت، نعمتت افزون کند ▪️کفر نعمت، از کفت بیرون کند 💪 با تمام وجودت از نعمت‌هایی كه خدا بهت داده استفاده كن. تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، نا شكرى نكن. آسونا رو خودت حل كن سختاشم خدا 🔷ﺧﺪﺍﯾﺎ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ! 🔹ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ! 🔶 ﮐﻪ: 🔸ﺩﺍﺩﻩ‌اﺕ ﻧﻌﻤﺖ! 🔸ﻧﺪﺍﺩﻩﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ! 🔸ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ! 📒@sahifeh_Et
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
🔆 ✍ دوستی به اما و اگر نیست 🔹روزی از روزها هارون‌الرشید از بهلول پرسید: ای بهلول! بگو ببینم دوست‌ترین مردم نزد تو چه کسی است؟ 🔸بهلول پاسخ داد: همان کسی که شکم مرا سیر کند دوست‌ترین مردم نزد من است. 🔹هارون‌الرشید گفت: اگر من شکم تو را سیر کنم، مرا دوست داری؟ 🔸بهلول با خنده پاسخ داد: دوستی به نسیه و اما و اگر نیست 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از پندانه
287.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیدوارم این صحنه واس همتون اتفاق بیفته😂😂 🎥 @pandaaneh
هدایت شده از ملانصرالدین👳‍♂️
🔆 ✍ دریاب کزین جهان گذر خواهد بود 🔹عارفی از بازاری عبور می‌کرد که دید پیرمردی با کارگرِ باربری بر سر یک درهم جنگ می‌کند و با شلاق بدهی خود را از او می‌خواهد. 🔸جمعی آن صحنه را نگاه می‌کردند. عارف شلاق از دست پیرمرد گرفت و بدهی جوان را در دستش گذاشت. 🔹سپس گفت: ای پیرمرد! بر خود چقدر عمر می‌بینی که چنین در سن پیری به دنبال درهم و دیناری؟! 🔸به خدا قسم من می‌ترسم ذکر ‌«لا إله إلّا الله» را بر زبان بیاورم و نمی‌گویم. چون‌ ترس دارم «لا إله» را بگویم و بقیه را اجل امانم ندهد تا بر زبان آورم و کافر بمیرم. 🔹من به اندازۀ فاصله «لا إله» تا «إلّا الله» گفتن که چشم برهم‌زدنی زمان لازم دارد، بر خود عمری نمی‌بینم. 🔸در این بین، جوانی چون این سخن شنید بی‌هوش شد و افتاد و جان داد. 🔹عارف گفت: ای پیرمرد برو و در کسب دنیای خود مشغول باش، آن کس که باید پند مرا می‌گرفت، گرفت. 👳 @mollanasreddin 👳
فریب عبادت زیاد بعضی ها را نخورید امام علی علیه السلام به "کمیل بن زیاد" فرمود: ای کمیل! شیفته کسانی که نماز طولانی می خوانند و مدام روزه می گیرند و صدقه می دهند و گمان می کنند که آدمهای موفقی هستند، مباش و فریب آنها را نخور. زیرا ممکن است که به این عبادات "عادت" کرده باشند یا بخواهند عمداً مردم را فریب دهند. ای کمیل! شیطان وقتی قومی را دعوت به گناهانی مثل ، شراب خواری، ریا و آنچه شبیه این گناهان است می نماید عبادات زیاد را با طول رکوع و سجود و خضوع و خشوع پیش آنان محبوب می گرداند. وقتی خوب آنها را به دام انداخت آنگاه آنان را دعوت به ولایت و دوستی پیشوایان ظلم و ستم می نماید. بحارالانوار ، جلد 81 ، صفحه 229 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ با هزاران وسیله خدا روزی می‌رساند 🔹سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مى‌خورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريان‌كرده‌ای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت. 🔸سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. 🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت. 🔸سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت‌ها را با منقار و چنگال خود پاره مى‌كند و به دهان آن مرد مى‌گذارد تا وقتى كه سير شد. پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت. 🔹سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست‌وپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند. 🔸مرد گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال‌التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند. اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى‌آيد، چيزى براى من مى‌آورد و مرا سير مى‌كند و مى‌رود. 🔹سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت: در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آن‌ها حتی در چنین موقعیتی می‌رساند، پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بی‌جا داشتن برای چیست؟ 🔸ترک سلطنت كرد و رفت در گوشه‌اى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت. کانال داستان و پند ☀️@Dastan1224
هدایت شده از پندانه
736.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روحش شاد😂😂 در مقابل دشمن باید مواظب بود😅 درو باز بذاری و بی خیال دشمن بشی روحت شاد میشه😂😂 🎥 @pandaaneh
✨مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد. ✨و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است. ✨اول از *نگهبان* شروع کرد پس گفت: انتخاب کنید؟ ✨نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد. ✨بعداً از *کشاورزی* که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد. گفت اختیار کن!؟ ✨ کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم. ✨بعد از آن سوال از *آشپز* بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید. پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم. ✨ و در سری آخر از *پسری* که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری. ✨ پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم ✨ چرا که مادرم گفته است: *یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است* ✨قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو کیسه دید در اولین کیسه مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: *به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود* ✨پس آن مرد ثروتمند گفت: *هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.* پس گمان شما به پروردگار جهانیان چگونه است؟ ✾📚 @Dastan 📚✾
هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده مي گويند حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند . از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات خدا يك وعده پذيرائي كند . حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است . روزي كه مهماني بود به اندازه يك كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد . يك گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود . حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود . كم كم هر چه خوراكي در ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟‌ ماهي گفت : خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است . ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده . حضرت سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك ملخ را به دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را آبگوشت بخورد . از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است . ✾📚 @Dastan 📚✾